رمان طلوع پارت ۹۹

4
(2)

 

 

دنبال صدا میرم ولی انگاری هر چی جلوتر میرم انرژیم کمتر و کمتر میشه تا جایی که با زانو محکم زمین میخورم….

 

 

 

نفس نفس میزنم و صدای کمک خواستن مردی که اسمم رو صدا میزنه لابلای صدای باد گم میشه….

 

 

 

مه شدید باعث میشه سرم رو هر طرفی که بچرخونم چیزی رو نبینم….به سختی و با کمک دستام بلند میشم….چند قدمی جلو میرم و با دیدن پاهایی که تو هوا تکون میخورن ترسیده و لرزون یه قدم عقب میرم…..سرم رو بالا میارم و با دیدن چهره ی خونی مردی که به دار آویخته شده جیغ دلخراشی میکشم……

 

 

میچرخم و میخوام فرار کنم که یهویی زیر پام خالی میشه و با جیغ بلندتری تو یه گودال بزرگ میفتم….

 

 

 

 

 

با سیلی محکمی که تو گوشم میخوره از خواب میپرم و چشمامو‌ باز میکنم…..هنوز گیج و گنگم و درکی از شرایط اطراف ندارم…..

 

 

 

 

عرق از سر و صورتم میچکه و نفس زنون خیره به بارمانی میشم که بالای سرم وایساده…..

 

 

 

 

 

حس میکنم قلبم تو دهنم میزنه…..این چه خوابی بود دیگه….

 

 

 

 

چشمام رو پنجره و نوری که ازش به داخل میاد مکث میکنه….همونجور که رو مبل دراز کشیده یودم همونجور هم بیدار شدم…..

 

_ خواب بد دیدی اره؟…

 

 

سرم دوباره میچرخه طرفش…..

 

 

دهنم خشک خشکه و چهره ی خونی مرد هنوزم جلوی چشمامه….

 

 

سرم رو به معنی اره تکون میدم و از رو مبل بلند میشم….

 

 

_ سرویس تو سالن،پشت آشپزخونه است….

 

 

 

بدون حرف دیگه ای سمتی رو که بهم نشون داده میرم….

 

 

 

در رو یاز میکنم و با شستن دست و صورتم بیرون میام…

 

 

 

هنوزم ذهنم درگیر خوابیه که دیدم….

 

 

 

میخوام طرف مبل برم که با شنیدن صداش از اشپزخونه راهمو همون سمت کج میکنم…..

 

 

برای اولین بار که آشپزخونه ش رو میبینم….

 

 

 

همه چیزش شیک و امروزیه…..مثل خونه ی امیرعلی نامرد……

 

 

 

 

 

 

 

 

ساعت های زیادی رو خوابیدم ولی حس میکنم هیچ جونی تو پاهام نیست….در واقع خواب عجیبی که دیدم همه ی انرژیم رو ازم گرفته و باعث میشه چند قدم جلو برم و رو نزدیکترین صندلی پشت میز بشینم‌‌…..

 

 

 

 

 

 

 

تو فکر و خیال خودمم که یه لیوان چای رو به روم قرار میگیره…..

 

 

 

 

بهش نگاه میکنم که صندلی کناریم رو‌ میکشه و میشینه….

 

 

اینقده تو خودم بودم که نفهمیدم کی چای درست کرده و کی وسایل صبحونه رو میز چیده….

 

 

_ خیلی بهت زنگ زدم که بگم میخوام بیام اینجا…منتها خاموش بودی، هر چه هم در زدم باز نکردی، دیگه مجبور شدم کلید بندازم و بیام داخل…….وقتی هم که داخل شدم صدای جیغات بود که تو خونه میپیچید….

 

 

به خنده ادامه میده: دیگه اون سیلی رو هم برا همون خوردی که بیدار شی، چون هر چی صدات میزدم فایده ای نداشت….

 

 

 

 

لب های خشکمو با زبون تر میکنم و میگم: اینجا خونه ی خودتونه،پس نیازی به این کارا نیست…..منم زیاد نمیمونم، به احتمال زیاد همین امروز یا نهایت فردا میرم..

 

 

 

همزمان که ظرف پنیر رو‌ جلوم میذاره میگه: توجه کردی یه بار منو مفرد میبندی یه بار جمع…..جریان چیه؟….

 

 

 

بازم لبهاش به خنده باز میشه و من نمیدونم دلیل این تغییر یهویی که تو رفتارش شده چی هست؟…..

 

 

اونکه تا دیروز سایه مو با تیر میزد الان چرا خونش رو در اختیارم قرار داده و خودش رو اواره کرده…..

 

 

یه کم از چاییم میخورم و رو بهش میگم: اسم کسی رو که به ساره تجاوز کرده میدونی؟….

 

 

 

اخماش تو هم میره و متعجب میگه: چی؟….

 

 

_ سوالم کاملا واضح بود….

 

 

همونجور اخمو میگه: نه….نمیدونم…..

 

 

_ چطور؟….. هم قماش خودت رو نمیشناسی؟….

 

 

 

نیم رخش سمتمه ولی فک قفل شده از حرفی که میزنم رو کاملا میببنم…..

 

 

 

میچرخه و حرصی میگه: در مورد اون شب بهت توضیح دادم.‌….درسته؟.‌‌.

 

هیچ واکنشی نشون نمیدم که ادامه میده: پس منو با لاشیا مقایسه نکن….

 

 

پوزخندی میزنم که با دیدنش بیشتر میسوزه…..

 

 

چشماشو محکم رو هم فشار میده و میگه: چیکار کنم فراموشش کنی؟….

 

 

چقد خوبه که داره میسوزه….خدا رو شکر که تو هر انسانی چیزی به نام عذاب وجدان وجود داره….

 

 

تکیه میدم به صندلی و شروع میکنم به خوردن بقیه ی چاییم….

 

 

بی توجه به سوزش معدم میگم: تا حالا بهت تجاوز شده؟….

 

 

جوری سرش طرفم میچرخه و با خشم بهم نگاه میکنه که گردن من به جای اون رگ به رگ میشه….و دروغ چرا ترس بدی هم به جونم میفته…..

 

 

 

_ بفهم چی از اون دهنت در میاد….

 

 

 

استکان رو رو میز میذارم و میگم: میبینی….با حرفش هم میسوزی…..من اما تا ابد باید به خودم برا اعتمادی که بهت کردم و پا گذاشتم تو خونت لعنت بفرستم….

 

 

بلند میشم و میخوام از اشپزخونه بیرون برم که میگه: الان چی؟…کجایی به نظرت؟…هااان؟…

 

 

سکوت میکنم چون واقعا چیزی نمیتونم بگم…یعنی حرفی ندارم که بزنم….

 

 

بلند میشه و رو به روم قرار میگیره‌…..

 

 

_ نمیخوام ناراحتت کنم…ازت معذرت خواهی کردم، بازم میکنم….اتفاق اونشب رو پای هر چی میذاری بذار،جز شخصیتم….من اونجوری بزرگ نشدم….باور کن به اندازه ی خودت عذاب کشیدم….هر کاری هم بخوای برات میکنم که جبران شه…..

 

 

 

میخوام حرفی بزنم که صدای چرخش کلید تو قفل و باز شدن در، سر هر دومون رو همون سمت میکشونه…….

 

 

 

 

 

آب دهنمو قورت میدم و به چهره ی مبینا و کاوه ای که با چشمای وق زده نگامون میکنن خیره میشم….

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
download

رمان رویای قاصدک 5 (1)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
IMG 20230130 113231 220

دانلود رمان کلنجار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به…
IMG 20230128 233751 1102

دانلود رمان دختر بد پسر بدتر 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن…
IMG 20230129 003542 2342

دانلود رمان تبسم تلخ 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
IMG 20230123 235641 000

دانلود رمان روزگار جوانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه…
IMG 20230123 230736 486

دانلود رمان به من نگو ببعی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۰۰۳۵۱۷۱۸۴

دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
yegan
yegan
1 سال قبل

امشب ک پارت داریم انشالاا🙂🙂👍!

همتا شاهانی
همتا شاهانی
پاسخ به  yegan
1 سال قبل

بله عزیزم پارت امشب رو الان میذارم

زینب
زینب
1 سال قبل

چرا اینقدر کم؟ آخه چرااااااااااا😐

:///
:///
1 سال قبل

به به :))))))

خسته
خسته
1 سال قبل

جررر

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x