رمان غرق جنون پارت 50 - رمان دونی

 

 

نگاه خیسم را به نگاه توبیخ گرش دوختم. چه انتظاری از من داشت؟

که خصوصی ترین مسائلم را با او در میان بگذارم؟

 

آن هم وقتی که مدام از سربار بودنم، از اینکه وقتش را حرامم میکند، از دردسر داشتنم میگفت؟

 

همین چند ساعت پیش بود که در طول نیم ساعت حمام، هزار بار مردم و زنده شدم.

هزار بار حرفهایش را، سرزنش هایش را، توهین هایش را شنیدم و مردم…

 

_ چقدر خودخواهی باوان…

 

صدای کلافه ی دکتر که داشت سعی میکرد، با ناز ریختن درونش، آرام و خونسرد نشانش دهد اتصال نگاهمان را قطع کرد.

 

_ ای بابا آقا شما که بدتر از ایشونی.

ایشونو میگیم سنش کمه و استرس داره، شما که ماشالله دنیا دیده به نظر میرسی چرا؟

آرامش خودتونو حفظ کنین لطفا، گفتم موضوع مهمی نیست اصلا.

 

پشت میزش رفت و حین نشستن، بی توجه به تنشی که بین من و عامر در جریان بود گفت:

 

_ دفترچه داری عزیزم؟

 

مظلوم و بغ کرده سر بالا انداختم که برگه ای از روی میزش برداشت و مشغول نوشتن شد.

 

_ جواب این آزمایشا رو هر چه سریع تر برام بیار که با توجه به اونا برات دارو و ویتامین تجویز کنم.

 

بینی ام را بالا کشیدم و دکتر برگه ی دیگری روی قبلی گذاشت.

 

_ به هیچ وجه نه ادرار و نه مدفوع خودتو نگه ندار.

یه پماد برات نوشتم، چند روز صبح و شب ازش استفاده کن مشکل هموروئیدت رفع میشه.

مصرف غذاهای یبوست زا رو تا حد امکان کمتر کن.

ماساژ خیلی میتونه تو کاهش درد کمرت موثر باشه، اگه شرایطشو داشتی حتما انجام بده.

 

دست از نوشتن برداشت و برگه ها را سمت جلو هل داد. لبخندی روی لب نشاند و انگشت اشاره اش را سمت من گرفت.

 

_ حتما حتما حتما استراحت کن، استراحت مطلق.

استرس و هیجان هم ممنوع.

هر وقت جواب آزمایشاتت آماده شد میبینمت عزیزم، به سلامت.

 

«غرق جنون»

#پارت_۱۸۴

 

در صف آزمایشگاه بودیم، غلغله بود و عامر هم یک ریز زیر گوشم غر میزد و بابت خود خواهی ام شماتتم میکرد.

 

از شلوغی و سر پا ایستادن کلافه شده بودم، تمام تنم درد میکرد و با آن همه لباسی که عامر به زور تنم کرده بود از داخل در حال کباب شدن بودم.

 

پیشانی ام را به سینه اش کوبیدم و با عصبانیت تشر زدم:

 

_ بسه دیگه مخمو خوردی، عقب و جلوی خودمه دوست نداشتم به کسی در موردش بگم… زوره؟! وا بده دیگه، اه!

 

چند نفری که اطرافمان ایستاده بودند، زیر چشمی و با تعجب نگاهمان کردند.

 

پیشانی عامر به سرعت خیس عرق شد و حس میکردم از گوش هایش دود بیرون میزند.

به من چه؟! میخواست به جانم غر نزند!

 

لبخند مسخره ای زد تا توجه ها را از رویمان بردارد و بازویم را چسبید.

 

_ خسته شدی عزیزم؟ حق داری، یکم دیگه تحمل کن الان نوبتت میشه!

 

داشتم چشمانم را لوچ میکردم تا ترکیبش با دهان کجی ای که قصدش را داشتم، کامل شود که انگشتانش دور بازویم فشرده شد.

 

_ من اون زبون هارتو از حلقومت میکشم بیرون!

 

چشم در حدقه چرخاندم و به حالت قهر رو گرفتم.

 

_ آره دو بار!

 

_ خانم، بفرمایین بشینین رو این… با این وضعیت سخته راه رفتن و سرپا موندن.

 

سر خم کردم و از کنار سینه ی عامر، یکی از کارکنان بیمارستان را دیدم که ویلچری در دست داشت.

 

ذوق زده نیشم تا بناگوش باز شد و خواستم سمت ویلچر پرواز کنم که عامر لگدی به ذوقم زد.

 

_ ممنون آقا لازم نداریم، راحته.

 

_ بیخود، عمت راحته! من خیلی ام ناراحتم.

 

سقلمه ای به پهلویش کوبیدم و دستم را سمت ویلچر دراز کردم که مرد مهربان و ناجی ام، در نشستن کمکم کرد.

 

بعد از کلی تشکر و قدردانی رهایش کردم و به عامر که چپکی و شاکی نگاهم میکرد، چشم غره ای رفتم.

 

_ برات متاسفم، هم فضولی هم بخیل!

 

وزه ی زبون دراز😂

 

«غرق جنون»

#پارت_۱۸۵

 

آزمایشات هم تمام شد و از شدت گرما رو به موت بودم. تمام تنم خیس عرق بود و شدیدا به یک دوش آب سرد نیاز داشتم.

 

اما تا اطلاع ثانوی تا از شدت گند و کثافت کپک نمیزدم، اسم حمام نمیاوردم. همان یک بار برای هفت پشتم بس بود!

 

روی ویلچر لم داده و کلاه پشمی کاپشن را تکیه گاه سرم کرده بودم.

 

چشمانم خمار خواب بود و به پلک هایم انگار وزنه هایی سنگین آویزان بود که یک لحظه باز نمی ماندند.

 

در خروج را که دیدم، نفس راحتی کشیدم. نیم ساعت دیگر خانه بودیم و میتوانستم یک دل سیر بخوابم.

 

با پیچیدن ویلچر در یکی از راهروها و محو شدن در خروج، گردن کشیدم و نق زنان به آن سمت اشاره زدم.

 

_ داری اشتباه میریا، در خروج از اونور بود… عامر میشنوی؟

طفلی کور شد رفت، راه صافو ول کرده هی از این راهرو میره اون راهرو… خدا شفات بده!

 

_ دندون رو جیگر بذار دختر، همش عین بچه ها نق میزنی.

 

ادای گریه در آوردم و سرم را به پشت آویزان کردم. از پایین به صورت جدی اش زل زدم و پوف کشداری گفتم.

 

_ ای بابا، خسته ام عامر کجا داری میری؟

 

_ میریم یه عکس از دست و بالت بگیرن خیالم راحت شه.

 

ابرو بالا انداختم و انگار یک احمق مقابلم باشد، یک سمت لبم سمت بالا کشیده شد و ناجور نگاهش کردم.

 

_ گچ به این گندگی رو نمیبینی؟ نیاز به عکس داره واقعا؟!

 

یک لحظه که نگاهش پایین آمد و در چشمانم قفل شد، هول شدم و آب دهانم در گلویم پرید.

 

آخر سر به خاطر این آب دهان هایی که در گلویم میپرید ریق رحمت را سر میکشیدم، لعنتی ها!

 

_ واسه دست و پات نمیگم، کبودیای بدنت… شاید یه چیزی شده باشه، اینجوری خیالم راحت تره…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 125

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از هم گسیخته

    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می شه و همه چیز در مسیر جدید و تازه ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نهال
نهال
3 روز قبل

کی برسه اون قسمت اول رمان. که بچش مرد.
اینا چرا همچین میکنن.
خدایی این باوان حرص منو دراورده.
حقشه هر چی عامر به سرش بیاره

me/
me/
3 روز قبل
پاسخ به  نهال

واقعا حقشه ؟ من ک فک نمیکنم …

علوی
علوی
4 روز قبل

دوتا روانی افتادن تو یه قفس نامریی هی به هم جفتک می‌زنن

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x