– حالا تو چرا دمغ شدی؟
نفس عمیقی کشید
نگاه برداشت از نیم رخ مرد پیش رویش و با مکثی طولانی لب زد
– کیارش نامزد سابقم بود …
تک ابروی مشکی رنگ مرد بالا پرید
– چرا بهم خورد؟
– تفاهم نداشتیم …
هاکان به تایید سرتکان داد و پرسید
– حالا اینجا چی میخواست؟
بازدمش را از سینه بیرون داد
– اومده بود ببینه چرا یهو زده به سرم و میخوام با تو ازدواج میکنم …
ماشین پشت چراغ قرمز متوقف شد و هاکان سر به سمتش چرخاند
– چی بهش گفتی؟
نگاه از ثانیه شماری که عدد سی و پنج را نشان میداد گرفت و به چشمان قهوه ای رنگ مرد زل زد …
– گفتم عاشقت شدم …
#پارت_پنجاهوشش
لبخندی کمرنگ روی لبهای هاکان نشست …
– آفرین ، جواب درست رو دادی!
ثانیه شمار از عدد چهار گذشت ..
هاکان چشم گرفت و مانلی اما همچنان زل زده بود به نیم رخ او…
مردی که حالا نامزدش بود …
– کجا میریم؟
چراغ سبز شد و هاکان حین حرکت پرسید
– نمیدونی؟
میدانست
اما انقدر در آن لحظه گیج بود که یادش نمی آمد
مانلی که حرفی نزد هاکان ادامه داد
– خرید لباس عروس ..
اهانی زیر لب گفت و سر پایین انداخت …
امروز روز خرید لباس عروسش بود
عروسی که هیچ باب میل او نبود
شده بود یک عروسک که طبق خواسته دیگران باید زندگی میکرد
پدربزرگش علنا قصد بدبخت کردنش را داشت …
البته که حالا برای پشیمانی دیر بود …
هم او و هم هاکان با هم قرار گذاشته بودند
حاج کمال که سر زمین میگذاشت همه چیز تمام میشد
طلاق میگرفتند و هرکس پی زندگی خودش میرفت
#پارت_پنجاهوهفت
ماندنشان پشت ترافیک بهانه ای شد تا مانلی به خود جرات دهد و سوالاتی که در ذهنش رژه میرفتند را بپرسد
– اگر همه چیز طبق انتظاری که داری پیش نره چی میشه؟
هاکان نیم نگاهی به سمتش انداخت
-منظورت چیه؟
موهای افتاده روی صورتش را پشت گوش هل داد و دل به دریا زده گفت
-اگر عزرائیل به این زودیا نخواد سراغ پدربزرگت بره تکلیف ما چیه؟
از حرفش هاکان در گلو خندید
نگاه گرداند روی چهره بامزه دخترک و جواب داد
– دیدیم داره زنده موندنش طولانی میشه خودمون دست به کار میشیم …
مانلی شوکه نگاهش کرد
-چی؟
دم عمیقی گرفت
و با لحنی جدی گفت
– این اتفاق نمیفته ، نگران نباش..!
او اما نگران بود
نگران آینده نامعلومی در کنار این مرد …
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 179
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
فاطمه جان روز به روز داره کمتر میشه پارتش وقتی رمانا کوتاه میشن خیلی رو اعصابن از این به بعد براشون کامنت نمیذارم مثل حورا ،اووکادو و هامین چون فکر میکنم نویسنده هاشون هوایی میشن مثل نویسنده دلارای که کامنتا زیاد شد رمانش شد ماهی دوخط بی محتوا
چرا اینقدر کم!!!!!!!🥲🥲
اینم که شوت رفت پارتش
چرا انقدر کم و مزخرف
هاکان اولین بار طوری بود که بهش نمیاد این طوری عادی و مهربون با مانلی رفتار کنه
ولی خب پارت کوتاه تر شده بود.
شکر خدا اینم داره هروز اب میره قبل گذاشتن رمان اول میشستینش تا ابرفتش درست شه بعد بزار داره میشه مثل حورا ازش کم میشه