رمان دلارای پارت 31

4.7
(3)

 

صدای محکم دلارای در فضا پیچید :

_ گوشیو بده به آلپ‌ارسلان

ارسلان ابرو بالا انداخت
چرا انتظار داشت صدایش ملتمس و گریان باشد؟!

مهشید اخم کرد :

_ شما؟!

صدای طلبکار دلارای ناخواسته باعث لبخند کمرنگ ارسلان شد

_ اونی که کنارته میشناسم

قبل ازینکه مهشید حرف دیگری بزند موبایل را از دستش کشید :

_ بگو

_ یک آدرس برات می‌فرستم برو اونجا مانیا رو بیار خونه‌ی ما

سعی داشت محکم باشد اما اینبار صدایش لرزید
آلپ‌ارسلان ابرو درهم کشید :

_ اشتباه گرفتی دخترحاجی
احتمالا میخواستی با رانندت یا زیردست‌ حاجی تون تماس بگیری اما خب انگشتت اشتباهی خورده رو شماره‌ی آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان!

دلارای سکوت کرد
می‌دانست اگر حرفی بزند بغضش منفجر می شود و این را نمی‌خواست!

آلپ‌ارسلان خندید :

_ تمومه؟! مثل اینکه متوجه اشتباهت شدی دخترحاجی

با دخترحاجی گفتنش چیزی را به یاد دلارای آورد
قبل ازینکه تماس قطع شود زمزمه کرد :

_ همه‌چیو بهشون میگم

ارسلان احساس کرد اشتباه شنیده است :

_ چی؟!

_ اگر قرار باشه خانوادم چیزی بفهمن همه‌چیو میگم
میدونی بابام چیکار میکنه؟!

ارسلان پوزخند زد
البته که می‌دانست!

_ سرتو میبره … احتمالا!

دلارای انکار نکرد
البته قبلش برادرهایش کاسه داغ تر از آش میشدند اما زیاد تفاوتی نداشت!

_ آره ولی قبلش از بابای تو گله ‌میکنه پسرحاجی

ارسلان پوزخند زد
دلارای هیچ چیز نمی‌دانست
ترسی از مردی که اسم پدرش را یدک می‌کشید نداشت اما …

دلارای که سکوتش را دید خیال کرد ارسلان را ترسانده

حتی روحش هم از افکار ارسلان خبر نداشت

فکر می‌کرد او را می‌شناسد
تک پسر حاج ملک‌شاهان را اما اینطور نبود…

_ ارسلان صدامو میشنوی؟

_ هر غلطی دلت میخواد بکن

صدایش سرد و بدون انعطاف بود
دلارای موهایش را چنگ زد

ارسلان نترسیده بود…
نمی‌توانست با این چیزها بترساندش

ارام زمزمه کرد :

_ لطفاً بیا

ارسلان پوزخند زد :

_ تهدیدات تموم شد؟

_ تو خانوادمو می‌شناسی ، خودتم تو همچین خانواده ای بزرگ شدی ، تو هم یک سر این قضیه هستی لعنتی

_ مشکلات تو به من مربوط نیست دخترجون

دلارای سکوت کرد چرا که می‌دانست حرفی بزند به گریه میفتد

سعی داشت محکم باشد
سعی داشت بدون اشک ریختن مشکلاتش را حل کند
سعی داشت بزرگ شود اما نمی‌توانست!

سنی نداشت

هنوز حتی هجده ساله هم نشده بود

علاوه بر آن چیزی از زندگی اش نفهمیده بود

تمام روزهای عمرش در خانواده ای بسته گذشته بود

جمعی خشک که محدودش می‌کردند

این حرف را بزن ، اینطور رفتار کن ، این را بخور ، این را بپوش و حتی این را دوست داشته باش!

تازه چند روز بود که وارد دنیایی جدید شده بود

ارسلان برایش همین دنیای جدید بود

بی‌رحم ، بدون هیچ مراعاتی ، سرد و آزاردهنده اما خاص

دنیایی که خواستار کشف کردنش بود اما انگار نمی‌شد

برادرهایش که می‌فهمیدند همه چیز تمام ‌می‌شد…

صدای ارسلان متعجبش کرد :

_ آدرس؟

بهت زده زمزمه کرد :

_ چی؟!

_ آدرس رو بفرست برام

گفت و تماس را قطع کرد

ارسلان با خودش گفت دلش برایش سوخته بود

سعی کرد خودش را قانع کند اما اینطور نبود

دلارای او را یاد کسی می‌انداخت

هربار که از خانواده‌اش می‌گفت ، روابطش با پدر و مادرش و حتی برادرانش برای او یاداور دختر دیگری بود

دختری که این روزها سعی داشت فکرش را کنترل کند تا سمتش نرود….

با صدای مهشید به خودش آمد :

_ مزاحمته هانی؟ بزنش بلک لیست

دوباره روی پایش نشست و صورتش را نزدیک اورد که ارسلان خودش را کنار کشید :

_ لباساتو بپوش باید بری

مهشید ماتش برد :

_ چی؟!

_ بجنب کار برام پیش اومده

ناخواسته پوزخند زد :

_ مگه مهم ترین کار آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان همینی که داریم انجام میدیم نیست؟!

ارسلان اخم کرد
دخترهای اطرافش زبان دراورده بودند!

با این یکی اما می‌دانست چه کار کند!

چانه اش را گرفت و هم زمان پاهای خودش را باز کرد

مهشید از میان پاهایش سر خورد و روی زمین افتاد

از درد ناله کرد و ارسلان با شدت چانه اش را فشرد :

_ نه مهمترین کار الپ‌ارسلان ملک‌شاهان چیدن زبون دخترایی که بیشتر از کوپنشون زر زر می‌کنن میخوای امتحان کنی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x