_ یادته چطور با جسارت برام لخت شدی؟ یاذته هرچی کفتم یک جوابی دادی تا بیای تو بغلم؟
دلارای ناله زد
_ الان نه
دست ارسلان بیشتر پیشروی کرد
_ من همون دخترو میخوام دلی
دلم واسه اون تنگ شده
گفت و دستش را به نقاط ممنوعه بدن دخترک رساند
دلارای ارام زمزمه کرد
_ من همون دخترم…
_ پس چرا میلرزی؟ اون دختری که من میشناختم زیر دستم نمیلرزید
_ س…سردمه
ارسلان با یک حرکت سمت خودش برشگرداند
_ قرار گرم شی … داغِ داغ
کف دستش را نوازش وار روی شکم دلارای به حرکت در اورد و ادامه داد
– مگه اینکه لرزیدنت از سرما نباشه و از ترس باشه ، که وای به حالت… نه؟
هول شده سری به دو طرف تکان داد
– فقط سردمه!
هر دو بازویش را دور تن دلارای پیچاند و لب زد:
– میخوای گرمت کنم؟
بوی عطرش باعث زیر و رو شدن دلش شد
در دل به کودک التماس کرد
– تو رو خدا مامانی چند دقیقه حالت بهم نخوره! فقط چنددقیقه تحمل کن بابات جفتمونو بهم میدوزه!
ارسلان دستش را زیر چانهی دلارای سراند و اهسته گفت:
– هیش منو ببین ، چرا خودتو میکشی کنار؟ نرو رو مخم دلی
نفس عمیقی کشید و سعی کرد هیجانش را کنترل کند
سرش را بالا گرفت و به چشمهای خواب الودهاش خیره شد
چقدر جذاب تر شده بود با آن موهای پخش و پلا شدهای که روی پیشانیاش ریخته بود
بدون زمینه گفت
_ فکر کردم … فکر کردم رفتی بیرون
دیرت میشه ها
ارسلان آب پاکی را روی دستش ریخت
_ امروز خونم
نگاهش را دزدید
اگر ارسلان رابطه میخواست نمیتوانست نه بیاورد
در شرایط دیگری بود اعتراضی نداشت
دلش نمیخواست اما حرفی هم نمیزد اما با آن وضع نمیتوانست
حتی با همین فاصله هم دل و روده اش بهم میپیچید چه برسد به زمانی که لب های ارسلان روی لب هایش قرار بگیرد
شک نداشت هرچه خورده و نخورده بود را بالا میآورد و آلپارسلان به جنون میرسید!
اهسته و ملتمس گفت
– بپوشم حولمو؟
– نه!
– یخ میکنم الان
ببین پنجره هم بازه!
تن دلارای را محکم به خود چسباند
– داری نمیسازی دلی
میدونی بخوای با من نسازی چی میشه نه؟
انگشت شستش را روی لب های دخترک کشید و تا سینه هایش پایین آمد
_ چاق شدی!
قلب دلارای از حرکت ایستاد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
Khr ki bashi
Khak khat to saret
اونوقت که از آسانسور پیاده اش میکرد فکر میکرد دلارای لاغر شده الان چطوری تو ی روز…!وای خدا پوففف
وایییی ارسلان تو چ هوش خوبی داریییییی تو چیجوری فهمیدیییی راستشو بگو با دلی همفکری کردید فهمیدی چاق شده بابا من و تو نداره ها میتونی راستشو بگیااا بابا تو با این کشف بزرگی ک کردی جات توی لیست کسانی هست ک تو گینس ثبت شده توروخدا فرمول اینکه اینقدر باهوشی رو ب ما هم یاد بده موقع امتحان بتونیم ازش استفاده کنیم اصلا من تو و میپرستم با این هوش فوق العادات
نویسنده جون یا نده یا سه روز یکبار یه پارت طولانی بده
خدایی برو از نویسنده وهم یاد بگیر اون سرتتپا هیجانه😂
چه عجبببببببب😐
بلاخره داره این طلسم میشکنه😶😐😑😂
بچه ها یکم درک کنید
دارید زندگی دلارای مسخره میکنید به بدبختی کسی نخندیم شماهاید که دوست ندارید رمان کم بخونید خوب نخونید اجبارتون خوب نکردن که حتمن حتمن این رمان بخونید خب نخوونید مگه مجبورید
😐😐 این داستانه چرا زندگیشو واقعی میکنی؟😂😂
سکوت اختیار میکنمممم منه بی اعصاب بازم صبر میکنممم……
تازه فهمیده دلی چاق شده یعنی این مردا د همین حد بی توجه هستن
خدایی اگ ارسلان بفهمه حاملس میگه بچه هومنه بخدااااا
کـــــــــ….. ر بابام دهنت پدسگ خو ای چ وضعشه لامصب
یا میکنتش ک بچو سقط میشه یا همی میاد بکنه توش دلارای یا با هق هق میگه نه نکن
یا میگه نـــــــــــــه من حاملم😂😂
بی ادب😐😐
ارهههه بعدش حتما میخواد بگه بچه هومنه😑
اقا لطفا ادبو رعایت کنین
چون کار درستی نیست تو یه مکانی که همه جور ادمی هست ادم بی پروا صحبت کنه
ممنون😐😁
آروم بابا اینجا بچه کوچیک هست…یهو مال باباته حواله کردی …
ماله بابات برا مامات…
☺️🖕
حق جواب نداره مرسی توجه میکنید☺
چه عجبببببب
عاقای کوررررر
یاابلفض ممه هاش گنده شده فهمید حامله است😥😥😂😂😂
یا خداااااا
تو که الان به طرف گفتی بی ادب😂😂😂😂
ببشید من خیلی وانکردم مسله رو
فقط خیلی ریز وزیر پوستی اشاره کردم😉😊
جرررر فق جمله اخر ارسلان چاق شدی!😂😂😂😂😂😂
5 ماهشع شکم ندارع
😨😨😨😨توروخدا نکن این کارو با من حداقل یه کم بیشتر بنویس
وای چرا نمیگه🥲🥲
واقعا خسته کننده شده دیگه
خدایا شده روش بالا بیاره فقططط بفهمه که این بچه دارههههههه :///… البته در بطنش😂💔
ینی اگه اخرش به اینجا ختم بشه که ارسلان رابطه بخواد و دلارای بگه من حاملم من میدونم با این رمان….
چه خریه این ارسلانا
از صمیم قلبم میگویم.. انشاءالله بچه در بطن دلی بمیرد.اکنون حرف هایی با نویسنده دارم ای نویسنده به من بگو کدام گوری هستی؟ میخواهم با تو گل بگویم و گل بشنوم.آه این درد را که ز دوری نویسنده است را به که گویم؟ و شنونده ز کجا جویم؟ 😞 نویسنده چرا ردی از خود ب جای نگذاشتی؟؟ هراس از ما داری؟ به کدام کار؟ به کدام جرم؟ ما فقط تورا میخواهیم تیکه تیکه ات کنیم از ما هراس نداشته باش(: وی ادامه میدهد:اما در اواخر سخنانم میگویم. نویسنده اگر من تورا یافتم سرت را مانند ترنم در رمان وهم میبرم و میگذارم روی سینه ات😓این هم گل گفتن و گل شنیدن من و تو است زیبا نیست؟؟ زیبا است واقعا زیباست. اگر لازم باشد به بچه های رمان دونی هم این خبر را میدهم که با تو گپ و گفتی داشته باشند و مطمئنا با انهاهم بسیار خوش میگذرد😞
نظر تو از خود رمان طولانی تر شد😂🤣ایشالله نویسنده خجالت بکشه بیشتر بنویسه
اسکول هستی . یا ک…ص خل🧐
این چیزا که گفتی جان خودت راستشو بگو ، بداعه بود؟؟؟😂😂😂