رمان سکوت تلخ پارت 22 - رمان دونی

 

 

 

بی آنکه مهلتی به هاکان دهد تماس را قطع کرده و گوشی را درون کیف می اندازد

 

تا رسیدن به آرایشگاه سر به پشتی صندلی تکیه داده و چرت میزند

 

نیم ساعت بعد با صدای راننده که خبر از رسیدنشان میداد از جا‌ پرید

 

دستی به صورت خود کشید

 

تشکر کرد

 

کرایه را پرداخت و پیاده شد

 

قدم که به سمت آرایشگاه برداشت حواسش به خود جمع شد.

 

تمام وسایلش را در خانه جا گذاشته بود

 

تنها چیزی که آورده بود خود بود

 

کفری دندان هایش را روی هم سایید

 

دلش میخواست بنشیند روی زمین گریه کند

 

یا اصلا سرش را به دیوار بکوبد

 

باید به که میگفت تمام وسایلش را جا گذاشته است؟

 

به میرزا یا طلا؟

 

به میرزا میگفت تا بپرسد شوهرت برای چیست؟

 

یا به طلای بیچاره بگوید

 

جاوید گزینه خوبی به حساب می آمد اما نه حالا که از دستش عصبانی بود و قطعا رضایت نمیداد که لباس و وسایلش را بیاورد

 

اخرین گزینه او بود

 

هاکان

 

#پارت_هشتاد

 

همین حالا پر و پاچه این مرد را گرفته بود

 

گفته بود خود می آید و حالا زنگ میزد که چه بگوید؟

 

چاره ای برایش نمانده بود

 

رسما مجبور بود

 

گوشی را کیف بیرون می آورد و وارد لیست تماس های اخیرش میشود

 

نفس عمیقی میکشد

 

.نگاهش را از‌ نام سیو شده آن مرد میگیرد و آیکون تماط را لمس میکند

 

گوشی را دم گوش میگذارد

 

بوق اول را که میشنود لب دندان میگیرد و در دل فحش بار خود میکند

 

از لعنت تا کاش خبر مرگت بیاید و چشم نداشته ات‌.

 

بوق دوم میخورد

 

بوق سوم هم بعد از آن می آید

 

چهارمی که میرسد قبل از‌ پشیمان شدنش تماس برقرار شده و صدای مرد در گوشش می پیچد

 

– بگو

 

#پارت_هشتادویک

 

از لحن صحبت هاکان اخم هایش درهم می رود

 

زبان روی لب پایینش میکشد و بی آنکه بخواهد با کش دادن موضوع بیش از این خود را عذاب دهد پلک روی هم میگذارد

 

 

– لباس عروس و سایلم خونه جا مونده …

 

می گوید

.منتظر واکنشی از جانب هاکان است که او می گوید

 

– خب؟

 

از این لحن خونسرد و بی تفاوت لجش میگیرد

 

– خب نداره ، گفتم که جا گذاشتم ، کسی نیست که بهش‌بگم ، الان هم نوبتمه باید برم داخل سالن وگرنه خودم برمی گشتم به تو زنگ نمیزدم

 

– خیله خب ، تانیم ساعت دیگه میارم برات

 

زبانش به تشکر نمی چرخید اما‌ مجبور بود

 

لب از لب باز‌میکند برای تشکر که تماس قبل از آن که حتی تک آوایی از دهانش بیرون بیاید قطع میشود

 

نفس عمیقی میکشد

 

دوست داشت هر چه فحش بلد بود را نثار هاکان کند .

 

تا چند روز قبل هاکان برایش جنتلمن و با ملاحضه ترین مردی بود که میشناخت

 

اما امروز …

 

یادم رفته بود بزارم این پارتو

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 155

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر آهو خانم

  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

ممنون فاطمه جان ولی پارتا روز به روز کمتر میشه

بانو
بانو
8 ماه قبل

به نظرم کاش زیاد با هاکان لج نکنه راه بیاد بالاخره ی روز به کارش میاد

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x