رمان دلارای پارت 316

3.4
(23)

 

 

 

خواست دور شود که قدم اول پایش روی جغجغه‌ی هاوژین رفت

 

دلارای خواب آلود از صدای جغجغه چشم باز کرد و نالید

 

_ ببین داغ نشده باشه

 

ارسلان مطیعانه پشت دستش را روی پیشانی بچه چسباند

 

_ تب نداره

 

دلارای سری تکان داد و چشمانش را بست

 

دقیقه ای زمان نبرد که نفس هایش دوباره منظم شد

 

ارسلان خسته روی کاناپه دراز کشید

 

کاناپه ای که برای قد و هیکل او کوچک بود اما چاره دیگری نداشت

 

معذب آرنجش را روی چشمانش گذاشت و زیرلب غر زد

 

جایش آنقدر ناراحت بود که تا نزدیک صبح خوابش نبرد

 

عصبی با چشمان سرخ شده اینترنتی تختی بچگانه سفارش داد و زمان تحویلش را صبح اول وقت زد

 

اولین خرید که به خودش مربوط نمی‌شد!

 

تا به حال تنها لباس‌های برند مردانه یا عطر و ادکلن سفارش داده بود و بس

 

هیچ وقت فکر نمی‌کرد زمانی تخت نوزاد سفارش دهد

 

 

 

چشمانش تازه گرم شده بود که کسی بازویش را تکان داد

 

صدای دلارای زمزمه وار بود

 

_ ارسلان … پاشو

 

خواب آلود آرنجش را روی صورتش گذاشت

 

خسته بود

 

دلارای محکم تر تکانش داد

 

_ پاشو آلپ‌ارسلان

 

پلک هایش را به سختی از هم فاصله داد و روی کاناپه نیم‌خیز شد

 

_ چی شده نصفه شبی؟

 

دلارای نگران نالید

 

_ بچه داغه

 

کلافه چشمانش را بست

 

_ بچه کدوم خریه؟!

 

دلارای اینبار با صدایی بلند غرید

 

_ ارسلان!

 

هوشیار شد

 

کلافه پوف کشید و ایستاد

 

_ چی شده گفتی؟

 

دلارای دندان هایش را روی هم فشرد

 

_ هاوژین … تب کرده

 

دستی به گردنش کشید و سمت تخت راه افتاد

 

صدای دلارای می‌لرزید

 

_ داره تو تب می‌سوزه

 

 

نیم نگاهی سمت او انداخت

 

رنگش پریده بود و مردمک های لرزانش از روی هاوژین کنار نمی‌رفت

 

_ باید چیکار کنیم؟

 

با پرسش دلارای بالاخره چشم از بچه برداشت و خیره‌ی آلپ‌ارسلان شد

 

می‌دانست باید چه کار کنند اما….

 

آرام زمزمه کرد

 

_ باید لگن پیدا کنیم!

 

_ لگن از کجا بیارم نصفه شبی؟!

مگه ایرانه که تو حموما لگن باشه؟

 

نگاهش را دزدید

 

_ تو آشپزخونه‌ی پایین … قابلمه بزرگ هست حتما

 

آلپ‌ارسلان بدون حرف سمت در را افتاد و دلارای گوشه تخت نشست

 

بغض کرده سرش را میان دستانش گرفت

 

_ چه مرگته دلی؟

مگه بچه ای؟

تمومش کن

 

تلخ پوزخند زد

 

قطره اشک روی گونه اش چکید و زیرلب پچ زد

 

_ نمی‌تونم…

 

آلپ‌ارسلان با قابلمه ای بزرگ برگشت و تا نیمه آب ولرم کرد

 

انتظار داشت دلارای را کنار هاوژین ببیند اما او بغ کرده دورتر نشسته بود

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

31 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hani
Hani
4 ماه قبل

دوستان نویسنده رفت تعطیلات پارت بعد انشالله بعد امتحان های دی ماه

خواهر ارسلان:)
خواهر ارسلان:)
4 ماه قبل

داستان جعبه چیه؟دلارای چشه؟بیس بار این پارتو خوندم😐

Hani
Hani
پاسخ به  خواهر ارسلان:)
4 ماه قبل

همون جعبه ای که یسنا بود فکر کنم فرستاده بود برای ارسلان اما فقط گفت توش گل سرخ خشک شده است فکر کنم دیگه چیزی نگفته بود و من احتمال میدم این یسنا و صدف خواهرش یه ربطی به ارسلان و معاشقه هاش قبل از دلی داره

پا به پای بدبختی های دلی
پا به پای بدبختی های دلی
4 ماه قبل

وای جعبه رو دید، بیچاره تر از دلی هم هس🥺

طرفدار دلارای
طرفدار دلارای
پاسخ به  پا به پای بدبختی های دلی
4 ماه قبل

کدوم جعبه؟ تو از کجا فهمیدی ؟ الان دفعه
سومه که این پارتو میخونم.

پا به پای بدبختی های دلی
پا به پای بدبختی های دلی
پاسخ به  طرفدار دلارای
4 ماه قبل

یک جعبه خواهر صدف فرستاده بود توی پارت های قبل گفته بود بعد عکس ارس و صدف وعلی و خودش بوده

مائده
مائده
پاسخ به  پا به پای بدبختی های دلی
4 ماه قبل

کدوم جعبه؟

آلما
آلما
پاسخ به  پا به پای بدبختی های دلی
4 ماه قبل

کدوم جعبه؟؟؟

black girl
black girl
پاسخ به  آلما
4 ماه قبل

یه دختره بر ارسلان جعبه گل سرخ فرستاده که دلارای الان دیده احتمالا

فاطمه
فاطمه
4 ماه قبل

بابا لامصب پارتارو طولانی تر بزار، خسته شدیم بخدا یذره ادم باش

لی لی
لی لی
4 ماه قبل

دلارای چشه؟

آخرین ویرایش 4 ماه قبل توسط لی لی
Hani
Hani
پاسخ به  لی لی
4 ماه قبل

والا این چش نیست گوشه 😂😂
به خدا دیگه نمی کشم رد دادم

♡ روا ♡ (مولکول های هوا در رمان دلارای)
♡ روا ♡ (مولکول های هوا در رمان دلارای)
4 ماه قبل

هیییی خدااا

:///
:///
4 ماه قبل

تو دبی و امارات و اینا لگن پیدا نشه…بیمارستان ک پیدا میشه😂💔تا آخرین لحظه طب خانگی اعمال میکنین😂😂💘💘

تخت سفارشی هاوژین که صبح میرسه
تخت سفارشی هاوژین که صبح میرسه
4 ماه قبل

نویسنده داره پیشرفت میکنه

پری
پری
4 ماه قبل

لطفاً لطفاً پارت ها رو منظم بزارید بخدا ما دیگه یادمون نمیاد رمانو

kamand
kamand
4 ماه قبل

لعنتی اینجوری تمومش نکن ادامش کوووووووووووو

♡ روا ♡
♡ روا ♡
4 ماه قبل

نویسنده هم دیگه یادش نمیاد اگه یکم بیشتر فکر کنی متوجه میشی که ارسلان در چندین پارت قبل واس دلارای لباس سفارش داد و با دلارای اومد خرید دیگه رد دادیا

:///
:///
پاسخ به  ♡ روا ♡
4 ماه قبل

اینقده طول میده نوشتن رو خودشم یادش میره چی نوشته دیگه

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  :///
4 ماه قبل

دقیقا

Hani
Hani
پاسخ به  ♡ روا ♡
4 ماه قبل

منم بد رد دادم خواهر

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  Hani
4 ماه قبل

الهی تنها نیستی هممون رد دادیم

.....
.....
پاسخ به  ♡ روا ♡
4 ماه قبل

فکر کردم فقط منمممم که اون دوتا پارت پشت سر هم از جلو چشمم رد میشهههه
بابا اون پارتی که ارسلان میخواست از دل دلارای در بیاره فقط و فقط و فقط یه بار توی عمر ارسلان قابل دیدن بود

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  .....
4 ماه قبل

آره ولی بلاخره نویسنده یه جور میگه انگار ارسلان از اول فقط واسه خودش خرید کرده

پا به پای بدبختی های دلی
پا به پای بدبختی های دلی
پاسخ به  ♡ روا ♡
4 ماه قبل

کی چرا یادم نی کدوم پارت؟؟؟

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  پا به پای بدبختی های دلی
4 ماه قبل

دیگه اینقدر دیر به دیر پارت میده حق داری یادت بره

هیچی
هیچی
پاسخ به  ♡ روا ♡
4 ماه قبل

با دلارای رفته خرید تنها نرفته واسش بخره که
یه بار هم دلی خودش با گوشی ارس سفارش داد همین
نویسنده آلزایمر نداره که رمان خودشو بهتر از من و شما میشناسه
چرا هی میاین میگین نویسنده خودش هم یادش رفته فلان پارت فلان اتفاق افتاد
بابا حتما یه دلیلی داره که اینجوری مینویسه خب

رضا
رضا
پاسخ به  هیچی
4 ماه قبل

ستاد حمایت از نویسنده هااونم چ نویسنده هایی
منظم ،فعال،…

آخرین ویرایش 4 ماه قبل توسط رضا
هیچی
هیچی
پاسخ به  رضا
4 ماه قبل

من از نویسنده دفاع نکردم فقط این حرف مخاطب ها چند وقته رو اعصابم بود خودمم از دیر پارت گذاشتنش شاکی ام ولی روال و طرز نوشتنش به خودش مربوطه و منطقی نیست که شخصیت ها و مکان های رمانش رو یادش بره حداقل از من و شما بهتر میدونه
😒

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  هیچی
4 ماه قبل

باش گلم باش عزیزم من که حرفی نزدم در هر صورت ارسلان بوده که فقط واسه خودش خرید نکرده غیر اینه

از منتظران 2025
از منتظران 2025
پاسخ به  هیچی
4 ماه قبل

نه اگه یادت باشه یه قسمتم بود که برا دلی یه لباس یقه اسکی خرید

دسته‌ها

31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x