اومدن مامان و آقا رهام اونقدر طول کشید که تقریبا مطمئن شده بودم راضی نیست و نمیشه و نخواهد شد!
اصلا این تئوری اینجا اومدن از بیخ و بن اشتباه بود.
مگه ممکن بود که اون به این زودی راضی به پیوند ما بشه.اون هم وقتی نا سر حد مرگ ازمون عصبانی شده بود.
بیخودی اینجا اومده بودیم.
بیخود و بیجهت…!
نفسم رو آه مانند بیرون فرستادم و خطاب به شهرام که برخلاف من اصلا نمیشد آثار خستگی ناشی از انتظار رو تو صورتش نمیشد دید گفتم:
-نمیاد…مطمئنم که نمیاد!
خیره به رو به رو زمزمه کنان گفت:
-میاد!
دستشو گرفتم و با تاکید گفتم:
-نمیاااااد…پاشو بریم و خودمونو کوچیکتر از این نکنیم!
من نشیمن گاهم رو به نیت بلند شدن از جایی که روش نشسته بودم فاصله دادم اما اون نه تنها بلند نشد بلکه دست برد تو جیب شلوارش و با بیرون آوردن پاکت سیگارش، یه نخ سیگار بیرون آورد و درحالی که در جست و جوی فندک جیب هاش رو میگشت گفت:
-میاد ! مادرت راضیش میکنه!
دوباره نشستم سرجام.کلافه بودم از شهرام که اینقدر ریلکس همچین حرفی میزد اونم هم بعد از دوساعت انتظار!
مونده بودم بر چه اساسی آخه این جوابهارو تحویلم میداد.
سر انگشتمو به شیشه ی ساعت مچیم زدم و پرسیدم:
-میدونی از کی تاحالا اینجاییم؟ مامان من اگه قرار بود بتونه راضیش کنه خب حتما تاحالا کرده بود.
پاشو بریم شهرام…خواهش میکنم!
خیلی خونسرد سیگارش رو گذاشت لای لبهاش و فندک رو زیرش گرفت.
روشنش که کرد نخ سیگارو بین انگشتهاش گرفت و یه کام عمیق ازش گرفت و حرف نزد تا وقتی که دود اون سیگارو بیرون فرستاد:
-میاد ! یا میاد و میگه موافق یا میاد و میگه موافق نیست…اینکه بمونیم و حتی مخالفتش رو بشنویم بهتر از اینکه بدون شنیدن هیچ حرفی از اینجا بزنیم بیرون پس صبر کن !
با عصبانیت ازش رو برگردوندم.
این ریلکس بودنش خیلی رو مخ بود….
یعنی تاسف واسه این همه حجم زیادی رمان چشامون دردگرفت بابایکم یواش انگشت طلا
اوف بخدا دیگه نمیتونم تحمل کنم زودتر تموم کن رمانتو خب 😐💔🤦♀️
من دیگه خسته شدم
💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩
اقا یه سول این شهرام سیگارش چیه که بوش نه اذیت میکنه نه دندوناش خراب میشه نه روخودش مثل ادمهای سیگاری تاثیر میزاره؟منم موووخام 😅😅😅😅😎😎🍍🍍🍌🍉😑🍎😥😎🤗🐺🐱
جذابم هس تازه😂
دندوناشم ردیفه😂
نویسنده دستت بشکنه مرسی از پارت گذاری نابت😂❤
لطفا پارت ۲۲۹ به بعد رو بزارید میخواییم بفهمییم اخر رمان چیه شیوا ب شهرام میرسه ایا شیدا از دست فرهاد خلاص میشه لطفا بزارید اقای نویسنده خسته شدیم
من از دیشب گرفتارش بودم تا الان ک زدم تمومش کردم🤣 چقدر زیاد بوود ب قدری زیاد بود م در عرض یک دقیقه ک چ عرض کنم یک ثانیه تمومش کردم🤣
واسه اونا دوساعت شده منتظرن واسه ما حدود دو و سه ماه کمه کم روشاخشه بااین پارت گذاشتن .🤔😶گمونم نوه هام بفهمن آخر رمان چی شد 😂
تف بهت واقعا الان یک ماهه تو پارت خونه شهرام ابنایی
واقعا که این الان مثلا یه قسمت از رمان بود؟ دوخط بود همش اونم هی میاد نمیاد بود شیوا میگفت نمیاد شهرام میگفت میاد کلا همین دیگه شورشو در میارن نویسندهی ایم رمان و رمان دلارای آدم از خوندن رمان آنلاین بیزار کردن این دوتا اه اه اه اه.
واقعا چند پارت دیگه باید منتظر بمونیم تا بفهمیم نظر رهام چیه؟
بابا نویسنده جان محض رضای خدا یه سر و سامونی به این شیوای بینوا بده