رمان عشق صوری پارت 94

5
(1)

هر چقدر تو مسیر به این فکر کردم سیامک کی هست و کی میتونه باشه متوجه نشدم و باخودم به هیچ نتیجه ای نرسیدم.

یعنی چیزی به ذهنم نرسید جز اینکه احتمالا اشتباه گرفته برای همین واسه صاحب اون شماره ی ناشناس پیام فرستادم:

“اشتباه گرفتین…”

همزمان با ارسال پیام از شرکت زدم بیرون.

حالم خیلی خوش نبود و دلم میخواست بجای خونه رفتن با مونا برم بیرون.

تو این شرایط فقط کنار اون بودن میتونست حتل بدمو یه کوچولو بهتر بکنه.

خواستم شماره ی مونا رو بگیرم و بهش زنگ بزنم که دوباره از طرف اون شماره ی ناشناس یه پیامک برام بود.

بی حوصله و خسته نفسم رو بیرون فرستادم و بازش کردم.
راستش خودمو آماده کرده بودم هر کی که هست حسابی از خجالتش دربیام اما خوندن اون متن کوتاه بدجور اون لحظه حالم رو خراب و داغون کرد:

“حالا دیگه استاد خودتو نمیشناسی!؟ بصیری ام.فکر کردم مشتاق پیامم باشی…آدرسم رو برات میفرستم. فردا شب منتظرتم شیوا جان”

دستم شل شد و پاهام از قدم رفتن ایستادن!

باورم نمیشد خود استاد باشه که با بی رحمی همچین چیزی ازم بخواد.

اصلا این پیام چه معنی ای میتونه داشته باشه جز این که من شب برم پیش آقا و اون یه حال و هولی به کمرش بده!
سرم رو خم کردم وآه کشون زمزمه کردم:

“این رو کجای دلم بزارم آخه!؟”

نمیدونم چرا این روزا همچی اونطور که من فکرش رو میکردم و انتظارش رو داشتم پیش نمی رفت.

پشت سر هم اتفاقایی میفتاد که من رو پکر تر از دیروز میکرد!

سرمو بالا گرفتم و شماره ی مونا روگرفتم تا ازش بخوام امروزو باهم بگذرونیم.

تنها موندنم یعنی خودخوری و این خودخوری فقط در صورتی اتفاق نمیفتاد که سرگرم بشم.

~~~~

تنها موندنم یعنی خودخوری و این خودخوری فقط در صورتی اتفاق نمیفتاد که سرگرم بشم.

~~~~

روی چمنهایی نم دار دراز کشیدم و دستهام رو گذاشتم زیر سرم و زل زدم به آسمون ابی رنگ…

تلفن همراهم تو دست مونا بود و اون ناباورانه و برای چندمینبار پیامهایی که استاد بصیری فرستاده بود رو میخوند و زیر لب حرفهایی نامفهومی باخودش زمزمه میکرد که خیلی برای من واضح نبودن!

بالاخره چرخید سمتم.دستشو مشت کرد و با غیظ گفت:

-عجب آدم رذل و پستیه این استاد بصیری! من که هیچوقت ازش خوشم نمیومد برای همین این ترم ترجیح دادم این درسو باهاش برندارم! ولی حقته شیوااا…اونقدر غرق شدی تو شغلت و اونقدر هوش و حواست پی دیاکوئہ که درس حتی اولویت آخرت هم نیست…

رسیده بودم به اون نقطه ی مشخص محسن نامجو…دقیقا به اون نقطه که میگه” من دیگه حال ادامه دادن ندارم”…
من واقعا دیگه حال ادامه دادن نداشتم.

من حتی حوصله ی بحث کردن هم نداشتم.

میدونستم تر زدم!

حس میکردم اون تلاشهام، اون جلز و ولز کردنهام همه برای رسیدن به دیاکو بی ارزش و بیخودی بوده و حتی به طرز فجیعی احساس میکردم به اندازه ای که من اونو دوست دارم اون دوستم نداره و من صرفا براش یه سپر دفاعی و یه امتیاز خاص در مقابل شهرام هستم !

وقتی باهام کار داشت میشدم شیوا جان و وقتی نداشت سعی میکرد دست به سرم بکنه یا یه راست بده سراغ مسائل جنسی.

بدبختی اینجا بود که من با وجود آگاهی به همه ی اینها همچنان دوستش داشتم…

حرفهای مونا از فکر و خیال کشیدم بیرون:

-شیطونه میگه به امیر بگم با دو تا مشت افقیش بکنه! مرتیکه هیز دوندن گرد چندش بی ناموس…

-شیطونه میگه به امیر بگم با دو تا مشت افقیش بکنه! مرتیکه هیز دوندن گرد چندش بی ناموس…

سرمو به سمتش کج کردم.عصبانی بود و این عصبانیت برای من کاملا واضح و مشخص بود.عین روز!

اهسته و با صدایی که به وضوح خش دار و گرفته بود و حتی به سختی بالا میومد گفتم:

-من از بصیری بدم میاد مونا…حالم از شخصیتش بهم میخوره.ببین چقدر چندشه که به خودش اجازه داده دو سه تا غیبت رو بهونه بکنه و همچین چیزی ازم بخواد…

متاسف و ناراحت لبهاشو روی هم فشرد و بعد پرسید:

-میفهممم منم همینطور.میخوای چیکار کنی حالا !؟

خودمم نمیدونستم.فقط میدونم که حتی فکر رفتن به خونه اش هم باعث میشد حالت تهوع بهم دست بده.
از طرفی اگه نمی رفتم هم مطمئنن منو مینداخت.
دوباره سرمو صاف نگه داشتم و با خیره شدن به آسمون جواب دادم:

-نمیرم…

یکم متعجب نگاهم کرد چون میدونست چقدر از اینکه درسی رو بیفتم بیزار بودم و حتی اینکه تحصیلاتم اینقدر کش پیدا بکنه برای همین با همون حالت جاخورده پرسید:

-نمیری !؟

سرمو توی همون حالت به طرفین تکون دادم و گفتم:

-نه

!

با لب و لوچه آویزون گفت؛

-اینجودی که میندازت!

بیتفاوت و با آگاهی از این موضوع جواب دادم و گفتم؛

-بندازه…اینکه بندازه و حذفم بکنه بهتره یا اینکه برم خونه اش و احتمالا یه دست بهش بدم!؟

یه کوچولو براش فکر کرد و بعد جواب داد:

-همون مورد اولی بهتره!

لبخند محوی زدم و باز نگاهمو دوختم به آسمون.اون هم مثل من رو چمنهای نم دار و خنک دراز کشید و جفت دستهاش رو گذاشت زیر سرش و گفت:
-امیر گفته شب برم پیشش پاتوق…آی میچسبه! عاشق اونجام…اصلا وقتی میرم پاتوق حس و حالم خوب میشه…یه جورایی حالم جا میاد و رو فرم میشم. تو هم بیا!

من جدا به مونا غبطه میخوردم.بااینکه دغدغه های کاری امیر خیلی خیلی خیلی بیشتر از دیاکو بود اما بازهم همیشه هرجور که شده لا به لای کارهاش وقتی رو برای مونا کنار میزاشت.
کاملا برخلاف دیاکو !
راستش از اینکه خودمو مشغول نگه دارم بدم نمیومد اما از اینکه جایی باشم که شهرام هم هست خیلی رضایت مند نبودم برای همین واسه اطمینان از بود و نبودش پرسیدم:

-اونم هست؟

خیلی زود گرفت دارم از کی حرف میزنم برای همین جواب داد:

-اگه منظورت شهرامه آره.

-اه اه…

واکنشم باعث شد یه چشم غره بره و بپرسه:

-اه اه یعنی نمیای!؟

خیلی حس خوبی از اینکه بازم ببینمش نداشتم.
هر وقت منو میدید با نگاه هاش با حرفهاش احساسی زو بهم می رسوند که منو یاد کارای بدم مینداخت برای همین ابرو درهم کشیدم و بلافاصله جواب دادم:

-نه!نمیام

پوکر فیس شد و پرسید:

-چراااا آخه !؟ خوش میگذره هاااا…بیا دیگه شیوا…ناز نکن!

اخم کردم و گفتم:

-تو اگه میخوای برو.فکر من نباش!

یه چشمک زد و برای اینکه راضیم کنه با صدای یواش و وسوسه گرانه ای گفت:

-تو اگه میخوای برو.فکر من نباش!

یه چشمک زد و برای اینکه راضیم کنه با صدای یواش و وسوسه گرانه ای گفت:

-من دلم میخواد تو هم باشی.قلیون میکشیم…ویسکی میخوریم…خلاصه عشق و حاله!

الحق هم که داشتم وسوسه میشدم اما یاد شهرام که میفتادم نظرم عوض میشد.
فکر و تصور اینکه بخوام باهاش رو به رو بشم یه چیزی تو مایه های همون رفتن به خونه ی بصیری بود برای من واسه همین بی میل جواب دادم:

-نه! از شهرام خوشم نمیاد
دوست ندارم جایی که اونم هست من هم باشم…

آرنجش رو به شونه ام زد و گفت:

-بیا دیگه شیوا خوش میگذره.بیخیال شهرام…اون این روزا سرش با همون ژینوس جونش گرم…کاری به کار تو نداره!

تا اینو گفت متعجب و با حالتی جاخورده سرم رو به سمتش برگردوندم و پرسیدم:

-واقعا!؟با ژینوس!؟

خیلی زود جواب داد:

-آره..امیر که میگفت برخلاف همیشه شهرام دیگه سگ محلش نمیکنه! گمونم رابطه شون دوباره جوش خورده!
شاید شهرام به این نتیجه رسیده تهش خودش می مونه و ژیتوس!

نمیدونم چرا با اینکه از شهرام خوشم نمیومد اما این خبر اصلا به دلم ننشست و یه جورایی دلخور تر و افسرده ترم کرد.
یعنی واقعا تهش به دختره برگشت !؟
به همون ژینوس چندش سر تا پا فیک عملی…!؟
پوزخندی زدم و گفتم:

-لیاقتش همون دختره ژینوسه!

مونا با انزجار صورتش رو درهم و مچاله کرد و گفت:

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
☹️
☹️
2 سال قبل

یعنی ای شیوا خیلی گوه شده سامان بزارم کجای دلم سیااااااامک بزارم کجای دلم خدااااا دیاکو یا خدا شهرام اصلا بدشم میاد بهش بگم هرزه خب این هرزه بودن نیست پسسسس چیههههههههه زیر یکی دیگه میری به یکی دیگه باج میدی رو یکی دیگه حساسی بخدا همون ژینوس عملی اما با صد نفر گوه نزده واقعا که شیوا اصلااااااااااا لیاقت شهرام نداره اصلا

Marzi
Marzi
2 سال قبل

خداروشکر این یبارم که شده واسه زیر شکم یه مرد گفت نه😅
هم از شیوا بدم میاد هم ژینوس
شخصیت شهرام و فرزاد خوبه

مهدیس
مهدیس
2 سال قبل

ببینینن نگین نگفتممم این میره خونه ی استادشش😂😂😂😊😊

سوفی
سوفی
پاسخ به  مهدیس
2 سال قبل

میره پاتوق

Bahareh
Bahareh
2 سال قبل

نه پس بیاد تو هرزه خراب و بگیره همون ژینوس فیک عملی به توی خراب شرف داره.

Kia
Kia
پاسخ به  Bahareh
2 سال قبل

توکه نمیدونی ژینوس چطور ادمیه
شاید اونم یکی بدتر ع شیواس😐

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x