رمان سال بد پارت 8 - رمان دونی

 

 

***

 

توی اتاقش نبود !

 

ساک ورزشی اش را که وسط اتاق افتاده بود برداشتم و کنارِ دیوار گذاشتم .

 

در بالکن باز بود و جریان هوای سرد به داخل اتاق می وزید ‌. جلو رفتم و پرده ی مقابل پنجره را پس زدم .

 

شهاب داخل بالکن … تکیه زده به دیوارِ کوتاه و خیره به آسمان شبی که هر از چند گاهی از نورِ فشفشه ها روشن می شد … و جا خوردم !

 

در دستش یک سیگار بود !

 

هیچوقت ندیده بودم سیگار بکشد !

 

احساس خیلی خیلی بدی درون قلبم بیدار شد و شروع کرد به رشد کردن . آن احساس کلافگی و تردیدی که داشتم باز با قوت تمام برگشت !

 

بی تاب دستی به پیشانی ام کشیدم . چرخیدم و لباس گرمکنش را از روی تخت برداشتم و بعد به بالکن رفتم .

 

– شهاب !

 

به نظر زیادی در افکارش غرق بود … آنقدر زیاد که با شنیدن صدایم جا خورد . چرخید و از روی شانه اش نگاهم کرد . گفتم :

 

– چشمِ عمو رضا روشن ! از کی تا حالا سیگاری شدی ؟!

 

لبخندِ کجی زد و نگاه کرد به آتش نارنجی رنگ سیگارش .

 

– از همین دو دقیقه ی پیش ! اولین سیگاریه که روشن کردم … باورت میشه ؟!

 

پووفی کشیدم ، جلو رفتم و سیگارِ نیمه سوخته را از بین انگشتانش گرفت و پرت کردم پایین .

 

– امیدوارم آخرین سیگارت هم باشه ! … نا سلامتی ورزشکاری ! … آخه این کارا چیه ؟!

 

چیزی نگفت … فقط عمیق نگاهم کرد . آنقدر عمیق که می توانستم توی نی نی چشم هاش غرق شوم !

 

بعد لبخند زدم :

 

– عب نداره ! شیطون گولت زده … دیگه تکرار نمی کنی !

 

روی نوک پنجه هایم بلند شدم و بلوز گرمکن را روی شانه های پهنش انداختم .

 

– این رو هم بپوش لطفا ! … تازه از حمام بیرون اومدی ها ! …

 

– بیا اینجا آیدا !

 

– کجا ؟!

 

– توی بغل من !

 

و دستش را دور کمرم حلقه کرد و من را کشید در آغوشش … .

 

 

 

از خدا خواسته در آغوشش فرو رفتم … روی نوک انگشتان پاهایم ایستادم و بینی ام را جایی نزدیک گردنش گذاشتم و بوی پوست گرم و صابون خورده اش را با اشتیاق نفس کشیدم .

 

دستِ شهاب دور کمرم بود و یک دست دیگرش موهای کوتاه هم را به بازی گرفته بود .

 

برای ثانیه‌هایی همه آدم های بیرون و تلخی هایشان را از یاد بردم .

 

شهاب لبهایش را به گوشم چسباند :

 

– هروئین منی !

 

نرمه ی گوشم را به بازی گرفت . باز گفت :

 

– بهت محتاجم !

 

و زیر گوشم را بوسید … و باز بوسید … و باز بوسید … .

 

خط بوسه هایش پایین تر آمد و روی استخوان فکم را بوسید و بعد … لبهایم !

 

نفسم از اشتیاق و لذت تند شد . بیشتر به او چسبیدم و انگشتانم چنگ زد به شانه هایش … و در عشق بازی لب هایمان با او همراهی کردم .

 

– دوست دارم آیدا … خیلی دوست دارم !

 

یک لحظه مکث و باز هم … .

 

– برای اینکه تو منو دوست داشته باشی … هر کاری می کنم ! هر کاری آیدا ! … میفهمی ؟ …

 

و لب زیرینم را میان دندانهایش کشید .

 

چیزی درون قلبم تکان خورد . شهاب عادت به ابراز علاقه های بی محابا داشت و این به گوش من عجیب نبود . ولی آن شب …

 

لحن درمانده … صدای خسته‌اش … درست مثل پسر بچه ی ترسیده ای که غمگین و ناامید از تمام عالم و آدم به گوشه ی امنش خزیده باشد …

 

و انگار من آن گوشه ی امنِ زندگی شهاب بودم !

 

– شهاب …

 

– جانِ شهاب !

 

باز من را بوسید .

 

دستهایم را بالا کشیدم و دو طرف صورتش گذاشتم . او را وادار کردم دست از بوسیدنم بکشد و به چشم هایم نگاه کند … ‌ .

 

توی آن شب سرد که هوایش بوی آتش و باروت می داد …

 

 

 

– همه چی خوبه قربونت برم ؟ … همه جا امن و امانه ؟

 

چند لحظه هیچ چیزی نگفت و فقط نگاهم کرد و من هم …

 

انگشتانم روی شقیقه های گرمش را نوازش می کرد و چشم هایم انگار التماس می کرد که رو راست باشد و حقیقت را بگوید .

 

– آره ! … آره خیلی خوبه ! … اگه تو مال من باشی … مگه می شه بد بشه ؟!

 

گفتم :

 

– من مال تو هستم شهاب ! … تو هم مال منی ! همیشه باید به من راستش رو بگی ! … هر اتفاقی که بیفته … هر چقدر هم که بد باشه …

 

نمی دانستم چرا اینقدر به حرف های مجتبی فکر می کنم . شهاب تکرار کرد :

 

– همه چی خوبه ماه جان ! خیالت تخت … همه چی عالیه !

 

باز چند لحظه نگاهش کردم … و بعد خندیدم .

 

خب … اگر شهاب اینطور می گفت … پس همه چیز خوب بود ! شهاب که به من دروغ نمی گفت ! … ما از بچگی رازهایمان را بهم می گفتیم ! … شهاب از من چیزی پنهان نمی کرد !

 

باز دست هایم را دور گردنش حلقه کردم و در آغوشش فرو رفتم …

 

صدای کوبش قلبش … دیوانه وار بود ! …

 

***

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان از هم گسیخته

    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می شه و همه چیز در مسیر جدید و تازه ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی

  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل

چرا حس میکنم این دوتا قراره از هم جدا شن☹😕

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

ارهمنم همین حس رو دارم 🥲

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل
پاسخ به  Ebrahim Talbi

🥺

میمَم
میمَم
1 سال قبل

چون احتمالا تو پارت یکش مقدمه رمانو خوندی:/

بی نام
بی نام
1 سال قبل
پاسخ به  میمَم

خوب گفتی پارت اولش گفته دیگه این پسره یه گندی میزنه جدامیشن 🤗😂

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل
پاسخ به  میمَم

😂😂😂اونجا نگفته قطعا جدا میشن گفته یه نفر سومی میاد

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x