رمان دلارای پارت 42

4.3
(3)

 

اشکهای دلارای سرعت گرفت

ارسلان که خبر نداشت برای این که هر بار به دیدنش بیاید چه استرسی را تحمل میکند

به هزار بدبختی و با هزار زحمت خودش را کنار او می رساند و هر بار شدید تر از بار قبل دلش را میشکست

اگر دختر دیگری هم بود تحمل میکرد؟

هرگز!
کاش تا این حد عاشق این مرد نبود تا هنوز زیاد درگیر نشده خودش را از این منجلاب بیرون می‌کشید….

ارسلان با دیدن گریه اش بی‌اعصاب قاشق را درون سینی پرت کرد :

_ پاشو برو

دلارای متعجب زمزمه کرد :

_ چی؟!

_ اشتباه کردم گفتم برگردی . پاشو برو اینم ببر

به سینی سوپ اشاره زد

دوباره روی مبل خوابید و دستش را روی چشمانش گذاشت

دلیلی برای معذرت خواهی نمیدید

حرفی نزده بود که اینطور زار میزد!

دخترک زیادی لوس بود!

دلارای نگاهی به صورتش انداخت ، اشکهایش را پاک کرد و نفس عمیق کشید

بعد از چند ثانیه مکث روی مبل نشست

سعی کرد به دل نگیرد

تب داشت ، بیمار بود و بیشتر از همیشه به وجود کسی کنارش احتیاج داشت

_ ارسلان؟

ارسلان جوابش را نداد
دوباره صدایش زد
این بار آرام بدون اینکه دهنش را باز کند گفت :

_ هوم؟

_ پاشو سوپتو بخور

ارسلان این بار مخالفت نکرد :

_ بیارش بالا ،همه‌ی بدنم درد میکنه

دلارای با همین یک جمله دلش به حال وضعیت بدش سوخت

با محبت ظرف سوپ را همراه قاشق بالا آورد و خودش را جلو کشید :

_ می‌دم دهنت ، باشه؟

ارسلان زیر لب غر زد :

_مگه بچه‌ام؟!

دلارای توجهی نکرد
قاشق را روبه روی دهانش گرفت و لبخند زد :

_ باز کن دهنتو

ارسلان چشم غره‌ای رفت

دلارای بازهم توجهی نشان نداد

مثل مادری که ناز پسربچه بیمارش را می کشید سرش را تکان داد :

_ باز کن دیگه ، آفرین ، چرا همش عصبانیی؟!

ارسلان بدخلق دهانش را باز کرد و همانطور که سوپ را می خورد زیر لب غرید :

_ از دست کارای تو و امثال تو

دلارای بدون اینکه عصبانی شود لبخند زد

قاشق بعدی را روبه روی دهانش گرفت و سر تکان داد :

_مگه من و امثال من چیکار کردیم؟

ارسلان قاشق بعدی را خورد :

_ کلاً رو مخمین!

دلارای دوباره خندید و قاشق را از سوپ پر کرد :

_ اصلا آدمی تو این دنیا هست که رو‌مخ تو نباشه؟

ارسلان سوپ را در دهانش چرخاند و فکر کرد

برای ثانیه‌ای هنگامه را به یاد آورد

او را دوست داشت اما کارهای او هم روی مخش بود!

قاشق بعدی سوپ را فرو داد و زمزمه کرد:

_نه نیست

دلارای بلندتر خندید

قاشق را در ظرف چرخاند و دوباره پرش کرد :

_ خوشمزه‌ست؟!

ارسلان سرفه کرد و دستی به موهایش کشید :

_ از کجا بدونم مگه مزه می‌فهمم؟!

دلارای حرفی نزد
ظرف که خالی شد پرسید :

_ بازم می خوری؟

و با تعجب به ارسلان خیره شد که بدون مخالفت به نشانه تایید سر تکان داد

ظرف را دوباره پر کرد و کنارش نشست

ارسلان ظرف دوم را هم در سکوت خورد

بالاخره به حرف آمد :

_ دوباره کتک نخوردی؟!

تحقیر آمیز پرسیده بود اما دلارای توجهی به لحنش نکرد

ابروهایش بالا پرید و با هیجان ظرف خالی سوپ را روی پایش گذاشت

تازه یادش آمده بود برای چه به اینجا آمده

_ وای پیشونی داداشم هنوز کبوده این چه کاری بود کردی؟ با خودت نگفتی ممکنه چشمش بخوره یا خدایی نکرده سرش بشکنه؟

ارسلان بی تفاوت جواب داد :

_ شکست دیگه

دلارای خندید :

_ نه نشکست فقط پیشونیش خراش دیده بود

_ پس باید محکم تر میزدم!

لبخند دلارای بیشتر شد :

_ مرسی

_ چرا؟

_ چون بخاطر من..‌‌….

آلپ ارسلان جمله اش را قطع کرد :

_بخاطر تو نبود کلاً ازش خوشم نمیاد

دلارای کم رنگ لبخند زد

ناخواسته دستش را روی سینه ارسلان گذاشت و خودش را جلو کشید

گونه‌ش را آرام بوسید و زمزمه کرد :

_به هر حال ممنون به خاطر هرچی که بود. به من حس خوبی داد.

همینطور هم بود

زمانی که از داراب کتک میخورد مادرش بیشتر از اینکه نگران او باشد نگران آبرویش بود

داراب ذره ای به اینکه نزدیک بود خواهرش را بکشد توجه نمیکرد و دامون هم نه به شدت داراب اما باز خواستش کرده بود

پدرش با داراب تند برخورد کرده بود اما باز هم آن طور که پدر ها از دختر هایشان حمایت می کردند حامی‌اش نبود اما ارسلان…

گونه‌اش را که بوسید خواست فاصله بگیرد که دست مردانه ارسلان روی پهلویش نشست و اجازه نداد دور شود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرمی💜💫
آرمی💜💫
2 سال قبل

کاملا موافقم

مهسا
مهسا
2 سال قبل

با عرض پوزش محدود ‘نکنن’

مهسا
مهسا
2 سال قبل

خانواده اگر فرزند رو از اول از عشقشون سیراب کنن و از جنس مخالف یه غول درست نکنن و محدودش کنن
در دوره نوجوانی فرزند درست تربیت نمیشه
باید در دوره کودکی ازاد باشه تا براش اینسری اتفاقات نیوفته

اگر کسی از اول عمرش غذای کافی داشته باشه
و کس دیگه ای یه مدت طولانی غذا گیرش بیاد

خیلی تفاوت داره

وقتی کسی تصمیم میگیره فرزند بیاره خب و اسم پدر و مادر روش بخوره ی سری اولویت ها و دیدشون رو باید تغییر بدن

من
من
2 سال قبل

سلام در اینکه خوانوادش تقسیر دارن که شکی نیست خوب شاید بعضی ماها خوانواده های خوبی داشته باشیم که درکمون کنن و راحتمون بزارن

ولی خدایی دقط کنین اگه خوانواده مارو کلا راحت بزارن بعضی کارهای اشتباهی انجام میدیم که اصن قابل جبران نیست
همه ی ماحق داریم ازاد باشیم
ولی نیمشه بخاطر شرایط خوانواده هایی که داریم مث همین رمان
این دختر کاملا بعضی جاها خیلی خوانواده تقسیر داره
ولی ببینید چطور باارزش ترین چیزی که داشته رو فدا کرد در صورتی که کاملا کارش اشتباه بود
ایا کارش درست بود پس اون خوانواده چی هان اونا ابرو نداشته ان ولی این واقا خودخواهی که ما همچی رو از طرف خودمون ببنیم

ویه چی دیگه گفتم باز هم میگم بعضی جاها خوانواده خوانواده خیلی تقسیر دارن درمورد حجاب
بگم که حجاب امنیت زنه
اما خوب زیادیش هم خوب نیست
مث خودم چادر نمیزنم اما تیپمم بد نیست

آرمی💜💫
آرمی💜💫
پاسخ به  من
2 سال قبل

کاملا موافقم

آیدا
آیدا
2 سال قبل

من فکر میکنم اگه پدر و مادرش ازهمون بچکی میرفتن پیش یه مشاور تربیت درست یه بچه رو یاد میگرفتن اینجوری نمیشذ،روحیه ضعیفشو قدرت میدادن،از بی محبتی های مادر و پدرش به مرد غریبه پناه نمیورد،کم پولم ندارن این خانواده دلارای،ولی هرچی براش گذاشتن واقعا کم گذاشتن تو خیلی مواردم،فکر میکنم یسری محدودیت ها باعث شده دلارای یسری مساعلو خیلی گنده کنده،نمیدونم واقعا من میگم یکی از بزرکترین مقصرها خانواده ی بی سوادش هستن

امیرعباس
امیرعباس
2 سال قبل

نه تروخدا بااین همه غلطایی که میکنه انتظار داره باباش پشتش باشه و نازش کنه
عجبببب
نویسنده گرامی قصد بی ادبی ندارم فقط این تیکه یکم رو اعصابم بود😐

آیدا
آیدا
پاسخ به  امیرعباس
2 سال قبل

دلارای اگه با افراد مختلف جامعه رفت وامد میکرد ،میفهمید به هرکسی اینطور اعتماد نکنه،پدر و مادرش میتونستن مثل یه رفیق براش باشن،نمیدونمذچطور اینقدر راحت به کسی که یه زمانی از تن و بدن دخترا پول بدست میورده اعتماد کرده،به هرحال اون یه نادونه مقصر اصلیم محدودیت های خانوادشه،وقتی کسی روحش ارضا نتونن بکن به دنبال اون میره،اما مخفیانه،بنظزم خانوده دلارای یه نادونن،داداشلشم با کتک میخان حالیش کنن،به هر حال مشاورها کتک بچه رو خیلی مخرزب میدونین،خانواده دلارای یه نادونن ،دخترشونم یه نادون عین خودشون،دلارای مخفیانه برای کسب تجربه رفت،بون هیچ دانشی،یکی نادونی خودش دومی خانواده و اون داداشاش که غیرتو تو اخم و تخم سیبیل کلفتو،حفظ ناموس میدونن،خانوادش تربیت درستی تذاشتن واسش

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x