خندیدم و گفتم:
-دستتو خونده!
لبهاشو رو هم فشرد و با تکون سرش بعد از چند لحظه سکوت گفت:
-اهمممم…تا بهش گفتم میخوام با مونا برم فهمید چه نقشه ای توی سرم.
آخه توری که خودم دلم میخواست یکم لختیه اما خیلی قشنگ بود….ولی هر توری خریدم عکسش رو واسه تو میفرستم!
بوسش کردم و گفتم:
-باشه…قبول! من مطمئنم تو هرچی که بپوشی بهت میاد…هرچی!
دستهامو گرفت و گفت:
-تو زودتر از همه بیا خب ؟! زودتر لز همه بیا دیر تر از همه برو…کاش اصلا میشد تو هم ساقدوشم باشی!
دستهاشو فشردم و گفتم:
-قول میدم زود بیام…ولی فکر نکنم به درد ساقدوش بودن بخورم…مونا گزینه ی بهتره!
اخمی مصنوعی رو صورت نشوند و گفت:
-نه خیر…هیشکی تو نمیشه!
خندیدم و گفتم:
-مراقب آقا دوماد خوشتیپت هم باشه…
چشمکی زد و گفت:
-خیالت راحت…نمیزارممگس ماده هم بهش نگاه کنه….
بعد از یکم خوش و بش خداحافطی کردن و سوار ماشینشون شدن.
تماشا کردنشون کنارهم روحمو سرحال میاورد.
با لبخند دورشونشون تماشا کردم.
شیوا سرش رو آورد بیرون و یه بوس از راه دور برام فرستاد و بلند بلند گفت:
-خیلی دوست دارم شیدا!
لیخند بغض داری زدم و با چسبوندن کارت دعوتها به سینه ام آهسته زمزمه کردم:
“من بیشتر…”
همش همیـــــــن😐💔
چرا من گریم گرفت😐😐😐🤣
شاید بخاطر بدبختی شیدا🚶♀️