رمان دلارای پارت 51

4
(3)

 

آسانسور ایستاد اما نه در طبقه‌ی ارسلان

مردی که خودش را نماینده ساختمان معرفی کرده و جنجال به پا کرده بود با دیدنش اخم کرد

دختر بچه ای همراهش بود

دست دختربچه را کشید :

_ صبرکن ما از پله میریم

دختربچه اخم کرد :

_ چرا؟ خسته میشم

دلارای نگاهش را دزدید و مرد با نفرت پوزخند زد :

_ هواش آلودست بابایی!

دلارای عصبی دندان روی هم فشرد

در آسانسور که بسته شد کلافه زمزمه کرد:

_ ولش کن به جهنم ، روزتو بخاطر این عوضی خراب نکن

پشت در خانه ارسلان که رسید لبخند زد

فکر درس و کنکور و همسایه را پشت در گذاشت و زنگ را فشرد

بلافاصله روی پله پرید و خودش را کنار کشید

چندثانیه بعد در خانه باز شد

ارسلان احتمالا نمی‌توانست ببیندش

با شیطنت صدایش را بالا برد :

_ در رو باز بذار برو

صدای ارسلان خشک و متعجب بود :

_ کجایی؟

دلارای خندید :

_ برو دیگه

_ کجایی دلی حوصله ندارم

_ تو هیچ وقت حوصله نداری عزیزم!

گفت و دستش را روی دهانش گذاشت

عزیزم آخر جمله را ناخودآگاه گفته بود!

_ داری سگم میکنیا

از پشت دیوار بیرون نیامد :

_ مگه نگفتی سوپرایز؟ خب منم سوپرایز دارم برات دیگه اینقدر ساز مخالف نزن

_ حاضر جواب شدی

صدایش اینبار عصبانی نبود

انگار قصد دلارای را فهمیده و سرگرم شده بود…

دلارای ریز خندید :

_ برو دیگه

ارسلان حرفی نزد

دلارای مشکوک پرسید :

_ رفتی؟

کسی جواب نداد
دوباره گفت :

_ ارسلان اونجایی؟

سکوت بود و سکوت

از پشت دیوار سرک کشید :

_ میام بیرون اگه اونجا باشی …

ادامه نداد
هیچ تهدیدی به ذهنش نرسید

سکوت که ادامه پیدا کرد از پشت دیوار بیرون آمد و آرام سمت خانه رفت

در را باز کرد
خبری نبود

کفش هایش را از پایش بیرون آورد و روی پنجه سمت راهرو رفت که دستی دور بازویش حلقه شد و به دیوار کوبیدش و هم زمان با دست دیگر کمرش را چنگ زد

وحشت زده جیغ کشید و هر دو دستش را روی صورتش گرفت

ارسلان کنار گوشش لب زد :

_ چی اون زیر قایم کردی بچه؟

دلارای زیر دستش پیچ و تاب خورد :

_ ولم کن

_ دستتو بردار

_ نه

_ بردار گفتم

_ نامردی کردی! قول دادی بری تو

_ من قول دادم؟!

دلارای از پشت دست هایش خندید
ارسلان جدی پرسید :

_ من قول دادم؟

دلارای دوباره خندید :

_ نه

_ بردار دستتو حالا ، گریم دلقک زدی رو صورتت به عنوان سوپرایز؟

دلارای قهقهه زد :

_ مسخره

_ برنمیداری دستتو؟

دلارای سرش را به نشان نفی تکان داد

ارسلان کمرش را ول کرد :

_ به جهنم

از راهرو که گذشت و دور شد دلارای دستش را برداشت و با عجله سمت اتاق دوید

صدای آلپ‌ارسلان از پذیرایی آمد :

_ چیکار داری میکنی اونجا؟

صدایش را بالا برد :

_ الان میام

_ زود تر

توجهی نکرد
آرایشش را چک کرد و موهایش را روی شانه هایش ریخت

دکمه های مانتو را باز کرد و لباس هایش را یک به یک از تن درآورد

لباس های زیرش را روی زمین انداخت و دستش را سمت کیف دراز کرد تا لباس رقص عربی را به تن کند

ازینکه در مقابل الپ‌ارسلان برهنه باشد کمتر خجالت می‌کشید تا با این لباس

لباسی که تماما تور بود حتی در قسمت های خصوصی بدنش

پولک های روی سینه و باسنش زیر نور لوسر خانه ی آلپ‌ارسلان برق می‌زد

لبش را گزید و نفس عمیقی کشید

در اتاق را باز کرد و آرام از گوشه راهرو که به جایی دید نداشت وارد پذیرایی شد

الپ‌ارسلان را میدید که بی حوصله روی کاناپه لم داده و با موبایلش سرگرم است

فلش رادر دستش چرخاند

پاهایش از شدت هیجان می‌لرزید

سیستم را روشن کرد و موهای بازش را روی شانه هایش ریخت

صدای آهنگ عربی در فضا پیچید

با قدم هایی شمرده جلو رفت

روبه‌روی ارسلان که رسید زیرچشمی نگاهش کرد

گیلاس شرابش در دست راستش بود

دکمه های پیراهن مردانه اش تا روی سینه باز بود

ابروی راستش بالا پرید و نگاهش کم کم از پاهای دلارای بالا آمد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rata
Rata
2 سال قبل

میشه زودتر آپلود کنی؟؟
مثلاً یکی دو ساعت زودتر
7 خیلی دیرههه

Rata
Rata
2 سال قبل

نمیشه پارتا رو ظهر یا ی دو ساعت زودتر بزاری؟؟؟
7 خیلی دیره

mahdieh1383
mahdieh1383
2 سال قبل

خیلی خوب،لطفا پارتارو پیشتر کنیدددد

Asal
Asal
2 سال قبل

خوب بود ولی ب شدت کم 😐
چیه اخه 2خط همش
بیشتر بنویس
اانقد بدم میاد رمانارو اینجوری میزارن که جذابش کنن 😐😐
که چی مثلا
جالبه ماهم اینده این رمانو میدونیم
دیگه انقد خوندیم ک همه مث همدیگس
و راحت حدس میزنیم
ولی خب میره رو نرو آدم 😐😐

:)
🙂
پاسخ به  Asal
2 سال قبل

اومدم همینو بگم دقیقا👌🏻👌🏻😐

nafas
nafas
2 سال قبل

خیلی هیجانی بود ولی کم بوددد

hana
hana
2 سال قبل

رمانش قشنگه کنجکاوم بخونم ولی کار دلارای رو قبول ندارم حقیقتا
البته اگه خانواده ازاد تری داشت اینطور نمیشد
چون توی رمانه قطعا ب هم میرسن ولی توی واقعیت درصد کمی داره همچین چیزایی و هرچقدر ادم عاشق باشه نباید ریسک این کارو ب جون بخره چون خودش اسیب میبینه اونم توی جامعه ی ما که همه چیز رو توی باکرگی میبینن

ارام
ارام
پاسخ به  hana
2 سال قبل

دقیقا
من دوستم همه چیزشو پای عاشقی داد درست مثل دلارای
اخرم خودکشی کرد
اون عوضیم رفت استرالیا با یکی دیگه
هیچ وقت نباید برای عاشقی همه چیزتو بذاری وسط

***
***
پاسخ به  ارام
2 سال قبل

بشدت موافقم

hana
hana
پاسخ به  ارام
2 سال قبل

حقیقت و واقعیت جامعه ما اینه کساییم ک بیشتر رمان میخونن رنج سنی نوجونه و میتونه تا حدودی مشکل ساز بشه چون این داستانارو باور میکنن و حتی شاید انجام بدن و این واقعا اسیب میزنه به فرد

بارانن
بارانن
پاسخ به  hana
2 سال قبل

پارتتتتتت میخام داری خعلی خدب پیش میرییی

M
M
2 سال قبل

پارتارو بیشتر کن🥲😭😭😭💔

:)
🙂
پاسخ به  M
2 سال قبل

اومدم همینو بگم دقیقا👌🏻👌🏻😐

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x