_کاکائویی باشه لطفا
چپ چپ نگاهم کرد
_خیلی لجبازی خیلی ، الان بخوری گلودرد میگیری
_نخری خودم فردا میگیرم ، وقتی چیزی هوس کنم میخوام .
_لجباز ، سرتق ، خودرای ، خودسر قشنگ خلاصه میشه توی تو
خندیدم
_اذیت نکن دیگه ، خوب هوس کردم .
_خوبه خوبه ، هی تکرار میکنه ، بشین تو ماشین تا بگیرم و بیام .
با رضایت سوار ماشین شدم و منتظر موندم بیاد ، حرفش درست بود ، قطعا گلودرد میگرفتم اما هوس کرده بودم ، دست خودم نبود.
یادمه یه بار ساعت ۱۲ شب فیلم میدیدیم با ریما ، یه قسمتش دل و قلوه کباب کردن ، از ظاهرش انقدر خوشم اومد ساعت ۱۲ شب شر ریختم میخوام و بابام با کلی غر زدن راضی شد بره گیر بیاره و حتی به زور گیر آورده بود اما امان از اینکه مامانم کبابش کرد ، از بوش حالم بد شد و بابام مجبورم کرد بخورمش و بعد اون یه حرفی همیشه رادمهر و ریما بهم میگفتن ، تو ویار داشته باشی شوهرت بیچاره میشه ، نصف شب چیزی میخوای که حتی فصلش نیست ، کاملا همین بود .
الانم هوس بستنی کاکائویی کرده بودم.
رادان با دوتا بستنی قیفی کاکائویی اورد
تا تو ماشین نشست بستنیمو گرفتم و با لذت شروع کردم به خوردن و دیگه دقت نکردم به ری اکشنای رادان ، آخرای بستنی بود که صدای خنده اش بلند شد
_آرومترم بخوری وقت میشه ها ، در نمیره .
تنها به یه زهرمار گفتن اکتفا کردم که خنده اش بلندتر شد با تموم شدن بستنی ، بطری آبی که توی خوراکی ها بود باز کردم و سر کشیدم .
آب بعد بستنی به شدت میچسبید
_خوب ، الان میتونیم بریم .
بستنیش رو تموم کرد ، بطری آبی که دهنی بود رو برداشت بیخیال سر کشید و دادش دستم و بعد راه افتاد .
~~
لباسامو با یه شلوار گرم و تیشرت آستین بلند نسبتا گرم عوض کردم موهامو زیر آب گرفته بودم ، با سشوار خشک کردم و شل بافتم .
پتو و بالشم رو برداشتم رفتم سمت اتاق رادان ، یکم دو دل بودم سر این کارم اما نمیتونستم جلوی خواسته دلم رو بگیرم ، آروم در زدم
_بیا تو .
در رو باز کردم ، رو تخت لم داده بود
_جانم ؟!
_اممم میشه …. اینجا بخوابم .
اولش تعجب کرد ، حق داشت ، اما کم کم تعجبش از بین رفت
_آره ، بیا .
دراز کشیدم رو تخت ، خواست بلند شه مچ دستشو گرفتم ، فکر کرده بود منظورم اینه تنها اینجا بخوابم
بخواب ، قشنگ شوکه بود
_چیزی زدی ؟!
از این حرفش خندم گرفت
_اینکه میخوام پیش تو باشم یعنی چیزی زدم؟!
_نه … آخه … غیر منتظره اس
در سکوت نگاهش کردم ، دستشو باز کرد و سرمو گذاشتم رو بازوش و خودمو تو بغلش جمع کردم ، با دستش منو بغل کرد ، کاملا تو بغلش جا شده بودم.
سرشو تو موهام فرو برده بود و آروم نوازشم میکرد ، آرامش به دلم تزریق میشد ، پتو نازکی روی دوتامون انداخت و من ذره ذره خوابم برد .
چشمام رو که باز کردم رادان کنارم نبود ، به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۰ بود ، نمیدونم رادان چطور رفته بود که بیدار نشده بودم ، از امروز به بعد دیدن رادان خلاصه میشد تو ۳_۴ ساعت کنار هم بودن ، نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم آبی به دست و صورتم زدم و مسواک زدم از دستشویی که اومدم بیرون ، رفتم سمت آشپزخونه تا صبحانه بخورم و برم برای تمیز کاری خونه ، وارد آشپزخونه که شدم با میز چیده شده مواجه شدم ، نون ، پنیر ، مربا ، عسل ، شکلات صبحانه ، کرم کنجد ، کره بادوم زمینی .
یه نوت کنارش بود ، بعدا جبران اینو میخوام قلبم .
خنده ام گرفته بود، جای نوت عاشقانه دنبال جبرانش بود ، گوشیم رو برداشتم با همون لبخند روی لبم بهش پیام دادم
_برای خرس مگه صبحونه آماده کردی ؟! این همه زیاد .
از همینجا میتونستم تصور کنم لبخند زده
سین زده شد و ایز تایپینگ
_خوبی ؟! بدن دردی ، تب و لرزی و.. چیزی نداری؟! بخور چیزای مقوی گذاشتم ، بدنت ضعیفه .
_نه چیزیم نیست ، خوبه خوبم ، شما به فکر حال من بودی که مقوی چیدی ، یا اینکه منو بکشونی خونت برات آماده کنم ؟!
_بیشتر گزینه یک اما گزینه دو بی تاثیر نبود .
_سو استفاده گر
و کنارش ایموجی عصبانی فرستادم و در جوابم خنده فرستاد ، گوشی رو گذاشتم کنار و نشستم پشت میز.
بعد از کارای اساس کشی باید یه باشگاه ثبت نام میکردم و رژیم غذاییم رو شروع میکردم.
صبحانمو کامل خوردم ، همه وسایل رو جمع کردم ، ظرفایی که کثیف بودن رو شستم.
یه راست رفتم سمت کمد لباسام ، شلوار لی سفید ، تیشرت مشکی با شال مشکی ، مانتو سورمه ای جلو باز ، کفش اسپورت سفید با کیف مشکی .
نمیخواستم آرایش کنم ، ماسک زدم و عینک آفتابیمو اول رو موهام گذاشتم ، زدم بیرون میذاشتمش رو چشمام.
زنگ زدم رادان
_جونم عزیزم ؟
_رادان میگم مشکلی هست با محافظا برم ؟! اگه مشکل هست که اسنپ بگیرم .
مکث کرد
_با محافظا نری بهتره ، اسنپ یا آژانس مطمئن بگیر برو
بازم کنجکاوی امان نداد
_چرا؟
_کلا دنبال علتی ، برای اینکه ازت محافظت کنن بهشون اعتماد دارم اما فقط در همون حد ، نری بهتره
_هوم ، باش ، من دارم میرم
_برو مواظب خودتم باش
_توام همینطور خداحافظ..
زیبا بود ممنون
میتونم بگم عالی