_اوه اوه ، میبینم که همسر عزیزم دست بزن داره ، آخه کی شوهرشو میزنه؟!
_من میشم اولیش
_حتما با این دستای ظریف و کوچولو
_میتونم از دندون هامم استفاده کنم ، نظرت؟!
_نظرم اینکه خشونت نه ، با آرامش کنار هم نون و ماستمونو بخوریم.
خندیدم
_نه خشونت خوبه من بزنمت .
با ریتم شروع کرد به خوندن
_آی ننه آی ننه زنم منو میزنه .
_خوب میکنه ، بلکه ادب شی
زده بود رو فاز طنز و مسخره بازی
_دلت میاد منو بزنی ؟!
_چرا نیاد؟
_واقعا دلت میاد پوست به این سفیدی ، تن به این بلوری رو کبود کنی ؟!
از این حرفش صدای خنده جفتمون بالا گرفت
_نه دلم نمیاد اما ..
نذاشت جملمو تکمیل کنم
_اما نداره دیگه سکوت کن شامتو بخور ضعیفه
_تو باز گفتی ضعیفه ؟
_خب ضعیفی دیگه کوچولو
و دماغمو کشید
قبل اینکه دستش عقب بره گازش گرفتم که دادش رفت هوا
_آخ ، رسپینا نکن ، دیوونه جاش میمونه .
بعد اینکه مطمئن شدم کبود میشه و درس عبرت شه براش دیگه به من نگه ضعیفه ولش کردم ، قرمز شده بود و خون مرده
_نگاه چیکار کردی
_دفعه بعدی بگی ضعیفه بدتر میکنم ، انتخاب با خودت .
شیطون نگاهم کرد
_منم به موقعش میدونم کی و کجارو کبود کنم .
از حرفش و چشمک بعدش و نگاه شیطونش سرخ شدم و ترجیح دادم سکوت کنم تا از خجالت آبم نکرده .
غذاها که خورده شد ، ظرفای یکبار مصرف رو توی پلاستیک گذاشتیم و به نوبت لباسامونو عوض کردیم ، من کمی بدن درد داشتم و کمی بیحال شده بودم که حدس میزدم از سرما خوردگی باشه .
دوتایی در سکوت مشغول تمیز کردن کف بودیم
_رسپینا ، تو دوست داری تو چه خونه ای زندگی کنی ؟! چه شکلی باشه ؟! ظاهر بیرونی درونی ، ویلایی آپارتمان؟!
_من ، امممم خونه ویلایی اما جمع و حور دوست دارم ، همین صد تا صد پنجاه متر کافیه ، اما بخوام ظاهری بگم ، دوست دارم کلا نماش سفید باشه ، سنگ سفید برای ظاهر بیرونیش ، برای داخل همیشه دوست داشتم یه حیاط کوچیک جمع و جور ، تخته کوچیک درست عین خونه خودمون وسط حیاطش ، یه باغچه کوچیک پر از گل ، داخلش پارکت سفید ، دیواراش کاغذ دیواری باشه اما سفید با یه رنگ ملیح مثل صورتی چرک اما برای اتاق یه رنگ جیغ و شاد دوست دارم ، مثل قرمز ، نارنجی.
_خب … اینا بیشتر جزئیاته ، ساخت خونه دوست داری چطور باشه؟؛
_اممم از حیاط که میخوای وارد شی چندتا پله بخوره و برای داخل حالش مربع شکل باشه ، پنجره داشته باشه اما پنجره اش رو به حیاط باشه ، آشپزخونه اش جمع و جور باشه ، اپن دوست ندارم ، برای اتاقاشم دوست دارم کنار حال و آشپزخونه راهرو بخوره اما به شکل دوبلکس دوتا اتاق نسبتا بزرگ ، هردو بالکن داشته باشن و پنجره ، حالا رو به خیابون یا حیاط فرق چندانی نداره.
_نظرت راجب خونه های چند صدمتری و شیک که الان اکثراً میبینیم چیه؟!
دست از کار کشیدم و نگاهش کردم
_منم مثل بقیه بدم نمیاد از داشتن همچین چیزایی ، اما خونه کوچیک و متوسط رو ترجیح میدم ، یه خونه کوچیک اما دلخواه ، با کلی فضای شاد و خاطرات خوش رو ترجیح میدم به خونه یا درست ترش کاخ های بزرگ ، یه چیز بگم شاید برات خنده دار باشه ، من همیشه آرزو داشتم تو یه روستای شمال زندگی کنم که هم نزدیک دریا باشه هم وسط جنگل ، الانم همچین چیزی دوس دارم ، نه وابسته شهر و فضای شهری ام نه تو روستا زندگی کردن برام سخته ، به نظرم زندگی تو یه روستای با امکانات شمال بخصوص آب و هواش ، دور از ترافیک آلودگی یا هرچیزی رو ترجیح میدم
_خیلی اخلاق جالبی داری ! همین چیزای وجودیت ، همین تفاوتت با بقیه منو حذب کرد ، الان نود درصد عموم مردم عاشق کاخ و ویلاهای چند صد متری ان و آرزوشون داشتن اوناست نه همچین خونه ها و زندگی ای که مد نظر توعه .
_آدما باهم متفاوت ان ، هیچ کس شبیع بقیه نیست ، شاید وجه اشتراکاتی داشته باشه اما قطعا یه نسخه کپی شده نیست.
سکوت شد بینمون ، منم مثل خیلی های دیگه ویلاهای آن چنانی دوست داشتم اما داشتن یه خونه ویلایی نهایت ۲۰۰ متری با حیاط جمع و جور باغچه کوچیک پر گل ، پذیرایی متوسط و جمع و جور و آشپزخونه ساده و شیک رو ترجیح میدادم .
ساعت ۱۲ شب بود و به شدت خوابم گرفته بود و خسته بودم ، حال و آشپزخونه کامل تمیز شده بود مونده بود دوتا اتاقا و شستن حموم و توالت ، مامان اینا ساعت ۲ ظهر راه میوفتادن و نهایت دیر رسیدنشون ۱۰ شب اینجا بودن ، و میشد فردا حدود ۱۱_۱۲ ظهر بیام تمیز کنم تا برسن ، الان رمقی برام نمونده بود ، پیش خودم شرمنده شده بودم بابت کاری که داشتم از رادان میکشیدم ، یه روز نرفته بود سر کار استراحت کنه مثلا ، آورده بودمش خونه تمیز کنه .
_رادان ، بسه پاشو بریم ، صبح خودم تنها میام اتاقارو تمیز میکنم ، الان بریم .
_فرداهم خواستی…
پریدم وسط حرفش
_نه عزیزم خودم تنها تمیز میکنم ، میخوای بیا اما نمیذارم دست بزنی به چیزی ، امروز هم مرسی بابت کمکات .
_هرچی فکر چرت و پرته داری بریز دور ، خودم خواستم بیام کمکت تمیز کنم، کار خاصی هم نکردم ….