رمان عشق ممنوعه استاد پارت 131

4
(2)

 

این آریای لعنتی اینجا چیکار میکرد

نمیتونستم وجودش رو تحمل کنم پشیمون شده ماشین رو باز روشن کردم ولی همین که میخواستم فرمون رو بپیچونم و برم

دانیال توی حیاط اومد و با دیدنم با تعجب دستی روی هوا تکون داد و بلند گفت :

_کجا کجا ؟؟

حرصی لبامو بهم فشردم
و به اجبار ماشین رو متوقف کردم

با دو خودش رو بهم رسوند شیشه ماشین رو پایین کشیدم که دستشو روی در گذاشت و درحالیکه با تعجب نگاهم میکرد گفت :

_معلوم هست داری چیکار میکنی ؟؟

با چشم و ابرو به ماشین آریا اشاره ای کردم

_نگفته بودی که اونم اینجاست !؟

پوووف کلافه ای کشید :

_ولش کن بابا بیخیالش

دستم دور فرمون عصبی مشت شد

_هه چی ؟؟ بیخیالش ؟!
نمیفهمی من از این بشر بیزارم ؟؟

_میدونم ولی …..

حرفش رو نصف نیمه رها کرد
که حرصی غریدم :

_ولی چی هووم ؟؟ میدونستی این اینجاست و باز به من گفتی بیا

کلافه چنگی توی موهاش زد

_والا بِلا نمیدونستم که قراره آریا هم باشه یکدفعه دیشب سر و کله اش پیدا شد

_چی گفتید آریا ؟؟!

با این حرف نازی ، نگاه دانیال به عقب چرخید و روی نازی که صندلی پشت نشسته بود زُم شد

دانیال با تعجب خطاب به من پرسید :

_ایشون کی هستن ؟؟ قیافشون خیلی آشناست

چشم غره ای بهش رفتم
از اینکه مردا نسبت به نازی توجه نشون بدن بیزار بودم پس بی اختیار اخمامو توی هم کشیدم و جدی گفتم :

_شخص مهمی نیست

تک خنده مردونه ای کرد

_با این حرفت فهمیدم دقیق برعکسشه و مهمه

از دست این دانیال
تو همه کارها دخالت میکرد و دوست داشت سر به سر من بزاره

_برو کنار میخوام برم !!

بی اهمیت به من در ماشین رو باز کرد

_عمرأ بزارم بری پیاده شو ببینم

و بدون توجه به اخمای درهم و غُرهایی که زیرلب زمزمه میکردم در رو باز کرد و بالاخره یه جورایی مجبورم کرد ماشین رو پارک کنم و پیاده شیم

با وردمون به سالن تموم بچه ها باهامون خوش و بِش کردن جز آریایی که روی تک مبل بالای جمع نشسته بود و مغرورانه بهم خیره شده بود

نگاهش رو از روم برداشت و با نشستن و زُم شدن نگاهش به پشت سرم ، بی اختیار چرخیدم که چشمم خورد به نازی که درگیر آوردن چمدونای بزرگ ما بود

دندون قروچه ای کردم و نگاهمو به اطراف چرخوندم تا آرامشم رو حفظ کنم و بهش نپرم

ولی همین که سرم باز به سمتش چرخید با دیدن نگاه خیره اش که هنوز روی نازی بود عصبی صداش زدم و کنایه وار گفتم :

_پارسال دوست امسال آشنا جناب آریا ؟؟

بالاخره نگاهش روم نشست
نمیدونم چی تو صورتم دید که دستی به ته ریشش کشید و با لبخند حرص دراری گوشه لبش خطاب بهم گفت :

_ببخشید ندیدمت

لبم به پوزخندی کج شد
هه من به این گندگی رو ندیدی و او وقت کم مونده چشمای نازی رو از کاسه دربیاری

با تمسخر خندیدم و گفتم :

_آهاااا که اینطور منو ندیدی

سری تکون داد

_بله …چه عجب از این ورا ؟؟

روی مبل کناریش نشستم و کنایه وار گفتم :

_از احوالپرسی های شما

منظورم رو خوب گرفت و از گوشه چشم نیم نگاهی سمتم انداخت

منظورم با پیگیری های این چند وقته اش بود که خوب درگیرم بود و همه جوره زیر نظرم داشت

از اینکه هنوزم اینطور پیگیرم بود تعجب میکردم دلیل این کنجکاویش در مورد خودم رو متوجه نمیشدم

با صدای نازی که مهسا رو مخاطب قرار داده بود بی اختیار نگاهم روش نشست و توی فکر فرو رفتم

_این وسایل رو کجا بزارم مهسا خانوم

مهسا با ناز و عشوه به طرفش رفت و شروع کرد بهش دستور دادن

ولی من توی دنیای دیگه ای غرق بودم
وااای نکنه تموم پیگیری هایی که این آریا میکنه بخاطر من نیست و به خاطر نازیه ؟؟

با این فکر اخمام توی هم فرو رفت
نکنه همچین فکری درسته و واقعا دنبال نازیِ و میخواد به دستش بیاره

دستم مشت شد
و با حرص دندون قروچه ای کردم

توی حال و هوای خودم بودم که دانیال صدام زد و گفت :

_آراد پاشو بیا کارت دارم

بلند شدم و به سمتش رفتم

_جانم چیزی شده ؟؟

بی حرف دستم رو کشید و به سمت طبقه بالا برد

_ای بابا میگی چی شده یا نه ؟؟

طبقه بالا که رسیدیم رو به روم ایستاد و با نفس های بریده چیزی گفت که با تعجب و چشمای گرد شده خیره اش شدم

_فهمیدم آریا برای چی اومده

قدمی سمتش برداشتم و با کنجکاوی پرسیدم :

_برای چی ؟؟

انگار چیز جالبی کشف کرده باشه دستی به دماغش کشید و جدی گفت :

_محمود میگفت طعمه جدید آریا اینجاست

_چی ؟؟؟ طعمه جدیدش

با شنیدن صدای بلندم ، دستپاچه دستاش رو به نشونه سکوت جلوم گرفت

_هیش چه خبره داداش… آرومتر !!

با چیزی که توی فکر و ذهنم میچرخید خشم درونم داشت فوران میکرد و رگ های گردنم وَرم کرده بیرون میزد

این حرفش که طعمه جدیدش بین ماست
یعنی اینکه دختر جدیدی که آریا برای برده شدن و زیر…خواب شدن انتخاب کرده بین ماست

نمیدونم چرا حس میکردم
اون دختری که مدنظرشه کسی جز نازی نیست

نازی که جدیدأ هر جایی که میدیدمش آریا کنارش بود یا با اون چشمای عجیب و تیزبینش نازی رو زیر نظر داشت

دستم مشت شد و خشمگین زمزمه کردم :

_از این حرفی که میزنی مطمعنی ؟؟

با تعجب حرکاتم رو زیر نظر گرفت و بی توجه به سوالم نگران پرسید :

_چته داداش این حالت برای چیه ؟؟

عصبی بودم و حرکاتم دست خودم نبود
از اینکه سوالی که پرسیده بودم نادیده گرفته بود خشمگین صدامو بالا بردم و باز حرفم رو تکرار کردم

_با تو بودم گفتم از این حرفی که میزنی مطمعنی یا نههههه ؟؟

ای بابایی زیرلب زمزمه کرد و گیج ادامه داد :

_آره بابا دیدم دیروز یکهویی سروکله اش پیدا شد برام عجیب بود الان از محمود پرسیدم گفت احتمال زیاد جریانش اینه

دندونامو روی هم سابیدم و خشمگین زیرلب غریدم :

_میدونم چیکارش کنم عوضی رو

این حرف رو چنان با کینه و نفرت بیان کردم که دانیال با چشمای گرد شده نگاهش رو توی صورتم چرخوند و گفت :

_چی شده نکنه چشمش دنبال مهساس که اینطور عصبی شدی ؟؟

دانیال از جریان عقد من و نازی خبر نداشت
یعنی هیچ کدوم از بچه هایی که اینجا حضور داشتن خبر نداشتن

چون از دوستای قدیمی من بودن و خیلی وقت بود که از همدیگه خبر نداشتیم و فکر میکردن من با مهسا در ارتباطم

ولی نمیدونستن دلیل این خشمم مهسا و زیرنظر داشتنش توسط آریا نیست بلکه دلیلش نازی هست که آریا درست مثل عقابی براش کمین کرده تا به دام بندازتش

_بیخیال دانیال

خواستم از پله ها پایین برم که بازوم رو گرفت

_وایسا ببینم چه مرگته !!

پوووف کلافه ای کشیدم
و برای اینکه از دست سوال و جواب هاش خلاص بشم الکی لب زدم :

_هیچی فقط از آریا متنفرم همین و بس !!

و بدون اینکه منتظر حرفی از جانبش باشم
عقب گرد کرده و با عجله از پله ها پایین رفتم

ولی همین که پا توی سالن اصلی گذاشتم
هرچی چشم چرخونم نازی رو ندیدم
اخمامو توی هم کشیدم و خطاب به محمودی که مشغول وَر رفتن با شومینه بود گفتم :

_نازی رو ندیدی ؟؟

با تعجب سرش رو بالا گرفت

_نازی….

انگار تازه به یادآورده باشه منظورم با کیه سری تکون داد و با اشاره ای به بیرون گفت :

_آهاااا اون دختره رو میگی ؟؟
با آریا رفت بیرون

یعنی چی که با آریا بیرون رفته
با این حرفش وحشت زده به سمت در هجوم بردم و بیرون زدم

توی‌ حیاط هر چی چشم میچرخوندم نمیدیدمشون
یعنی کجا رفته بودن

وحشت زده به قدمام سرعت بخشیدم و وسط حیاط رفتم و با نفس های بریده نگاهمو به اطراف چرخوندم

لعنتی هیچ خبری ازشون نبود !!

با چیزی که به ذهنم رسید
با دو خونه رو دور زدم و پشت خونه جایی که نزدیک دریا قرار داشت رفتم

حدسم درست بود
نازی اونجا بود اونم درست کنار آریایی که با چشمای تیزبینش داشت اندامش رو رصد میکرد

یعنی این دختره تا این حد خنگ بود که متوجه نگاه های هرز این مردک نمیشد ؟!

رگای گردن و شقیقه ام بیرون زد
عصبی به سمتشون رفتم

هرچی بیشتر بهشون نزدیک میشدم
بیشتر عصبی میشدم چون تازه داشتم عمق فاجعه رو با چشمای خودم و اونم از فاصله نزدیکتری میدیدم

فاصله اشون بهم خیلی کم بود
و از همه بدتر نازی بود که داشت با شوق و ذوق چیزهایی ازش میپرسید و سوال پیچش میکرد

توی چند قدمیشون دیگه نتونستم ساکت بمونم و با حرص بلند گفتم :

_خوش میگذره ؟؟

نازی با شنیدن صدام دستپاچه به سمتم برگشت
با دیدنم رنگش پرید و قدمی عقب برداشت و از آریا فاصله گرفت

با دیدن این حرکتش پوزخندی گوشه لبم نشست یکی نیست بهش بگه دیگه واسه این حرکت و عقب نشینی دیر شده

هنوز نگاهم به نازی بود که آریا دست به سینه به سمتم برگشت و کنایه وار با تمسخر گفت :

_آره خیلی خوش میگذشت ولی دیگه نمیگذره میدونی چرا ؟؟

توی سکوت سوالی خیره اش شدم
که دستی به تیغه دماغش کشید و با حرص خاصی ادامه داد :

_چون تو اومدی و نزاشتی

نه دیگه این داشت از حدش میگذروند
دستی به گردنم کشیدم و با اخمای درهم سینه به سینه اش ایستادم

_بار آخرت باشه دور و بر نازی میبینمت وگرنه….

_وگرنه چی ؟؟

با کف هر دو دستام محکم روی سینه اش کوبیدم که قدمی عقب برداشت

_وگرنه با اون روی من طرفی فهمیدی؟؟

چشماش رو گرد کرد و درحالیکه لباش رو با تمسخر جلو میداد دستی به سینه اش کشید و خاک های فرضی روش رو تکوند

_نه خوشم اومد بالاخره یه جنمی از خودت نشون دادی

عصبی یقه اش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش که نازی با رنگی پریده دستش روی بازوم گذاشت

_ولش کن آراد

بدون اینکه نیم نگاهی سمتش بندازم
تکونی به یقه آریا که توی دستام بود آوردم و از پشت دندونای کلید شده ام غریدم :

_بار آخر که دارم بهت هشدار میدم حد خودت رو بدونی ، گرفتی ؟؟

پوزخندی به صورت عصبیم زد و سکوت کرد
یقه اش رو ول کردم و عصبی به عقب هُلش دادم

وقت حساب پس دادن نازی بود
دستش رو گرفتم و دنبال خودم کشیدم

_تو با من بیا ببینم

هنوز چند قدمی دور نشده بودیم
که با چیزی که آریا با تمسخر خطاب بهم گفت ایستادم

_هه نمیدونستم روی کسی که خدمتکار دوست دخترت کردیش اینقدر غیرت داری و براش شاخ و شونه میکشی گفتم شاید برات ارزشی نداره و میخواستم چندروزی ازت قرضش بگیرم

درست دست روی نقطه ضعفم گذاشته بود
دست نازی رو ول کردم و عصبی به سمت آریا چرخیدم و تا به خودش بیاد مشت محکمم رو توی شکمش کوبیدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 1 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اراد
اراد
2 سال قبل

ای نگا اسم منو کردن سر چه پسره ی هیزی😐😐 به خدا همه ارادا اینجوری نیستن ها☹️☹️این از این تخم….. هاست

asma
asma
2 سال قبل

سلام ادمین جان فاطمه خانم لطفا روز چهارشنبه هم بزار قسمت بعدش رو مرسی

...
...
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

امروز پارت میزارید؟

هیلدا
هیلدا
2 سال قبل

عالیه
ولی خواهشا اين پارتهارو بیشتر کن و زیاد بزارید ممنون

مینو
مینو
2 سال قبل

مرسیییییییی پارت هارو بیشتر کن لطفااااا

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x