رمان دلارای پارت 310

3.4
(44)

 

 

 

 

صدای نفس های تند دخترک در فضا پیچیده بود

 

دست یخ زده اش را به دستِ ارسلان رساند و با انگشت های بی جان تلاش کرد دستش را از دور کمرش آزاد کند

 

_ و…ولم کن لعنتی

 

آلپ‌ارسلان پوزخند کمرنگی زد

 

_ میای یا ببرمت؟

 

صدای دلارای می‌لرزید

 

_ ن…نمیام … باید حضانتشو بدی به من!

 

ارسلان ثانیه ای مکث کرد و بعد خندید

 

_ چی؟!

 

صدای دلارای اینبار محکم تر بود

 

_ حضانتشو بده به من! تو که پیدامون کردی ، نمیتونم فرار‌کنم. جایی رو ندارم که برم ولی حضانتشو بده به من

 

لبخند تمسخرآمیز آلپ‌ارسلان بزرگ تر شد و دلارای بی توجه تلاش کرد با لحنی ملایم قانعش کند

 

_ میدونم دوستش نداری!

نه هاوژینو نه منو

ولی نمی‌دونم سر لجبازی میخوایش یا عذاب دادن من

مهمم نیست چون هردومون خوب می‌دونیم من دیگه نمی‌تونم ازت جداش کنم

نه میتونم و نه همچین خیالی تو سرم هست

فقط یک چیزی میخوام که این اضطراب لعنتی رو از‌بین ببره که تو هم همچین خیالی نداری!

 

 

آلپ ارسلان با همان لب های کش آمده پچ زد

 

_ از کجا میدونی همچین خیالی ندارم دخترحاجی؟

 

دندان هایش را روی هم فشرد

 

حس کرد فشارش افتاده و دست و پاهایش لمس شده است

 

لبخند ارسلان از‌بین رفت

 

صورتش حالتی جدی به خود گرفت و در چشمان دخترک خیره ماند

 

لحنش از همیشه صادقانه تر بود!

 

بدون هیچ تهدیدِ توخالی و قلدری الکی

 

انگار به حرفی که می‌زد شک نداشت

 

_ یک روز که اونقدرام دور نیست تقاص غلطی که کردی رو پس میدی دلی!

من بی‌خیال نمی‌شم…

یادم نمی‌ره چطور دستمو گذاشتی تو پوست گردو

 

بینی‌اش را به گردن دخترک نزدیک کرد و عمیق نفس کشید

 

_ یادم نمی‌ره حتی نميدونستم بچم دختره یا پسر ،که اسمش چیه ، که زنده و سالم دنیا اومده یا نه!

 

انگشتش را نوازش وار روی گونه‌ی خیس از اشک دلارای کشید

 

چشمانش با یاداوری آن روزها دو گوی یخ زده بود

 

 

_ فراموش نمی‌کنم چطور بيمارستان و پاسگاه و کلانتری رو زیرورو کردم

اون روزی که یکی خبر داد یک دختر پا به ماه از‌پل پرت شده پایین و مشخصاتش با تو مو نمی‌زنه و نصفه شب رفتم پزشک قانونی رو یادم نمیره دخترحاجی

 

نفس دلارای در سینه حبس شد

 

صدایش که هیچ ، قلبش هم به لرزه افتاده بود

 

_ د…دروغ … میگی

تو نمی‌خواستیش … نمی‌خواستیمون

اگر فرار نمی‌کردم مجبورم میکردی سقطش کنم

 

آلپ‌ارسلان بی توجه به او با حرص و کینه ادامه داد

 

_ من آدم فراموشی نیستم دلی

فراموش نمی‌کنم اون بالا نشستم و زنم جلوی دشمنم کمر لرزوند

نگاهِ هیز هاتف و نگهبانارو روی تنت یادم می‌مونه

به وقتش تقاصشو پس میدی

 

کمی عقب رفت ، با دو انگشت آرام به شقیقه دخترک کوبید و تهدید آمیز ادامه داد

 

_ به وقتش! و وقتش این روزا نیست

 

دلارای چشمانش را بست

 

آب وان یخ زده بود

هوای حمام یخ زده بود

حتی بدن بی جان او هم یخ زده بود

 

لعنت به آن حسی میگفت هیچ کدام از‌ جملاتِ گفته شده تهدیدِ بی جا نيستند!

 

ارسلان نفس عمیقی کشید و برای بار دوم پرسید

 

_ میای یا ببرمت؟

 

می‌رفت؟

آن هم با این تهدیدها؟

اگر شک داشت ، حالا مطمئن شده بود که آلپ‌ارسلان کوتاه بیا نیست

 

خیالِ انتقام داشت و چه دستاویزی بهتر از هاوژین؟

 

بغض کرده لب زد

 

_ نمیام ، راحتم بذار

 

آلپ‌ارسلان مکث نکرد

 

بیشتر خم شد ، یک دستش را زیر زانوهای برهنه و دست دیگرش را دور کمر دخترک انداخت و با یک حرکت از وان بیرون کشیدش

 

صدای جیغ ترسیده‌ی دلارای بالا رفت و او بی اهمیت به دست و پا زدن هایش بدن خیسش را روی دوشش انداخت

 

دلارای خجالت زده هق زد و سعی کرد بدنش را پنهان کند اما نتوانست

 

_ کثافت زورگو

 

آلپ‌ارسلان بی اهمیت از حمام خارج شد

 

دلارای با شدت بیشتری اشک ریخت

 

حس بدی داشت

در برابر این مرد ناتوان و ضعیف بود

 

زورش به او نمی‌رسید

 

چه قبلا که قلبش مقابل آلپ‌ارسلان کوتاه می آمد ، چه حالا که جسمش توان ایستادگی نداشت

 

 

با شرم التماس کرد

 

_ توروخدا … بذار لباسامو بپوشم بعد میام … اینطوری نه من …

 

جمله اش تمام نشده آلپ‌ارسلان روی تخت پرتش کرد و با خشم چانه اش را چنگ زد

 

مردمک چشمانش از حرص سرخ شده

 

انگشت هایش را فشرد و عصبی غرید

 

_ یک بار دیگه بهت گفته بودم دخترحاجی

بی‌غیرت داداشاتن که خواهرشون این وضعشه

من هنوز اونقدر بی ناموس نشدم که زنمو لخت تو کلاب بچرخونم

 

با حرص برای ثانیه ای فشار انگشتانش را زیاد کرد ، سر دخترک چند سانتی متر از تخت فاصله گرفت و دوباره آرام به تخت کوبیده شد

 

_ هرچند که ناموسم خودش میخاره

 

دلارای عصبی چنگی به صورتش زد و هق‌هق‌کنان فریاد کشید

 

_ ازت متنفرم

 

ارسلان پسش زد

 

_ منم دخترحاجی منم!

حالا بپوش لباساتو

 

دلارای مظلومانه دستش را روی صورتش گذاشت و او مرموز ادامه داد

 

_ یا نه … شایدم دوست داری بخارونمت بعد بپوشی آره

 

دلارای روتختی را روی بدنش کشید و بی جان پچ زد

 

_ عوضی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 44

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

121 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Asfh
Asfh
3 ماه قبل

این الان توش مونده که ادامه چی بنویسه

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط Asfh
پا به پای بدبختی های دلی
پا به پای بدبختی های دلی
5 ماه قبل

با توجه به نظم پارت بدی باید بگم امیدوارم هیچوقت هیچ دربدری عاشق این نویسنده عزیییییز نشه چون مثلا یکبار میاد میرن بیرون خاطره سازی می کنن بعدش این خانوم ناز میکنه یکماه ناپدید میشه، طرف سرویس میشه

مهی
مهی
5 ماه قبل

من اگه یه روزی نویسنده بشم و شروع به نوشتن یه رمان کنم اول شرایطمو در نظر میگیرم که آیا می تونم کارمو درست انجام بدم یا نه، بعدش میام محتوامو میدم بیرون نه اینکه ملتو علاف خودم کنم بعدش بهانه تراشی کنم، قبلا میگفتین کنکور دارین وقت نمی کنین به سلامتی کنکورتونم دادین تموم شد بنویس دیگه این رمانو تموم شه یا اگه هم قصد نداری ادامه بدی اطلاع بده همه بدونن

نسرین
نسرین
5 ماه قبل

سگ برینه تو این رمان نوشتنت

سایه سیاه🖤
سایه سیاه🖤
5 ماه قبل

عامو ناموسا تو حالت خوش نیست
خو این وضع اش هست

دیانا
دیانا
5 ماه قبل

بقیشو چرا نمیزاری 😑😑😑

مائده
مائده
5 ماه قبل

دوستان یه چند تا رمان معرفی میکنید ارزش خوندن داشته باشه و قلم قوی داشته باشه مرسی

Tala
Tala
پاسخ به  مائده
5 ماه قبل

ماهرخ تو همین سایت است

mmm
mmm
پاسخ به  مائده
5 ماه قبل

تاونهان عالیهههه بر اساس واقعیته

نگار
نگار
پاسخ به  مائده
5 ماه قبل

اسطوره فوق العاده ست ، بعداز باران، رقص کولی ها ، رمان‌های زیادی هستن که ارزش خوندن دارن … بستگی داره چه ژانری دوست داشته باشین

پا به پای بدبختی های دلی
پا به پای بدبختی های دلی
5 ماه قبل

واقعا فکر نمیکنه این حد از بیشعوری یکم زیادیه؟

تیک‌تاک
تیک‌تاک
پاسخ به  پا به پای بدبختی های دلی
5 ماه قبل

بلی نویسنده نیز همچون بز شاخ دار است😶

Tala
Tala
5 ماه قبل

مثلا العان پارت نمیدی خیلی شاخی اصکل اشغال چرا پارت نمیدی

امیر سالار
امیر سالار
5 ماه قبل

نیومد نیومد پارت امشب نیومد

تیک‌تاک
تیک‌تاک
6 ماه قبل

با تمام وجود دعا میکنم این ماه دوبار پریود شی
و هوا سرد باشه …بیرون از خونه باشی و جمعه باشه
مغازه های لباس فروشی هم تعطیل باشن
کارت بانکوتوهم جا گذاشته باشی
در عین حال یه قرار مهم هم داشته باشی😏☺
شنیدم خدا دعای کنکوریارو اورژانسی ثبت میکنه😂

رمان خوان اعظم
رمان خوان اعظم
پاسخ به  تیک‌تاک
5 ماه قبل

😘 😘

آنه شرلی
آنه شرلی
6 ماه قبل

واقعا این رمان چی داره ک مل نشستیم پارت بده فکر کن تو یک ماه ک همه رمان ها 30 پارت میزارن ایم دوتا پارت گذاشته جذاب نیست…..؟

هیچی
هیچی
پاسخ به  آنه شرلی
6 ماه قبل

۲ تا کجا بود یدونه به زور گذاشته

ساحل
ساحل
6 ماه قبل

پارت بعدشم لابد میخاد‌ یکی اون بگی یکی اون دلیم‌ دوتافحش‌ بده‌ تموم‌
برین دوماه دیگه بیایین‌ میرسه تو راهرو‌ یکمم‌ اونجا‌ میرینن‌ به هم
میره واسه سه ماهه‌ دیگ برسن‌ پشت در اتاق‌

ماه چهارم میرن تو اتاق خب خداروشکر تا اون موقع امتحان دی ماه رو دادیم دغدغه شو نداریم😂😂😂

♡ روا ♡
♡ روا ♡
6 ماه قبل

نویسنده رمان دلارای حنا فیضی ؟

فرزانه
فرزانه
پاسخ به  ♡ روا ♡
6 ماه قبل

بله خودش،من توی کانال اصلی هستم فقط چنپارت جلوترهست

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  فرزانه
6 ماه قبل

اهوم که اینطور آخه انگاری پی دی اف کاملش اومده من که میگم خودش نیست نمیدونم خواستم ببینم همینه و اینکه لینک کانالش میدی

Tala
Tala
پاسخ به  فرزانه
5 ماه قبل

میشه ایدی کانال اصلی ب منم بدی

نگار
نگار
پاسخ به  فرزانه
5 ماه قبل

بله خود ایشونه، و چون فایل پی دی اف کامل رومانو دارن میفروشن، برای همین دیر به دیر پارت میزارن که فروش بالا بره

♡ روا ♡
♡ روا ♡
6 ماه قبل

پارت بعدی شب یلدا مشکل از ما نیست نویسنده گشاده

♡ روا ♡
♡ روا ♡
6 ماه قبل

من نمیدونستم تا شهریور بهم گفتن زن عموت بارداره
زن عمو من باردار شد الان بچه اش ۲ ماه خورده ایشه فکر کن زن عموم باردار شد بچه اش به دنیا اومد ولی دلارای هنوز تموم نشده هنوز توی تصوره دلاراست

⭐️Nikan
⭐️Nikan
6 ماه قبل

comment image

I don’t wanna cry
:)❤️but I’m already dead inside

ارتا _dead inside ❤️🔒

⭐️Nikan
⭐️Nikan
6 ماه قبل

من که گفتم رفت تا به ماه دیگه
همونم شد رفت تا یه ماه دیگه بریم به کارو زندگیمون برسیم 👋🏾📅⌛️

امیر سالار
امیر سالار
6 ماه قبل

والا دختر خاله من زایید بچه اش بزرگ شد این هنوز رو یک پارت مونده

امیر سالار
امیر سالار
6 ماه قبل

سه چهار ماه فکر می کنه دو خط می نویسه

دسته‌ها

121
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x