بعد کلی فکر تصمیم گرفتم یه استخاره بگیرم از فردی که خیلی استخاره هاشو قبول داشتم و یکبار هم غلط نبوده و هرچی که بهتر درومد اونو انجام میدادم قاعدتاً .
پس بیخیال کاغذ رو کنار گذاشتم گوشیمو چک کردم
_سلام ، به چندتا فروشنده نیاز داریم فردا بیا تا ببینیم چی میشه ، همون پاساژ قبلی
_باشه ، مرسی خداحافظ.
سعی میکردم یه جوری با تایم کاری کنار بیام فعلا نیاز به شغل داشتم و نباید جا میزدم .
نگاهم افتاد به آرام که خواب بود و یه نگاه به در ، تا بیدار شه وقت داشتم برم بیرون ، حاضر شدم و قبل رفتن روی کاغذ نوشتم که میرم قدم بزنم و زود میام ، اگه بیدار میشد میخوندش اگه هم که بیدار نمیشد وقتی اومدم پارش میکردم .
لباسایی که صبحی پوشیده بودم رو دوباره پوشیدم یه ماسک زدم که زیادی بیحال بودنم تو چشم نباشه چون قصد آرایش کردن نداشتم
گوشیم و هندزفریمو برداشتم و زدم بیرون، برای احتیاط کیف هم بردم شاید به کارتی پولی چیزی نیاز پیدا میکردم ، موقع اومدن یه فضای سبز دیده بودم و میخواستم برم اونجا.
به طرز احمقانه ای هوس تاب بازی کرده بودم و نمیتونستم بگذرم از همچین چیزی.
نسبتا شلوغ بود اما خب یا باید قید تابو میزدم یا باید میرفتم سوار میشدم آخرم تصمیم گرفتم برم سوار شم .
تاب سبدی های پارکا واقعا حال میداد ، سوار شده بودم اما یه عده با تعجب نگاه میکردن ولی خب برام مهم نبود ، با دیدن یه سری بچه که دورم جمع شدن ، کمی خجالت کشیدم و بلند شدم تا اونا بازی کنن همزمان که ماسکمو میذاشتم تو کیفم با صدای یکی کنار گوشم ترسیدم
_عاشق تابی ؟
ترسیده برگشتم که با رادان موجه شدم و تعجب کردم از بودنش
یه شاخ گل رز آبی که دستش بود گرفت سمتم
_خدمت شما خانوم
خندیدم ، اون روز تو بیمارستان بهش گفته بودم عاشق رز آبی ام
_مرسی آقا ، اما شما کجا اینجا کجا ؟ احیانا اخراج شدین که انقدر بیکارید ؟
همونطور که دستشو انداخت دور شونم جوابمو داد
_اومده بودم هتل سراغت دیدم زدی بیرون گفتم بیام پشت سرت ولی خلوتتو بهم نزنم اما نشد ، اخراج هم به زودی میشم با این سرکار رفتنم
_پس بگو تعقیبم کردی به به چشمم روشن ….
_بده بفکرتم ؟ بده انقدر عاشقتم ؟
اداشو درآوردم
_نگفتم بده که جناب
همراه من خندید و دوتایی شروع کردیم قدم زدن ، یاده اونشب افتادم که اومد سراغم و تو دلم آرزو کرده بودم یه بار باهم باشیم و قدم بزنیم
_کلا دوبار تو پارک قدم زدیم هربارش تو فکر رفتی و لبخند زدی ، چه فکریه که انقدر راحت لبخند میاره رو لبت ؟
_دفعه قبلی آرزو کرده بودم دفعه بعدی اعتراف کرده باشیم و رابطمونو شروع کرده بودیم .
_پس خوش بحالته که خدا آرزوتو برآورده کرده
چپ چپ نگاهش کردم
_میخوای بگی خوش بحال تو نشده ؟
با شیطنت که کم پیش میومد تپ اخلاق و رفتارش ظاهر شه جواب داد
_معلومه که نه
چشمامو ریز کردم نگاهش کردم
_بله؟
ابرو بالا انداخت ، نگاهی به اطراف انداختم زیرزیرکی کمتر کسی حواسش سمت ما بود ، سرمو بردم جلو که نمیدونم چی تو ذهنش بود گونه اش رو آورد پایین اما من گردنشو گاز گرفتم
با صدای آخش با موفقیت خندیدم
_عه گردنت خورده به در کابینت ؟
همونطور که دستش رو گردنش بود جوابمو داد
_آره ، در کابینتمون زیادی تیز بوده حتی زخم شده .
سلام عزیزم میشه خواهش کنم عکس رادان رو دوباره بزاری پاک شده از پارت 11مرسیییی و اینکه رمانت خیلی عالیههههه