رمان دلارای پارت 312

4.4
(21)

 

 

 

 

هاوژین دوباره بی حال خندید و سرش را روی شانه‌ی دلارای گذاشت

 

علیرضا مصنوعی لبخند زد

 

_ چه عجب ما خنده‌ی این بچه رو هم دیدیم!

 

دلارای با کینه خیره‌اش شد و بی تعارف غرید

 

_ به آدمایی که ازشون خوشش نمیاد نمیخنده!

 

علیرضا دوستانه سر تکان داد

 

_ من تقصیری ندارم دختر ، مشکلتو با ارسلان حل کن . منم موافق نیستم که این طفلکو کردید توپ فوتبال و بهم پاسش میدید

 

عصبی دستش را پشت هاوژین گذاشت

 

_ من نکردم! رفیق جنابعالی کرده تا چندماه پیش میخواست بکشش ، حالا ادعاش میشه دنبالمون بوده

انگار من نمیشناسمش

خودخواه تر و عوضی تر از شما مردا خودتونید

 

علیرضا دست هایش را تسلیم‌وار بالا برد

 

دنبال صلح بود نه جنگ!

 

_ ببین! من قبول دارم

به قول خودت من و ارسلان کثافت کاری زیاد کردیم ، عوضی بازی درآوردیم اما با اهلش!

اونا خودشون این کاره بودن

لذت دوطرفه بود!

 

دلارای تشر زد

 

_ به من چه این حرفا؟

خجالت نمیکشید؟

مگه من دوستتونم که جلوم هرچی میخواید میگید

برو بیرون لطفا

 

 

_ آلپ‌ارسلان هیچ وقت دست نمیذاشت رو دختر شونزده هیفده‌ساله‌ی رفیق باباش!

خودت اصرار کردی دلارای

 

دلارای آرام هاوژین را تکان داد و پوزخند زد

 

_ آره همش تقصیر من بوده

راضی شدی؟

حالا تنهامون بذار

 

علیرضا به هاوژین که حتی زمان مریضی هم در آغوش مادرش آرام بود نگاهی انداخت

 

_ تقصیر تو نیست ، فقط میخوام بگم این مسئولیت واسه کسی مثل ارسلان زیادی بود ولی داره سعی می‌کنه واسش پدری کنه

 

کلافه پوف کشید و با خنده ایستاد

 

_ اصلا این حرفا به من نمیاد ، بهتره برم

 

دلارای جوابش با نداد

 

سعی داشت دستش را به پیشانی هاوژین برساند تا تبش را چک کند

 

_ فقط یک جمله دیگه بگم؟!

 

دلارای چپ چپ نگاهش کرد

مثل رفیقش روی مخ و اعصاب خورد کن بود!

 

_ اگر باعث میشه بعدش برید!

 

علیرضا بدون ناراحتی خندید

 

_ آلپ‌ارسلان کل این چند ماه رو دنبالتون بود

دروغ نمیگه

تهرانو زیرورو کرد

 

دلارای سر تکان داد

 

_ حتی اگر اینطوری هم باشه بازم چیزی تغییر نمی‌کنه

 

علیرضا سری تکان داد و از در خارج شد

 

 

**

خسته به آرامی در اتاق را باز کرد و با اخم کرواتی که برای جلسه‌ی کاری با شرکای پاساژی بزرگ در دبی بسته بود را شل کرد

 

خواست وارد شود که صدای دلارای را شنید

 

آرام میخواند و سعی میکرد ادای بچه ها را در بیاورد

 

_ یک مال من

دو مال تو

سه مال آبجیش

 

هاوژین بی حال قهقهه زد

 

دلارای آرام خندید و آلپ‌ارسلان بی صدا در را بازتر کرد

 

حال میدیدشان

 

دلارای دخترک را روی تخت خوابانده و سرش روی پاهای خودش بود

 

ظرفی کنارشان بود و پیشبندی قرمز رنگ دور گردن هاوژین بسته شده بود

 

دلارای قاشق بعدی را به لب های کوچک هاوژین نزدیک کرد و کودکانه خواند

 

_ آهای کوفته برنجیش

آهای مادر گنجیشک

 

هاوژین با شوق خندید و او قاشق را در دهانش خالی کرد

 

از فرو دادن فرنی که مطمئن شد با انگشت روی شکم دخترک کشید و قهقهه اش دوباره بالا رفت

 

لب های آلپ‌ارسلان ناخواسته از شنیدن صدای خنده های بچه کش آمد

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحون
ریحون
5 ماه قبل

دعا میکنم دانشجویی این ترمو بیفتی
دانش آموزی قشنگ تمام امتحانات خراب کنی بمونی لا درزش 😡

رهگذر
رهگذر
5 ماه قبل

یعنی قراره دوباره پارت بعدی ماه بعد باشه؟

طرفدار دلارای
طرفدار دلارای
5 ماه قبل

ممنون نویسنده جون عزیز ترین کست به همین منوال پیش برو پارت کوتاهی بود ولی
بهتر از یک ماه پارت ندادنه

♡ روا ♡
♡ روا ♡
5 ماه قبل

چقدر که تو زود به زود پارت میدی اصلا بنظرم خسته میشی اینقدر به خودت زحمت نده خو لامصب سه خط ماس مالی میکنی مینویسی این شد پارت آخه

♡ روا ♡
♡ روا ♡
5 ماه قبل

چقدراین پارت دوست داشتم یه آرامش خاصی توش بود مخصوصا وقتی گفت هاوژین قهقه زد

آخرین ویرایش 5 ماه قبل توسط فاطمه موحدی
...
...
5 ماه قبل

.

Anisa
Anisa
5 ماه قبل

نیاز داشتم ب این پارت واقعاااا
مرسیییییییی🥹🫀💋

Anisa
Anisa
5 ماه قبل

واییییییییی داستان جدیددددد شروع میشود ببینیم این بازیکنان در کنار دخترشان چ میکنند

نویسنده شاه دل
نویسنده شاه دل
پاسخ به  Anisa
5 ماه قبل

کدام بازی دقیقا؟
من احساس میکنم داریم به پایان نزدیک میشم

حانی
حانی
5 ماه قبل

واقعیه یا کیکه؟!!!!!! 😂

Anisa
Anisa
پاسخ به  حانی
5 ماه قبل

واگعییییی

Zahra
Zahra
5 ماه قبل

دمت گرم پارت گذاشتی
لطفا سرعتتو ببر بالا
مرسییی

زن آینده علیرضا
زن آینده علیرضا
5 ماه قبل

علی بیچارم به این مظلومی دلارای دلش میاد چیزی بش بگه

آخرین ویرایش 5 ماه قبل توسط Atosa Az
♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  زن آینده علیرضا
5 ماه قبل

اوو علی مظلومه دلارای چیه دیگه

هیفا
هیفا
5 ماه قبل

چه پر محتوا حذ کردم

دلارام
دلارام
5 ماه قبل

پارت داد پشمام

AvA
AvA
5 ماه قبل

چ عجب زود پارت دادی!

mina Alan
mina Alan
5 ماه قبل

آخ تا این رمان به پایان برسه با این پارت گذاری فاطمه جون منم که هییییییییییچ دخترم به دنیا بیاد موهای سرش یک دس سفید سفید میشن بخدا 😂😂😂

mina Alan
mina Alan
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
5 ماه قبل

والا بخدا😂

بانو
بانو
5 ماه قبل

یا اکثر امام زاده ها پارت دادی 😳
مگه میشه مگه داریم 😳
این همه زود پارت دادی واقعا 😳

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x