اشکهای دلارای سرعت گرفت
ارسلان که خبر نداشت برای این که هر بار به دیدنش بیاید چه استرسی را تحمل میکند
به هزار بدبختی و با هزار زحمت خودش را کنار او می رساند و هر بار شدید تر از بار قبل دلش را میشکست
اگر دختر دیگری هم بود تحمل میکرد؟
هرگز!
کاش تا این حد عاشق این مرد نبود تا هنوز زیاد درگیر نشده خودش را از این منجلاب بیرون میکشید….
ارسلان با دیدن گریه اش بیاعصاب قاشق را درون سینی پرت کرد :
_ پاشو برو
دلارای متعجب زمزمه کرد :
_ چی؟!
_ اشتباه کردم گفتم برگردی . پاشو برو اینم ببر
به سینی سوپ اشاره زد
دوباره روی مبل خوابید و دستش را روی چشمانش گذاشت
دلیلی برای معذرت خواهی نمیدید
حرفی نزده بود که اینطور زار میزد!
دخترک زیادی لوس بود!
دلارای نگاهی به صورتش انداخت ، اشکهایش را پاک کرد و نفس عمیق کشید
بعد از چند ثانیه مکث روی مبل نشست
سعی کرد به دل نگیرد
تب داشت ، بیمار بود و بیشتر از همیشه به وجود کسی کنارش احتیاج داشت
_ ارسلان؟
ارسلان جوابش را نداد
دوباره صدایش زد
این بار آرام بدون اینکه دهنش را باز کند گفت :
_ هوم؟
_ پاشو سوپتو بخور
ارسلان این بار مخالفت نکرد :
_ بیارش بالا ،همهی بدنم درد میکنه
دلارای با همین یک جمله دلش به حال وضعیت بدش سوخت
با محبت ظرف سوپ را همراه قاشق بالا آورد و خودش را جلو کشید :
_ میدم دهنت ، باشه؟
ارسلان زیر لب غر زد :
_مگه بچهام؟!
دلارای توجهی نکرد
قاشق را روبه روی دهانش گرفت و لبخند زد :
_ باز کن دهنتو
ارسلان چشم غرهای رفت
دلارای بازهم توجهی نشان نداد
مثل مادری که ناز پسربچه بیمارش را می کشید سرش را تکان داد :
_ باز کن دیگه ، آفرین ، چرا همش عصبانیی؟!
ارسلان بدخلق دهانش را باز کرد و همانطور که سوپ را می خورد زیر لب غرید :
_ از دست کارای تو و امثال تو
دلارای بدون اینکه عصبانی شود لبخند زد
قاشق بعدی را روبه روی دهانش گرفت و سر تکان داد :
_مگه من و امثال من چیکار کردیم؟
ارسلان قاشق بعدی را خورد :
_ کلاً رو مخمین!
دلارای دوباره خندید و قاشق را از سوپ پر کرد :
_ اصلا آدمی تو این دنیا هست که رومخ تو نباشه؟
ارسلان سوپ را در دهانش چرخاند و فکر کرد
برای ثانیهای هنگامه را به یاد آورد
او را دوست داشت اما کارهای او هم روی مخش بود!
قاشق بعدی سوپ را فرو داد و زمزمه کرد:
_نه نیست
دلارای بلندتر خندید
قاشق را در ظرف چرخاند و دوباره پرش کرد :
_ خوشمزهست؟!
ارسلان سرفه کرد و دستی به موهایش کشید :
_ از کجا بدونم مگه مزه میفهمم؟!
دلارای حرفی نزد
ظرف که خالی شد پرسید :
_ بازم می خوری؟
و با تعجب به ارسلان خیره شد که بدون مخالفت به نشانه تایید سر تکان داد
ظرف را دوباره پر کرد و کنارش نشست
ارسلان ظرف دوم را هم در سکوت خورد
بالاخره به حرف آمد :
_ دوباره کتک نخوردی؟!
تحقیر آمیز پرسیده بود اما دلارای توجهی به لحنش نکرد
ابروهایش بالا پرید و با هیجان ظرف خالی سوپ را روی پایش گذاشت
تازه یادش آمده بود برای چه به اینجا آمده
_ وای پیشونی داداشم هنوز کبوده این چه کاری بود کردی؟ با خودت نگفتی ممکنه چشمش بخوره یا خدایی نکرده سرش بشکنه؟
ارسلان بی تفاوت جواب داد :
_ شکست دیگه
دلارای خندید :
_ نه نشکست فقط پیشونیش خراش دیده بود
_ پس باید محکم تر میزدم!
لبخند دلارای بیشتر شد :
_ مرسی
_ چرا؟
_ چون بخاطر من..….
آلپ ارسلان جمله اش را قطع کرد :
_بخاطر تو نبود کلاً ازش خوشم نمیاد
دلارای کم رنگ لبخند زد
ناخواسته دستش را روی سینه ارسلان گذاشت و خودش را جلو کشید
گونهش را آرام بوسید و زمزمه کرد :
_به هر حال ممنون به خاطر هرچی که بود. به من حس خوبی داد.
همینطور هم بود
زمانی که از داراب کتک میخورد مادرش بیشتر از اینکه نگران او باشد نگران آبرویش بود
داراب ذره ای به اینکه نزدیک بود خواهرش را بکشد توجه نمیکرد و دامون هم نه به شدت داراب اما باز خواستش کرده بود
پدرش با داراب تند برخورد کرده بود اما باز هم آن طور که پدر ها از دختر هایشان حمایت می کردند حامیاش نبود اما ارسلان…
گونهاش را که بوسید خواست فاصله بگیرد که دست مردانه ارسلان روی پهلویش نشست و اجازه نداد دور شود
کاملا موافقم
با عرض پوزش محدود ‘نکنن’
خانواده اگر فرزند رو از اول از عشقشون سیراب کنن و از جنس مخالف یه غول درست نکنن و محدودش کنن
در دوره نوجوانی فرزند درست تربیت نمیشه
باید در دوره کودکی ازاد باشه تا براش اینسری اتفاقات نیوفته
اگر کسی از اول عمرش غذای کافی داشته باشه
و کس دیگه ای یه مدت طولانی غذا گیرش بیاد
خیلی تفاوت داره
وقتی کسی تصمیم میگیره فرزند بیاره خب و اسم پدر و مادر روش بخوره ی سری اولویت ها و دیدشون رو باید تغییر بدن
سلام در اینکه خوانوادش تقسیر دارن که شکی نیست خوب شاید بعضی ماها خوانواده های خوبی داشته باشیم که درکمون کنن و راحتمون بزارن
ولی خدایی دقط کنین اگه خوانواده مارو کلا راحت بزارن بعضی کارهای اشتباهی انجام میدیم که اصن قابل جبران نیست
همه ی ماحق داریم ازاد باشیم
ولی نیمشه بخاطر شرایط خوانواده هایی که داریم مث همین رمان
این دختر کاملا بعضی جاها خیلی خوانواده تقسیر داره
ولی ببینید چطور باارزش ترین چیزی که داشته رو فدا کرد در صورتی که کاملا کارش اشتباه بود
ایا کارش درست بود پس اون خوانواده چی هان اونا ابرو نداشته ان ولی این واقا خودخواهی که ما همچی رو از طرف خودمون ببنیم
ویه چی دیگه گفتم باز هم میگم بعضی جاها خوانواده خوانواده خیلی تقسیر دارن درمورد حجاب
بگم که حجاب امنیت زنه
اما خوب زیادیش هم خوب نیست
مث خودم چادر نمیزنم اما تیپمم بد نیست
کاملا موافقم
من فکر میکنم اگه پدر و مادرش ازهمون بچکی میرفتن پیش یه مشاور تربیت درست یه بچه رو یاد میگرفتن اینجوری نمیشذ،روحیه ضعیفشو قدرت میدادن،از بی محبتی های مادر و پدرش به مرد غریبه پناه نمیورد،کم پولم ندارن این خانواده دلارای،ولی هرچی براش گذاشتن واقعا کم گذاشتن تو خیلی مواردم،فکر میکنم یسری محدودیت ها باعث شده دلارای یسری مساعلو خیلی گنده کنده،نمیدونم واقعا من میگم یکی از بزرکترین مقصرها خانواده ی بی سوادش هستن
نه تروخدا بااین همه غلطایی که میکنه انتظار داره باباش پشتش باشه و نازش کنه
عجبببب
نویسنده گرامی قصد بی ادبی ندارم فقط این تیکه یکم رو اعصابم بود😐
دلارای اگه با افراد مختلف جامعه رفت وامد میکرد ،میفهمید به هرکسی اینطور اعتماد نکنه،پدر و مادرش میتونستن مثل یه رفیق براش باشن،نمیدونمذچطور اینقدر راحت به کسی که یه زمانی از تن و بدن دخترا پول بدست میورده اعتماد کرده،به هرحال اون یه نادونه مقصر اصلیم محدودیت های خانوادشه،وقتی کسی روحش ارضا نتونن بکن به دنبال اون میره،اما مخفیانه،بنظزم خانوده دلارای یه نادونن،داداشلشم با کتک میخان حالیش کنن،به هر حال مشاورها کتک بچه رو خیلی مخرزب میدونین،خانواده دلارای یه نادونن ،دخترشونم یه نادون عین خودشون،دلارای مخفیانه برای کسب تجربه رفت،بون هیچ دانشی،یکی نادونی خودش دومی خانواده و اون داداشاش که غیرتو تو اخم و تخم سیبیل کلفتو،حفظ ناموس میدونن،خانوادش تربیت درستی تذاشتن واسش