رمان عشق ممنوعه استاد پارت 129

0
(0)

 

نفهمیدم چی شد که یکدفعه به خواب عمیقی فرو رفتم صبح با صدای بلند داد و فریادهایی که به گوشم میرسید

وحشت زده از خواب پریدم
گیج چندثانیه نگاهمو به اطراف چرخوندم

با فکر اینکه حتما خواب دیدم باز میخواستم سرمو روی بالشت بزارم که با صدای داد بلند دیگه ای که به گوشم رسید

سیخ روی تخت نشستم
یکدفعه با یادآوری بابا و نازی که توی خونه بودن نفهمیدم چطور از تخت پایین پریدم

و با همون حوله ای که از دیشب تنم بود
با عجله و قدمای بلند از اتاق بیرون زده و از پله ها سرازیر شدم

وحشت زده همونطوری که پایین میومدم بلند مدام تکرار میکردم

_چی شده ؟؟ چه خبره ؟؟

تموم آدمایی که توی سالن بودن
با شنیدن صدام سکوت کردن و به سمتم برگشتن

خاتون از روی مبل بلند شد و با تعجب گفت :

_چی شده چرا اینقدر هراسونی مادر ؟؟

خسته دستی به چشمای خواب آلودم کشیدم

_سرو صداها چی بود ؟؟

اشاره ای به حمیدی که با رنگی پریده کنارش ایستاده بود کرد و گفت :

_هیچی صدای این حمید بخت برگشته بود که از بالای درخت افتاده و کمر درد و پادرد گرفته داشتم براش پماد میزدم مادر

عصبی نیم نگاهی به حمیدی که سعی میکرد خودش رو پشت خاتون پنهون کنه انداختم

_دیوونه اس آخه بالای درخت چی میخواسته ؟؟

حتما باز دیوونه بازیش گُل کرده
حوصله فکر کردن و حرف زدن دربارش رو نداشتم پس دستمو روی هوا تکونی دادم و گفتم :

_اصلا بیخیالش بگو بابا اینا کجان نمیبینمشون

_رفتن مادر

خوبه پس رفته بودن تا خواستم نفس آسوده ای بکشم با حرف بعدیش نفس توی سینه ام حبس شد

_ولی گفتن شاید ماه بعدی برگردن

_مطمعنی همچین حرفی زدن ؟؟

با اطمینان سری تکون داد

_آره …چطور عزیزم ؟؟

کلافه سری تکون دادم

_هیچی خاتونم هیچی

و بدون اینکه مهلت حرف زدنی بهش بدم عقب گرد کردم و با عجله از پله ها بالا رفتم

باید یه کاری میکردم
وگرنه اگه بابا اینا برمیگشتن و نازی رو اینجا میدیدن خیلی بد میشد

حالا خداروشکر تا زمانی که باز بیان وقت داشتم تا تلافی سر نازی دربیارم و دق دلیم روش خالی کنم

بعد از تعویض لباسام از خونه بیرون زدم و تا نیمه های شب سرگرم کارای شرکت بابا بودم
شرکتی که در نبود بابا همه چیزش بهم ریخته بود

همین که خسته و کوفته وارد خونه شدم
با دیدن مهسا اونم با اون سر و وضع توی سالن کُپ کردم و قدمام از حرکت ایستاد

لباس که چه عرض کنم
یه لباس خواب فوق العاده کوتاه و در عین حال سک…سی تن کرده بود

که رنگ قرمزش هارمون قشنگی با تن سفیدش ایجاد کرده بود داشتم خیره نگاهش میکردم
که سرش رو بالا گرفت و با دیدن نگاه خیره ام

لبخند شیطنت آمیزی گوشه لبش نشست و به سمتم اومد

_خوش اومدی !!!

سری تکون دادم و با نگاهی که ازش دزدیدم کلافه گفتم :

_این چه سر وضعیه ؟؟

رو به روم ایستاد و بدون اهمیت به حرفام لیوان شربتی سمتم گرفت

_بخور برای تو درست کردم

اول خواستم دستش رو پس بزنم ولی میدونستم به این سادگی ها بیخیالم نمیشه پس به اجبار سر کشیدمش تا بهانه ای نداشته باشه

_بگیر حالا برو این سروضعت رو‌ درست کن

خواستم از کنارش بگذرم که با یه حرکت سد راهم شد و نزاشت برم بوی عطرش که توی بینی ام پیچید بی اختیار چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم

نمیدونم چه مرگم شده بود
که عجیب نسبت بهش کشش داشتم

آره منی که وجود مهسا برام اهمیتی نداشت
الان چم شده که اینطوری وا دادم و دوست دارم بغلش کنم و لباش رو ببوسم

عصبی سرم رو تکونی دادم
تا فکر و خیالات بیخود رو از خودم دور کنم
ولی با نشستن دستش روی صورتم همه معادلاتم بهم ریخت

_چرا مگه سروضعم رو دوست نداری ؟؟

چشمامو باز کردم
نگاهم که قفل چشماش خمار از شهو…تش شد آب دهنم رو صدادار قورت دادم و به سختی گفتم :

_ولی این درست نیست اینجا توی سالن ای…..

انگشتش روی لبهام نشست و واردار به سکوتم کرد

_هیس…..نظرت چیه بریم اتاقت ؟؟

اون حرف میزد ولی من بی اختیار خیره لبای درشت و قلوییش که تکون میخوردن بودم

اینجا یه چیزی درست نبود آره
این حالت من عادی نبود
یعنی چه چیزی باعث این حجم کشش من نسبت به مهسا شده؟؟

کنارش زدم تا به اتاقم برم که دستاش دور گردنم حلقه کرد و با چسبیدنش بهم تازه متوجه بوی عطر فوق العاده جذاب و سک…سیش شدم

وااای نکنه چیزی که حدس میزدم درسته و علاوه بر این که توی شربتم چیزی ریخته از عطر تحریک کننده هم استفاده کرده ؟؟

چشمام خمار خواستن شد
بی اختیار سرم داشت پایین و پایین تر میرفت

یکدفعه به خودم اومدم
و سعی کردم خودم رو کنترل کنم و بی حرکت بمونم

_برو کنار

دستش رو نوازش وار روی صورتم کشید

_چرا عشقم ؟؟

آب دهنم رو صدا دار قورت دادم

_چون این درست نیست

بدنش رو تحر…یک وار بهم چسبوند

_هووووم اصلا تو چیکار درست و غلطش داری ؟؟

دستمو روی پهلوهاش گذاشتم و سعی کردم از خودم فاصله اش بدم

_چون توی قرارمون همچین چیزایی نبود

_قرارمون دیگه مهم نیست

_چرا ؟؟

روی نوک پاش بلند شد
بوسه ای روی نوک بینی ام نشوند
که نفس توی سینه ام حبس شد و قلبم به تپش دراومد

_چون من عاشقتم

هُرم نفس هاش که توی صورتم میخورد
از همه بدتر برخورد آروم لباش روی لبهای نیمه بازم

همه و همه باعث شده بود
نفسم توی سینه حبس بشه و تا به خودم بیام کنترلم رو از دست بدم

و یکدفعه لبامو روی لبهاش بزارم و با شدت شروع کنم به بوسیدنش انگار تموم حرکاتم دست خودم نیست بی اختیار یک نفس فقط میبوسیدمش

دستم روی تنش در حرکت بود
و با خماری چشمامو روی هم گذاشته بودم که یکدفعه با نقش بستن چشمای نازی جلوی چشمام

انگار تازه به خودم اومدم باشم
لبام روی لباش بی حرکت موند و وحشت زده خشکم زد

آره از خودم وحشت کرده بودم
از خودمی که دیگه نمیشناختمش و برام غریبه بود

کلافه با یه حرکت از خودم جداش کردم
و با نفس نفس و چشمای گشاد شده نگاهمو توی صورتش چرخوندم

چشماش از شدت شهو…ت خمار و نیمه باز شده بودن خواست باز به سمتم بیاد که دستمو جلوش گرفتم و مانعش شدم

_تمومش کن !!

و بدون اینکه مهلت عکس العملی بهش بدم
ازش جدا شدم و با عجله از پله ها بالا رفتم

بدنم داغ شده و یه جورایی گُر گرفته بود
حس میکردم چطور حرارت بدنم داره بالا و بالاتر میره

وارد اتاق که شدم بی معطلی به سمت حمام رفتم شیر آب سرد رو باز کردم و زیر دوش آب ایستادم

نفسم از سردی بیش از حدش گرفت
دستمو به دیوار گرفتم

کل وجودم میلرزید
شهوت و تب خواستن داشت وجودم رو به آتیش میکشید و دیوونه ام میکرد

مهسای لعنتی معلوم نبود چه بلایی سرم آورده بود که این شده بود حال و روزم

اینقدر زیر دوش ایستادم
که حس میکردم کم کم داره از التهاب درونم کم میشه و سر حال میام

سرم رو بالا بردم که قطرات ریز و درشت آب روی سر و صورتم خورد به خودم لرزیدم و دستم به سمت بستن شیر آب رفت

که یکدفعه در حمام باز شد
یعنی کیه که بی اجازه و سرخود سر از اتاق من درآورده پلکی زدم تا بهتر ببینم

یکدفعه با دیدن مهسایی که هیچی تنش نبود و با بدنی بر….هنه داخل حمام میشد نفسم گرفت

_اینجا چیکار میکنی ؟؟

بدون اهمیت به صورت بهت زده من ، سمتم اومد

_میخوام حمام کنم

از این حجم وقاحتش نفسم گرفت

_برو بیرون

_نمیخوام

چشمامو بستم تا نبینمش و صدای لرزونم رو بالا بردم

_گفتم برووو بیرون یه جای دیگه ح…..

باقی حرفم با نشستن دست سردش روی سینه ام نصف و نیمه رها شد

__چقدر تنت داغه عشقم

با هرکلمه ای که از دهنش بیرون میومد
حس میکردم چطور نفسم تنگ تر میشه و باز حس شهو…تی که درونم خاموش کردم داره فعال میشه

شیرآب رو با دستای لرزون بستم
و سعی کردم نسبت به حرکت تحر…یک وار دستش روی سینه ام بی تفاوت باشم

_تمومش کن !!

سرش رو بالا گرفت و با چشمای خمار نگاهم کرد

_نمیتونم

_اگه هر روز میخوای اینطوری کنی بگو بفرستمت بری و قراردادمون تموم شه

دستش بی حرکت موند و ناباور گفت :

_چی برم ؟!

سعی کردم نگاهمو به جز چشماش به هیچ جایی ندوزم و جدی باشم

_آره چون دیگه کم کم دارم از این بازی هات خسته میشم

بهت و ناباوری توی صورتش نشست
باورش نمیشد توی این حال بد هم دارم مقاومت میکنم

_شوخی میکنی نه ؟؟

دستاش رو گرفتم و از خودم جدا کردم

_نه اصلا !!

پشت بهش در حمام رو باز کردم و خطاب بهش ادامه دادم :

_حالام برو بیرون

_ولی آراد من دوست دارم و میخوام باهات باشم برای همین تا این حد خودم رو کوچیک کردم

پوزخندی گوشه لبم نشست
دوستم داشت ؟؟
با این حرفا سعی داشت کی رو گول بزنه

اون تقریبا با همه پسرایی که میشناختم رابطه داشت حالا دَم از دوست داشتن من میزنه؟؟

_بس کن !!

به سمتش برگشتم و با اشاره ای به شکم بزرگش ادامه دادم :

_حداقل از اون بچه توی شکمت خجالت بکش

دستی روی شکمش کشید و به سمتم اومد

_هه خجالت بکشم از بچه ای که گردنش نگرفتی ؟؟

از این همه گستاخی و وقاحت چشمام گرد شد و گفتم :

_فکر میکردم این پرونده رو قبلا بینمون بستیم

عصبی سمتش رفتم و بدون توجه به حالش بازوش رو گرفتم و سمت در کشوندمش

_هه انگار خودتم باورت شده که بچه ات از منه

دستم رو گرفت و با التماس نالید :

_نکن آراد

بدون توجه به آ..ه و ناله های دروغینش از حمام بیرونش کردم و در رو به روش قفل کردم

« نازی »

دو روزی بود که توی اتاق خدمتکارا حبس بودم و سعی میکردم بیرون نرم

چون اصلا دوست نداشتم با اون زن و شوهرش برخورد کنم اینم بگم چندباری دستم به سمت گوشی رفت تا لوشون بدم

ولی هر بار یاد آراد میفتادم پشیمون میشدم
آره پشیمون میشدم چون این بار اگه چیزی میشد آراد هیچ وقت نمیبخشیدم

و این چیزی نبود که من میخواستم
چون اگه چیزی میشد و برای همیشه قیدم رو میزد و رهام میکرد میخواستم چیکار کنم

پس مجبور بودم وجود نحس اون دوتا رو تحمل کنم حداقل بخاطر آراد
آرادی که نفسم به نفسش بند بود و حاضر بودم حتی اینطوری به عنوان خدمتکار تا آخر عمرم کنارش زندگی کنم

همین که به عنوان فراری آروم و قرار نداشتن و با شنیدن اسم پلیس به خودشون میلرزیدن و از خونه زندگیشون فراری بودن بسشون بود !!

از بیکاری پشت پنجره ایستاده و بیرون رو تماشا میکردم که مائده وارد اتاق شد و با دیدنم گفت :

_تو که دیگه خوب شدی چرا هنوز بیرون نمیای ؟؟

به دروغ به همه گفته بودم مریضم
چون نمیشد بگم آراد اینطور ازم خواسته که بیرون نرم

دروغین چندبار سرفه کردم و با صدای گرفته لب زدم :

_نه هنوزم حالم خوب نشده

به سمتم اومد و دستم رو گرفت و به سمت تخت کشید

_حالت خوب نیست و اینطوری سر پا موندی؟؟

روی تخت خوابوندم و دستش به سمت لمس پیشونیم جلو اومد

_وایسا ببینم خوبه تبم که نداری

از اینکه داشتم اینطوری بهش دروغ میگفتم از خودم خجالت میکشیدم ، زبونی روی لبهام کشیدم و سوالی پرسیدم :

_اووم میگم چه خبر بابا مامان آراد چیکار میکنن ؟؟

_دیروز رفتن

نفهمیدم چی شد که یکدفعه به خواب عمیقی فرو رفتم صبح با صدای بلند داد و فریادهایی که به گوشم میرسید

وحشت زده از خواب پریدم
گیج چندثانیه نگاهمو به اطراف چرخوندم

با فکر اینکه حتما خواب دیدم باز میخواستم سرمو روی بالشت بزارم که با صدای داد بلند دیگه ای که به گوشم رسید

سیخ روی تخت نشستم
یکدفعه با یادآوری بابا و نازی که توی خونه بودن نفهمیدم چطور از تخت پایین پریدم

و با همون حوله ای که از دیشب تنم بود
با عجله و قدمای بلند از اتاق بیرون زده و از پله ها سرازیر شدم

وحشت زده همونطوری که پایین میومدم بلند مدام تکرار میکردم

_چی شده ؟؟ چه خبره ؟؟

تموم آدمایی که توی سالن بودن
با شنیدن صدام سکوت کردن و به سمتم برگشتن

خاتون از روی مبل بلند شد و با تعجب گفت :

_چی شده چرا اینقدر هراسونی مادر ؟؟

خسته دستی به چشمای خواب آلودم کشیدم

_سرو صداها چی بود ؟؟

اشاره ای به حمیدی که با رنگی پریده کنارش ایستاده بود کرد و گفت :

_هیچی صدای این حمید بخت برگشته بود که از بالای درخت افتاده و کمر درد و پادرد گرفته داشتم براش پماد میزدم مادر

عصبی نیم نگاهی به حمیدی که سعی میکرد خودش رو پشت خاتون پنهون کنه انداختم

_دیوونه اس آخه بالای درخت چی میخواسته ؟؟

حتما باز دیوونه بازیش گُل کرده
حوصله فکر کردن و حرف زدن دربارش رو نداشتم پس دستمو روی هوا تکونی دادم و گفتم :

_اصلا بیخیالش بگو بابا اینا کجان نمیبینمشون

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
من
من
2 سال قبل

ای که دست میرسد دستی بگیر
بزاررررررررررررررررر

R
R
2 سال قبل

چرا نصفش تکراری بود آخه😩

مینو
مینو
2 سال قبل

چراااا نصفش تکراری بود اخه لطفا بیشتر بزار پلیز

مینو
مینو
2 سال قبل

نصفشم تکرارییییییی باوا یکم بیشتر بزار پلیز

؛_؛
؛_؛
پاسخ به  مینو
2 سال قبل

اره نصفش تکراری بود چرا

علوی
علوی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

ممنون

دنبال کننده
دنبال کننده
2 سال قبل

چرا ابنجوری بود بقیه اش😐

زهرا
زهرا
2 سال قبل

پس چرا بقیه اش تکراری بود خواهش میکنم بیشتر بزار لطفا

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x