تمام احساسات ناجوری که درتلاش بودم از خودم دورشون نگه دارم که دست کم ذره ای اعصاب برام باقی بمونه با خبری که مونا بهم داد دوباره تو سرم جون گرفتن و پررنگتر از همیشه شدن.
من چه جوری میتونم با خیال راحت کنارشهرام باشم وقتی منفور ترین آدم این قصه و ماجرا منم !؟
میتونم تصور کنم که تصور میکنن چه شخصیتی ام!
یک هرزه که پریده وسط زندگی مردی که نامزد داشته و همه هم اینو میدونستن!
همینطور تو سرم باخودم حرف میزدم که سکوت خونه با صدای زنگ در شکست.
نمیدونم چرا ناخوداگاه تنم از ترس لرزید اینبار بیشتر از وقتی که مونا بی سروصدا اومد خونه و شونه ام رو فشرد.
اما ما انتظار اومدن کسی رو نداشتیم.
هیچکس!
مونا که از آشپزخونه بیرون اومد فورا پرسیدم:
-کیه !؟ نکنه تو آدرس اینجارو به مامانم داده باشی! هان!؟
لقمه ی توی دانش رو قورت داد و چپ چپ و معنی دار نگاهم کرد. میدونم سوالم از اون که این چند روز در تک تک لحظات کنارم بود یه نمه ناجور به نظر می رسید اما من واقعا از اینکه بی هوا زنگ این خونه رو بزنن و آقا رهام و مامان و ژینوس تو قاب قرار بگیرن وحشت داشتم با این حال خلی هم نق و غرولند حواله ام نکرد و فقط بعد گفت:
-حرفها میزنیاااا…چی خیال کردی راجب من!؟
با قورت دادن آب دهنم پرسیدم:
-پس کیه!؟
به سمت در رفت و جواب داد:
-امیر! ولی تو راحت باش داخل نمیاد.با من کار داره
خیالم که راحت شدآهسته گفتم:
-باشه
و بعد دوباره سرم رو گذاشتم رو زانوهاج و چشمامو بستم و این حالت تا وقتی ادامه پیدا کرد که احساس کردم یک نفر کنارم نشسته …
من مردم ببینم کی پیش شیواعه
واقعا نمی دونی؟
اووووف پس کی ۲۱۹ رو میزارید
پارت جدید چی شد پس
اَه شت دلم می خواد چنان بزنم تو دهن نویسنده که خون بپاشه تو صورتم حالم جا بیاد 👹👹👹👹
چرا انقد دیر پادتهارو میزارید واینکه متن رو تکرارمیکنیدازبس طولانیه قاط میزنیدواقعا ک متاسفم😂😂🙄
چراپارت۲۱۹ رو نمیزارید الان چند روزه منتظریم نمیشه به نویسنده بگید شما که چند تا از رمان هارو نصفه رها کردید و ادامه ندادید به جاشون رمان های دیگه رو پارت ها طولانی تر باشه
حساب کردم ،یکشنبه ،سه شنبه ، پنج شنبه پارت میده
گفتم اون پایین فایل رو گذاشته واسه فروش دیر پارت میده
اوهو….نکنه واقعا جو گرفتتش که رمانش خیلی خوبه؟! من به دودلیل این رمان میخونم یکیش به خاطر لینکه خیلی وقته دارم میخونم دو اینکه نمی تونم چیز رو نصفه ول کنم باید تا آخرش برم و گرنه حتی اگه بی ارزش ترین چیز باشه ذهنم مشغول میشه..حالا نویسنده چی فکرده که مثلا گذاشته برا فروش؟۵۰ تک تومنم برای این رمان زیاده
دقیقا منم چون نمیتونم همینطوری ولش کنم میخونم آخه اگه تا آخرش نخونم از فضولی دغ میکنم😅🥺
مرسی فاطمه جان..این یه تیکه جاموند
فاطمه خانم مگه امروز یکشنبه نیست پس کو پارت جدید
شاید شب بده پارت
هر وقت گذاشت منم میزارم
امروز یکشنبه است و الان کو؟
پارت۲۱۹ چه ساعتی میاد
احتمالا رمان رو تمام کرده فایل فروشی گذاشته آخه بگو سگ کثیف رمانت گوز نمی ارزه که فروشیش کردیه خدا لعنتش کنه ناز میکنه برا ما
آره
ینی دیگه رمان نمیزاره؟
چرا میزاره
نویسنده پارت هات خیلی کمن با ما لج کردی که هر روز کمتر و کمتر مینویسی؟ نکن دیگه بسه پارت هاتو طولانی تر بنویس.
تورو به ابلفض رمانو بزارید
این ک رمان نی قصه واسه بچس😤😑
پارت ۲۱۹ کی میاد من دق کردم چقد دیر دیر میزارید هر روز لاقل یک الی دوتا پارت بزارید دق کردم خب
نویسنده ی روز در میون پارت میده
چه بد اخه
شیرینی و هیجان رمان میره دیگه
شیرینی و هیجان داره اصلا؟!
خوب اگر یک روز درمیون میده پس پارت امروز کو؟؟؟
دیروز جمعه بوده پارت نداده😐
فایلش رو گذاشته برا فروش حالا دیر پارت میزاره
الان از یه روز درمیون هم گذشته😑
ب این نوشته ی تو ک سر تا پاش قابل حدسه نمیشه گف رمان
من بای!
یعنی کور بوده ندیده کی پیشش نشست که میگه احساس کردم یکی کنارم نشسته؟!
فوش آبدار و قوی نوک زبونم میاد و میخواد به انگشتام سرازیر بشه هی جلوشو میگیرم
داره میگه سرم رو زانوهام بود تو سرت رو زانوت باشه میتونی اطرافت ببینی؟
ولی میشه گفت…از بوی عطر افراد …و خب شیوا کلا با شیوای ۲۱۰ پارت قبلی زمین تا آسمون فرق داره
صددرصد
په ن په کورم
نویسنده خودتو رمانت برین به جهنم
میشه بگین فایل کاملش رو چند وقت دیگه میزارین😶🤕🤕 واقعا دیگه خیلی طولانی شده ولی هیچی معلوم نیس😕😑
به جدم اگه اینی که نشست پیش شیوا شهرام نباشه خودمو ماچ میکنم!
بیخی دیگه واقعا مهم نیت حرص نخور حتما دوباره معناست..فوقشم شهرام باشه الان شیوا …اوفف خودتون حدس میزنین دیگه یا میزنه زیرگریه میچسبه بهش یا روشو میکنه اونور میگه برای چی اومدی بعد دوباره طی صحبتا و حرکاتش میپره تو بغلش …
چشام از حدقه دراومد بس که رمان به این طولانی رو خوندم
جون ما از این به بعد کمتر بنویس🤣🤣🤣
ناموسا این دو خطم ننویسی بهتره . دو روزی چهارتا خط زیاده واقعا 😬
یعنی رمان. رو به گند کشیدین یعنی چی بلد نیسی رمان بنویسی خب ننویس مگه مجبوری جیگرمون خون کردی نویسنده فاطمه اینو به نویسینده بگو خدا جیگرش خون کنه که جیگر مارو خون کرد بعد دو روز فقط امیر اومد خب اینننن یعنی چییییی