نگاهش روی من میشینه.
” هوم ” خفهای توی گوشی میگه.
سرم رو پایین میندازم و گوشم رو تیز میکنم.
صدای شخص پشت خط رو نمیشنوم.
امیر می گه:
– حالا فردا دیگه انشاالله…
کف دستشو روی صورتش میکشه و کلافه قبول میکنه:
– باشه… باشه…. شب میایم.
دختره نیست. مطمئن شدم.
چون گفت:
– عصر کار دارم. یا امشب یا فردا…
دیگه برام حرفاش جذابیتی نداره و اشتهامم کاملاً کور شده.
با غصه به چلوکباب نیم خورده و سالاد دست نخوردهم نگاه میکنم.
یه تیکه برگ کاهو میذارم دهنم و از پشت میز بلند میشم.
امیر تلفنش تموم شده و مثل لاشخورا منتظره برم تا بقیه غذام رو بخوره.
با چشم ریز نگاهش میکنم:
– چیه؟
آب دهنشو قورت میده و نگاهش رو از چلو کباب میگیره.
– برو دیگه… چی میخوای اینجا؟
لبخند ملیحی روی لبم میشینه.
یعنی اگه یه درصد فکر کرده امروز با اون شاهکاری هاش چیزی از من بهش میماسه، سخت در اشتباهه.
با لحن مسخرهای میپرسم:
– منتظری برم غذامو بخوری؟
مشکوک نگاهم میکنه و جواب نمیده.
پوزخند بلندی میزنم:
– من جون به عزرائیل نمیدم. اونوقت به تو چلو کباب بدم؟
مثل یوزپلنگ کمین میگیره حمله کنه که اصلا امون نمیدم و توی جفت غذاها تف میکنم.
دهنش باز میمونه.
وا میره.
ناباور میگه:
– دهنت کج شه به حق پنج تن. تف کردی توش انگل؟
خونسرد پلک میزنم و سرمو تکون میدم.
با لبخندی حاکی از رضایت میگم:
– نه خود خورد، نه کَس دهد، گنده کند به سگ دهد و صحبتا…
دندوناشو بهم فشار میده و از روی مبل بلند میشه.
کتشو چنگ میزنه و سمت در میره.
– دیارا من یه بلایی سر تو بیارم اون سرش ناپیدا…
(امیر)
از خونه بیرون میزنم.
شمارهی پریسا رو میگیرم.
– بله امیر؟
پشت لندکروز میشینم و ماشین رو روشن میکنم.
– کجایی؟
با مکث کوتاهی میگه:
– خونه…
زبونم رو توی لپم فشار میدم.
هرچقدر هم قراردادی و الکی، بازهم من الان متاهلم…
وجهه خوبی نداشت اگه میرفتم خونه دوست دختر سابقم!
– ربع ساعت دیگه بیا دم در…
اعتراضش بلند میشه:
– جدیدا خونه من لولو خورخوره داره؟ قبلا که خوب سر و تهتو میزدن اینجا بودی!
از دست غرولندهاش خسته میشم.
جدی و کوبنده میگم:
– پریسا دو مین دم در میایستم. اومدی که اومدی؛ نیومدی از پشت تلفن همه چیو تموم میکنم!
هول میشه.
– باشه… باشه میام.
– جلوی در خونهتم.
و گوشی رو قطع میکنم.
با انگشتام روی فرمون ضرب میگیرم.
واقعا منتظرم دو دقیقه بشه سه دقیقه تا برم.
اما خب زود میاد بیرون و سوار ماشین میشه.
نگاهم روی موهای طلاییش که از شال مشکیش بیرون ریخته، میشینه.
– سلام…
به سختی ازش نگاه میگیرم.
دهنم بهم چسبیده.
هیچی نمیتونم بگم. فقط سر تکون میدم براش.
– بریم همون کافه همیشگی…
به سختی بزاق دهنمو قورت میدم.
و دوباره فقط سرتکون میدم.
دستشو دراز میکنه ضبط ماشین رو روشن کنه که نگاهم دوباره روی دست کشیده و ظریفش میخ میشه…
دستبندش، ساعتش، انگشترش و حتی بند انگشتی هاش هموناییه که من براش خریدم.
فضای ماشین خیلی برام سنگینه.
نفسم بالا نمیاد.
شیشه رو پایین میدم و سعی میکنم کمی نفس بکشم.
پریسا طعنه میزنه:
– ساکتی امیرخان! خوب از پشت تلفن واسم کری میخوندی که…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام نمیدونم نظر منو میخونید با نع ولی این حرفو باید میزدم
این رمان خیلی وقته نوشته شده و من تا نصف شو هم خوندم ولی اون کسی که قبلا مینوشت کانلشو تغییر داد و دگیل پارت های این رمان رو نگذاشت ولی اگه میشه شما حدقل هر دو روز یک بار یه پارت بلند بزارید میاین چهار تا خط مینویسین و میرین واصلا براتون مهم نیست کی رمانو میخونع