صدای داد و بیدادشون هنوز به گوشم
میرسید
و همین هم داشت دیوونه ام میکرد
دستمو روی گوشام گذاشتم
و توی خودم جمع شدم خدایا چرا تموم
نمیشد
چرا بدبختی های منه لعنتی تموم نمیشد
منی که هیچ روز خوشی توی زندگیم
نداشتم
نمیدونم چقدر توی اون حالته زار
روی زمین نشسته بودم که نفهمیدم
کی سر و صداهاشون خوابید و سکوت
مطلق همه جا حکمفرما شد
درست مثل مرده متحرک همونجا بی
حالت نشسته و به دیوار رو به روم زُل
زده بودم
که در اتاق باز شد
صدای قدمایی که بهم نزدیک و نزدیکتر
میشد توی گوشم می پیچید ولی انگار
توی این دنیا نیستم همونطوری خشکم
زده بود
کسی کنارم نشست
و طولی نکشید دستای گرمش روی گونه ام نشست
و سرمو به سمت خودش برگردوند
چشمام تار میدیدن
ولی از پشت پرده اشک میتونستم قیافه
گرفته و دَرهَم مائده رو ببینم
– بمیرم برای دلت خانوم جان !!
بی روح و با رنگ و رویی پریده خیره
اش شدم
که خودش رو جلوتر کشید و میخواست
باز چیزی بگه
ولی یکدفعه نمیدونم چی روی زمین دید
که خشکش زد و بهت زده چیزی گفت که
برای ثانیه ای حس کردم قلبم ایستاد
این خون ها برای چیه ؟؟
چی ؟؟ خون ؟؟
وحشت زده سرمو پایین بردم
یکدفعه با دیدن رَد کمرنگ خون هایی که
روی زمین درست مسیری که من اومده
بودم پخش شده بود مات شدم
خدایا نکنه چیزی که الان داره توی ذهنم
میگذره درست باشه
آب دهنم رو با ترس قورت دادم
و آروم دستمو روی شکمم کشیدم
واااای خدایا نهههههه
من بدون بچه ام میمیرم
اون رو دیگه از من نگیر خواهش میکنم
لبامو بهم فشار میدادم و با بغض آروم
زیر لب اسم خدا رو صدا میزدم که
یکدفعه مائده دستمو گرفت و با ناراحتی
گفت :
– چرا خون ریزی کردی ؟؟
میترسیدم فهمیده باشه خون ریزیم
ممکنه از چی باشه نمیخواستم کسی از
چیزی خبر دار شه مخصوصا الان که این
اتفاقا بین من و آراد افتاده بود
با رنگ و رویی پریده خیره اش شدم
و با ترس بی حرف نگاهش کردم و
هیچی نگفتم
که ناراحت سری تکون داد و گفت :
– چیزی نیست حتما از ناراحتی و
استرس زیاد پریود شدی
با حرفی که زد
خیالم راحت شد و نفس عمیقی کشیدم
ولی الان زمان تلف کردن نبود
باید بدون اینکه کسی متوجه شه دکتر میرفتم
و میفهمیدم داره چه بلایی سر بچه ام
میاد
دستی به اشکای خشک شده روی صورتم
کشیدم و فین فین کنان درحالیکه دماغم
رو بالا میکشیدم گرفته لب زدم :
– باید برم بیرون کمکم کن
وحشت توی چشماش نشست
– الان ؟؟؟
با دردی که کم کم داشت وجودمو رو در
بر میگرفت دستمو زیر شکمم فشردم و
با بغض نالیدم :
– آره زود باش وقت برای تلف کردن
ندارم
دهن باز کرد که مخالفت کنه
ولی با دیدن صورت دردمندم و اشکای
حلقه شده توی چشمام کلافه پوووفی
کشید و گفت :
– باشه اول اینجا رو تمیز کنم بعد میرم سر گوشی آب بدم میام خبرت میکنم
با درد گفتم :
– نه اینجا رو نمیخواد تمیز کنی فقط
بدو زود باش !!!
شدت گریه های من رو که دید
فکر کرد بخاطر دیدن آراو و اون دخترس
که اینطوری دارم زار میزنم و گریه میکنم
چون دستپاچه بلند شد و گفت :
– باشه گریه نکن الان میرم
با بیرون رفتنش از اتاق با هق هق های
بی امونی که گوش آسمون رو کر میکرد
دستمو روی شکمم گذاشتم و با بغض لب زدم :
– توام تنهام نزار مامانی التماس میکنم…
بعد از بیرون رفتن مائده ، به سختی پد
بهداشتی پیدا کردم و با گریه های که
حالا به هق هق ریز تبدیل شده بودن
به سمت دستشویی رفتم
خداروشکر خون ریزیم زیاد نبود
ولی بازم همین هم خطرناک به حساب
میومد
بعدا از تعویض لباسام با عجله به سمت در
رفتم تا دیر نشده بیرون برم که مائده با
نفس نفس وارد اتاق شد و گفت :
– آقا همراه حمید و چندتا دیگه از بچه ها
رفتن بیرون الان بهترین موقعیته چون
خونه خلوته و کسی نیست که جلوت رو بگیره
با درد دستمو که هنوز زیر شکمم بود رو
برداشتم و با بغض گفتم :
– تا من میرم بیرون زود زنگ بزن آژانس
بیاد
– چشم !!
به سمت در رفتم و با التماس گفتم :
– یادت نره ها عجله دارم
-باشه حواسم هست نگران نباش
دستپاچه گوشی از جیبش بیرون کشید و
شروع کرد به شماره گرفتن ولی یکدفعه
انگار چیزی به خاطر آورده باشه دستش
از حرکت ایستاد و با ترس گفت :
– وای یادم نبود که با گوشی خودم
نمیشه یه درصد آقا بفهمه دودمانم رو به
باد میده
پووووف کلافه ای کشیدم
من داشتم اینطوری از درد به خودم
میپیچیدم اون وقت ببین این چطوری
گیج دور خودش میچرخه و چرت و پرت میگه
با اعصابی متشنج با بغض فریاد کشیدم :
– مائده هر کاری میکنی فقط زود باش
خیلی طولانی شده😑
سلام ممنونم واسه روان قشنگتون ولی خیلی طولانی شده واقعا حوصله سر بره
حتما داره میره آراد دنبالش میکنه میفهمه
بنظرم اینهمه چشم انتظاری بسه
زود لوش بده دیگه
رمانش واقعن قشنگه….
خیلی رمان خوندم تا حالا هم آفلاین هم آنلاین .
ولی این ی چیز دیگس….
موضوعش جالبه و واقعن آدمو مجاب میکنه به ادامه دادن بهش/:
فقط….
پارت هاش خیلی خیلی کمه و ب قول بچه ها داره
کش داده هم میشه….!
تقاضای پارت های طولانی تر و متحول تر دارم |:
ی چیزی بگم و تامام….
فق آخر رمانو خوب تموم کن/:
همون جوری ک خودتم میدونی….!
ی جوری ک لایق این همه صبرمون باشه خدایی .
تچکر ازت ♡
ممنون واسه رمان خوبت….
منتظر رمان های جدید و زیباترت هستیم….
خیلی گپ زدم 😂🙌🏿
ببشید دگ….!
نویسنده جان قربون اون چش ابروت بشم من تروخدا بیشتر بنویس به خداوندی خدا که نمیمیری
خلاصه ی سه سطری که اسمشو گذاشتین پارت :نازی خونریزی کرد
😐😐😤😤🤬
واقعا مسخره و خسته کننده شده😐
لطفاااااااا یه آدم مسلمون بیاد حرف ماهارو به گوش نویسنده برسونههههههه
ب
من تازه شروع به خواندن این رمان کردم می خواستم بدونم نازی انتقام چیو می خواد بگیره که همش تا پارت های اول تلاش می کنه به آراد و خانواده نجم نزدیک شه
ناهید نجم مادر نازیه.
با پدرش ازدواج کرده بعد از تولد نازی از شوهرش جدا شده و با عباس نجم ازدواج کرده و همه چیز رو به صورت مساوی تقسیم کردن، پولها و کارخونه و سرمایه مال ناهید، بدهیها و طلبکارها و ورشکستگی برای بابای نازی. مهریه مال ناهید، نازی شیرخواره برای باباش. بابای نازی هم از زور فشار زندگی سکته میکنه و میمیره. نازی هم رسما با گرسنگی و بدبختی بزرگ میشه و برای خرج زندگیش میافته به جیب بری و دزدی. آخرهفتهها هم میره جلوی در خونه ننهاش زندگی اونو رصد میکنه و برای انتقام نقشه میچینه.
چه مادر سنگدلی
این زنه که مادر اراده اول مادر نازی بوده که بعدها تو سن خیلی کمی نازی و باباش رو رها میکنه و میره با عباس نجم یعنی پدر اراد ازدواج میکنه و نتیجه ازدواجش میشه اراد
نازی هم بخاطر اینکه مادرش اون و پدرش رو رها میکنه خیلی ناراحت میشه و به فکر انتقام میوفته
نه خنگههه ناهید که نتیجه ازدواجش با عباس نجم اراد نیست ، اراد از یک مادر دیگه هست. ( با کمی ای کی میفهمیم که اراد بزرگتره پس قطعا خواهر و برادر نیستن)
به معنای واقعی چرت شده
ادمین عزیز لطفا یکم بیشتر بزار اینطوری ادم خسته میشه از خوندنش
بعدم یکم از شخصیت های دیگه رمان مثل خاتون و ناهید و … هم بگذارید لطفا
و باز هم کممممممممم
واقعا که خیلی مسخرست نویسنده از هر شخصیتی زمانی استفاده میکنه که بهش نیاز داره مثلا اون اوایل رابطه نازی و آراد مهسا همش اینجا تلپ بود و از کنار آراد جم نمیخورد الان نیستش
یا خاتون مگه نازی و خاتون جونشون واسه همدیگه نمیرفت و خیلی همو و دوست داشتن پس چرا الان به نازی کمک نمیکنه
اصن اینا رو ولش شما به من بگین ناهید کدوم گوریه که الان شش هفت پارت میگذره و نیستش چرا نمیاد بگه شما خواهر برادر نیستین؟؟
آریا چرا غیبش زد مگه نازی پرستار دخترش نبود چرا نباید بیاد دنبال نازی و ببرش
الان چند پارتها که نویسنده فقط داره از نازی و آراد استفاده میکنه
حداقل یه تغییر یه تحولی ایجاد کن
😏😏😏
خیلی خسته نباشید که ایقدر مینویسی
نگران دستات شدم💔😐
همشم بحث تکراری میره دکتر بچشم سالمه
حالا بپا چشم نکنی بچه نازی بدبختو