رمان عشق ممنوعه استاد پارت 135

5
(1)

 

چمدونم رو برداشتم که زودی از دستم گرفتش و گفت :

_بده ببینم

تقلا کردم تا ازش بگیرمش

_ای بابا بده میخوام برم

اخماش رو توی هم کشید

_با من میای همین که گفتم !!

نمیتونستم باهاش برم و مدارا کنم
چون هنوز کارهای گذشتت رو از یاد نبرده و یه جورایی ازش میترسیدم

این مرد خیلی خطرناک و مرموز بود
باید تا میتونستم ازش دوری کنم

با این فکر دست به سینه جلوش ایستادم و جدی گفتم :

_نمیخوام با تو بیام

با چشمای ریز شده صورتم رو از نظر گذروند و چیزی که توی دلم بود رو به زبون آورد

_نکنه ازم میترسی ؟؟

با این حرفش سکوت کرده ایستادم
انگار حرف دلم رو از صورتم فهمیده باشه
بیشتر سمتم خم شد

_با توام گفتم ازم میترسی ؟؟

دسته چمدون رو با یه حرکت از دستش بیرون کشیده و تُخس توی صورتش خیره شدم و به دروغ لب زدم :

_نه تو کی باشی که ازت بترسم ؟؟

راهم رو سر جاده کج کردم
که بلند صدام زد و با چیزی که گفت دودل شدم و پاهام از حرکت ایستاد

_برات یه پیشنهاد دارم که اگه قبولش کنی تا آخر عمر زندگیت تأمینِ تأمینه !!

آره ایستادم
نه بخاطر خودم بلکه ، بخاطر بچه ای که توی شکمم در حال رشد بود و هیچ آینده ای در انتظارش نبود

چون نه پدرش از وجودش خبر داشت
و میخواستش و نه خودم به تنهایی قادر به حمایت ازش بودم

آره درست فهمیدید
قادر به حمایت ازش نبودم چون نه پولی داشتم نه جا و مکانی که ازش نگهداری کنم

وقتی دید ایستادم
به سمتم قدم برداشت صدای قدماش که داشت بهم نزدیک و نزدیکتر میشد به گوشم رسید

پشت سرم ایستاد و دقیق کنار گوشم با لحن وسوسه کننده ای گفت :

_میخوای هم خونه ای به نامت باشه و هم حساب بانکیت پُر پول باشه که دیگه نیازی به کسی نداشته باشی ؟؟

آریا هیچ وقت جایی نمیخوابید که آب زیرش بره
حتما منفعتی میبرد که داشت همچین چیزایی به من پیشنهاد میداد

دسته چمدون رو محکمتر توی دستای لرزونم گرفتم و با صدای گرفته از بغضی خطاب بهش زمزمه کردم :

_پیشنهادت چیه ؟؟

فهمید تونسته وسوسه ام کنه
چون خندید و سرحال بلند خطاب بهم گفت :

_بریم تا بهت بگم

هنوز دودل و مردد ایستاده بودم
که ماشینش با سرعت کنار پام توقف کرد

نگاهمو روی خودش و ماشین چرخوندم و هنوز گیج و مردد بودم که فهمید
چون زودی خم شد و درحالیکه در سمت من رو باز میکرد بلند صدام زد و گفت :

_سوار شو زود باش !!

میدونستم آدم خطرناکیه برای همین ازش میترسیدم ولی آرادی که خطرناک نبود اون همه بلا سرم آورد و اذیتم کرد

حالا این میخواست چیکار کنه
اصلا هر کاری میخواد بکنه به درک … بزار بکنه

با این فکر دودلی و لجبازی رو کناری گذاشتم و با عجله سوار ماشینش شدم و درو بستم
نیم نگاهی سمتم انداخت و با چشمایی که برق پیروزی داشتن ماشین روشن کرد و با سرعت توی جاده راه افتاد
 

” آراد ”

مهسا من رو با ترفند به اتاقش کشونده بود میدونستم چی‌ تو فکرش میگذره ولی اصلا قصد نداشتم بهش دست بزنم

درحال حرف زدن بودیم که یکدفعه نمیدونم چی شد که برای ثانیه ای چشمم به نازی خورد که از لای در داشت ما رو تماشا میکرد

با یهویی دیدنش جَوگیر شدم
و نفهمیدم چی شد که وقتی به خودم اومدم مهسا توی بغلم در حال آ…ه و نا…له کردن بود

قبل از اینکه کارو تموم کنم
وحشت زده از روش کناری رفتم و کلافه با نفس های بریده لبه تخت نشستم

خدایا من داشتم چه غلطی میکردم
عصبی چنگی توی موهام زدم و با قدرت کشیدمشون

مدام چشمای اشکی نازی توی ذهنم نقش میبست
و من رو از خودم متنفر میکرد
لعنتی زیر لب خطاب به خودم زمزمه کردم

که صدای پُر از عشوه مهسا توی گوشم پیچید و باز خط انداخت رو اعصاب نداشته ام

_عشقم یکدفعه چی شد ؟؟

چشمامو محکم روی هم فشردم و سکوت کردم
دستش رو نوازش وار روی کمرم کشید و با عشوه لب زد :

_نمیخوای کارتو تموم کنی ؟؟ تموم ت…نم داره تو رو صدا میزنه

عصبی بلند شدم تا بیش از این لمسم نکنه
پیراهنم که روی زمین افتاده بود رو برداشتم تا تنم کنم

با دیدن حالم فهمید میخوام چیکار کنم
چون دستپاچه بدون اینکه چیزی تنش کنه بلند شد و روی تخت خودش رو به سمتم کشید

_چی شده ؟؟ چرا لباس میپوشی ؟؟

لباسامم با عجله پوشیدم
بی اهمیت بهش که مدام صدام میزد و سوال پیچم میکرد بیرون زدم

چرا حالم باید این باشه
مگه همین رو نمیخواستم که نازی جلوی چشمام زجر بکشه پس الان چه مرگم شده بود

که درست عین مرغ سرکنده بیقرار و از این طرف به اون طرف میرم و فقط الکی دور خودم میچرخم

 

تموم طول شب از این سمت خونه به اون سمت خونه میرفتم و کلافه بودم

نمیدونم چه مرگم بود
که فکر نازی برای یه ثانیه از توی ذهنم کناری نمیرفت و بیقرارش بودم

چندباری تا در اتاقش رفتم ولی به زور خودم رو کنترل کردم تا داخل اتاقش نرم و باز با حرف زدن خودم رو کوچیک نکنم

برای اینکه آر‌وم بگیرم و کار دست خودم ندم
با عجله و قدمای بلند از خونه بیرون زدم و روی شن های ساحل نشستم و به دریایی که توی تاریکی فرو رفته بود خیره شدم

آروم باش آراد
اون همون نازی که با بدترین شکل ممکن بهت خیانت کرد و با این کارش بهت پشت کرد و رفت

پس نیازی نیست براش دل بسوزونی
برای اونی که هیچ ارزشی برای تو قائل نشد و به بازیت گرفت

با این فکرا سعی کردم خودم رو قانع کنم که این کاری که امشب باهاش کردم حقش بوده و اینطوری خودم رو قانع کنم که سمتش نرم

تا خود صبح توی برزخ بدی دست و پا زدم
با طلوع خورشید به خودم اومدم ولی بازم نمیتونستم نگاه خیرم رو از رو به روم بگیرم

یه طورایی خشکم زده بود
که کسی کنارم نشست و صدای جدی دانیال توی گوشم پیچید :

_این چه حالیه که تو داری پسر ؟؟

حوصله توضیح دادن نداشتم پس نیم نگاهی سمتش انداختم و گفتم :

_هیچی بیخیال

خودش رو بیشتر سمتم کشید و دستشو روی شونه ام گذاشت

_نمیدونم چی بین خودت و اون دختری که ادعا میکنی خدمتکارته گذشته ولی به نفعته که تمومش کنی و اینقدر خودت رو عذاب ندی

با تعجب به سمتش برگشتم
چطوری فهمیده بود که چیزی بین من و نازیه ؟؟
هرچند از دانیالی که زیادی توی این چیزا خِبِره و زرنگ بود نباید انتظار بیشتر از اینم داشت

زبونی روی لبم کشیدم و با اعصابی خراب گفتم :

_ نمیشه تمومش کرد چون با تموم شدنش هم هیچ چیزی بین ما درست نمیشه !!

 

لباشو بهم فشرد و بی حوصله نگاهم کرد و گفت :

_آها پس بخاطر همین دیشب رفت

با این حرفش یه طوری سرم سمتش چرخید
که صدای تک تک مهره های گردنم رو شنیدم

_چی ؟؟ دیشب کجا رفته ؟؟

با تعجب گفت :

_نمیدونستی ؟؟ فکر کردم خودت فرستادیش بره

کلافه چنگی به موهام زدم :

_نه من اصلا خبر ندارم حالا درست حسابی بگو ببینم چه خبره ؟؟

_دیشب اومدم توی حیاط دیدم داره چمدون به دست از خونه بیرون میزنه با نگرانی دنبالش رفتم که جلوشو بگیرم ولی یکدفعه با دیدن ماشین آریا که کنارش متوقف شد ایستادم و دیگه دنبالش نرفتم

_چی ؟؟؟ با آریا رفت ؟؟

سری تکون داد :

_تا اونجایی که دیدم آره سوار ماشینش شد و رفتن

عصبی با دستای مشت شده بلند شدم و ایستادمو بدجوری خون داشت خونم رو میخورد و عصبی بودم

یعنی چی که باهاش رفته
اونم با کی ؟؟ با آریایی که دشمن خونی من بود

باید دنبالش میرفتم و حقش رو کف دست میزاشتم
بی اهمیت به دانیال با عجله سمت ساختمون رفتم که بلند صدام زد و گفت :

_هوووی پسر یکدفعه چی شد ؟؟ کجا داری میری ؟؟

بی حوصله و بدون اینکه جوابی بهش بدم دستی روی هوا براش تکون دادم و گوشی از جیبم بیرون کشیدم و شماره آریا رو گرفتم

هرچی بوق میخورد برنمیداشت
لعنتی زیرلب زمزمه کردم و راهم رو به سمت ماشین کج کردم و پشتش نشسته و با سرعت از ویلا بیرون زدم

با سرعت رانندگی میکردم
تموم حرص و عصبانیتم رو سر گاز خالی میکردم و با تموم قدرت پامو روی پدالش میفشردم

از بین ماشین ها لایی میکشیدم
و تموم فکر و ذکرم پیش اون دختر چموش و سرخود نازی بود

یعنی چی که پا شده با آریا رفته ؟؟
با یادآوری اینکه من رو پیش مهسا دیده و حتما عصبی شده پوزخندی گوشه لبم نشست و سرمو به نشونه تاسف به اطراف تکونی دادم

چطور خودش هر کاری که میخواست میکرد و بهم خیانت میکرد و از پشت بهم خنجر میزد ولی الان با دیدن من کنار مهسا اینطوری بهم ریخته و رفته

هرچند کار همیشگی این دختر رفتن و نارو زدن بود اصلا هیچ وقت طرف من نبوده و همیشه ضد من بوده و عمل کرده

پس چرا من دارم اینطوری براش بال بال میزنم اصلا ارزشش رو داره آراد ؟؟

ارزشش رو داره که داری خودت رو براش به آب و آتیش میزنی و اون اونطوری جوابت رو میده پسر ؟؟

با این فکرایی که توی سرم چرخ میخورد
کم کم آتیش درونم خاموش و دست مشت شده ام دور فرمون شُل شد

این دختر ارزش اینکه من دنبالش برم و بخوام باز پیش خودم برش گردونم رو نداشت
باید این دوست داشتن لعنتی که داشت درونم رو به آتیش میکشید رو کم کم از بین میبردم

آره اینطوری بهتره !!
چون راه من و این دختر جداست و زمین تا آسمون با همدیگه فرق میکنه

توی حال و هوای خودم بودم و سرعت ماشین داشت کم و کمتر میشد که یکدفعه صدای زنگ گوشیم باعث شد توجه ام سمتش جلب شه

یکدفعه با دیدن اسم مهسایی که داشت روی صفحه نمایش خاموش روشن میشد اخمام درهم شد و با لعنتی که زیرلب زمزمه کردم

گوشی روی صندلی بغلم پرت کرده
و درحالیکه نگاهم رو به جاده رو به روم میدوختم زیرلب با خودم زمزمه کردم :

_این بار آخره که بهش شانس دوباره بودن در کنار خودم رو میدم آره بار‌ آخره

میدونستم باز دارم خودم رو گول میزنم
ولی این دل افسارش دست خودم نبود و به هر طریقی داشت باز من رو دنبال این دختر میکشوند

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هیلدا
هیلدا
2 سال قبل

پع پس از این کمتر هم در انتظارمون هست😐دمتون گرم🤐

علوی
علوی
2 سال قبل

😤😤😤😤😤😤🤬🤬🤬🤬🤬😠😠
دقیقاً کی می‌خواد این داستان جای هم فکر کردن و رفتار هم رو قضاوت کردن تموم بشه؟؟؟
دیگه جدی جدی داره رو مخ می‌ره

آراد
آراد
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

اینطور که داره میش میره انشالله سال ۱۴۰۲ به امیدخدا 🤲

...
...
پاسخ به  آراد
2 سال قبل

😑😑😑

آیناز
آیناز
2 سال قبل

بابامرسی …انقدر؟!خویکم بیشترمیزاشتی بااین آرادبیشعور..حرص درار🤯😤

مریم
مریم
2 سال قبل

سریالم صداوسیما هروز میزاره شماچندبند دوروز درمیون میزاریو میری اصلانم به کامنتا نگاه نمیکنی

آراد
آراد
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

بابا مارو گذاشتین سر کار آخه این چه وضعشه من‌ نمیدونستم این رمان کامل نیست و باید هی هر دو روز یه بار وایسم ببینم یه کمی میزارید یا نه وگرنه نمیخونمش این اولین رمانیه که از رمان دونی پارتی میخونم همیشه اونا که کامل شده بودنو میخوندم 🤬😡

علی
علی
پاسخ به  آراد
2 سال قبل

اسکلمون کردن منکه دیگ نمیخونم اصلا ادم یادش میره داستان چی بود جذابیتشو از دست میده

زهرا
زهرا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

ببخشید پس پارت تا رد از کجا میاری اگه با نویسنده در ارتباط نیستی

ⓨⓔⓚⓣⓐ
ⓨⓔⓚⓣⓐ
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

میشه اونا رو بزاری پلیز
اسکال نداره یه دو سه هفته نخونم بهتر از اینه که جزر کش شیییم
ولی بازم دمت گرم قبلا یه سایتی بود دو سه هفته یک بار میزاشت🥲

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x