من مادرمو خوب میشناختم.
مطمئنم ته قلبش خیلی هم از اینکه شهرام منو میخواست ناراضی نبود.
به هر حال اون تمام فاکتورای لازم و مد نظر مامان خانم منو داشت!
ثروتمند بودن ، جذاب بودن، برو بیا داشتن…
با گوشاره ی توی گوشش ور رفت و گفت:
-رهام خیلی شاکیه!
با شریکش زدن به تیپ و تاپ هم. این چند روز اونقدر اعصابش بهم ریخته بوده حتی سر کار هم نرفته…همش یه جا میشینه و قلیون میکشه!
شهرام لبخندی روی صورت نشوند و بعد یکی دو قدم سمت مامان رفت و گفت:
-من مطمئنم رگ خواب پدرم دست شماست…
و اینم میدونید که نیازی به موافقت پدرم یا حتی حمایتهاش ندارم.
اگه اینجام بخاطر شیواست.
بخاطر اون که دلش میخواد شما راضی باشین…
مکث کرد و با فرو بردن دستش تو جیب شلوارش، یه جعبه کوچیک طلا بیرون آورد و حین باز کردن درش اونو به سمت مامان گرفت و گفت:
-برای منم مادری کنید…
چشمهایی مامان که به اون انگشتر یاقوت نشان خورد زبونش بند اومد.
اونقدر علاقمند به طلا و جواهر بود که اینو متوجه بشه چیزی که شهرام داره بهش میده خاص و بیی نهایت گرونقیمته!
آب دهنش رو قورت داد،درحالی که همچنان محو تماشای انگشتر بود.
دست دراز کرد و درحالی که اونو از شهرام میگرفت گفت:
-بشینین تا برم پیشش …سعی میکنم بیارمش که حرفهاتونو بهش بزنید اما قول نمیدم.
شهرام که با یه انگشتر یاقوت نشان تونسته بود اصل کاری یا در واقعا بهتره بگم موتور محرک پدرش رو راضی کنه لبخندی رضایت بخشی روی صورت نشوند و گفت:
-ای به چشم!
مامان فورا در جعبه رو بست و بعد هم باعجله پا تند کرد سمت بالکن جایی که احتمالا آقا رهام اونجا رو صندلی راحتیش نشسته بود و قلیون میکشید…
ببین از حرص منفجر میشم یکی بیاد جمعممم کنه
منم یکی نه ۵.۶تابیان جم کنن چون الاناس بزنم خودمو ناکارکنم پارت خیلی کمه خستم کردی بیستربزاری میمیری اخه
ای بابا بازم کم بود چرا نویسنده ها اولش طولانی شروع میکنن بعد هی کم میکنن
😑😭😭
سلام من عضو جدیدم چطوری میتونم رمانمو پارت گذاری کنم ممنون میشم راهنمایی کنید
بزار ببینیم این رمان مارونکشت وزنده بودیم میگیم چطور بزار
خوش اومدی فقط حرص نخور ما۲۲۶روزه داریم میخوریم بسه
ببین اگه میخوای دو خط هم بنویسی و خودتو تیکه پاره کنی من رمانتو نمیخرم😎😂
خاک تو سرت کنن مستانه ک شهرام باید بهت باج بده مادری کنی در حقش خاک😂💔
رییی استارت کرده😂😂