رمان قایم موشک پارت 43 - رمان دونی

 

 

چشمشو ریز می‌کنه و فیلمش رو استپ می‌کنه.

چهار زانو می‌شینه و سمتم می‌چرخه.

 

– پس چرا یه طوری گفتی که احساس کردم، خدای نکرده، داری از بالا به فیلم مورد علاقه‌م نگاه می‌کنی؟

 

لبخند زوری می‌زنم.

 

– می‌گم… اینو مگه هفت بار ندیدی؟

 

پوزخندی می‌زنه:

 

– خوب آمار کارای منو داری ها…

 

– می‌گم… دیارا؟

 

– هان؟

 

سرمو می‌خارونم.

خیلی مسئله مهمیه… اینکه جطور نظرمو بیان کنم بدون اینکه دیارا جرم بده.

 

– نظر مثبتت چیه که به جای اینکه برای بار هشتم این بزرگوار رو ریواچ کنی…. یه فیلم جدید با یه زبون یکم… یه کوچولو راحت تر ببینیم؟ ها؟

 

مرموز نگاهم می‌کنه.

هنوز دلیل کافی برای گرفتن پاچه‌م بهش ندادم و همه تلاشم اینه بهش ندم… اون دلیلو…

 

قایم موشک😈

#پارت264

 

– مثلا چی؟

 

یعنی با یک لحنی پرسید:

 

” مثلا چی؟ ”

 

یادم به مامانم افتاد.

وقتی بچه بودم، بهم می‌گفت خودت بگو چیکار کردی کاریت ندارم، وقتی می‌گفت از شورت آویزونم می‌کرد.

 

لبخند ماسیده‌ای تحویلش می‌دم.

شونه‌م رو بالا می‌ندازم و دست به سینه می‌شینم.

با لحن چاپلوسانه‌ای می‌گم:

 

– مثلا ریواچ اون فیلم خوناشامیه که دوست داشتی برای باز شونزدهم؟ نظرت چیه؟

 

نیشش تا بناگوش وا می‌شه.

بشکنی تو هوا می‌زنه.

 

– به شدت موافقم!

 

سرمو بالاجبار به همراه همون لبخند کذایی تکون می‌دم.

 

– پس تا تو فیلمتو می‌بینی من یه چرتی بزنم عزیزم…

 

انگار که فحش خار مادر بهش داده باشم…

 

همچین چشم غره می‌ره و مچم رو می‌چسبه که حس می‌کنم دزد گرفته!

 

قایم موشک😈

#پارت265

 

– کجا؟ بهم برمی‌خوره ها…

 

با فکر به این حقیقت تلخ که اکه الان مقاومت نکنم مجبورم می‌کنه از الان تا فردا بشینم کل یک فصل این سریال تکراری و تخیلی رو ببینم، وحشت می‌کنم.

 

از ترس قالبم تهی می‌شه.

دیگه آمپرم می‌چسبه و از حالت دفاعیم در میام و تهاجمی می‌گم:

 

– اصلا می‌گم که بربخوره… گوه بگیرن فیلماتو بابا یه فیلم درست نداری!

 

اونم که تنش می‌خاره کلا برا دعوا چشماشو برام درشت می‌کنه و با تمسخر می‌خنده و با دست سر تا پامو تحقیر آمیز نشون می‌ده:

 

– ببین کی داره واسه من دم از فیلم و سریال می‌زنه و به فیلمای من!

 

محکم تخت سینه خودش می‌کوبه و تشدید وار تکرار می‌کنه:

 

– به فیلمای من! خرده می‌گیره… هه! جالبه… د آخه تیرکس جون…. تو هنری ترین فیلم عمرت که دیدی و مفهومش رو متوجه شدی راز بقا اونم قسمت جفت گیری کفتارها بوده! اصلا صلاحیت نداری واسه فیلم دیدن من نظر بدی‌. گرفتی چی شد بچه خوشگل؟

 

بی شرفِ بددهن!

خیلی بد تحقیرم کرد!

 

قایم موشک😈

#پارت266

 

هیچ احدالناسی مثل دیارا انقدر با من خشن برخورد نمی‌کرد و غرور و مردونگیم رو زیر سوال نمی‌برد‌

 

حقیقتا بعضی وقتا یه کارایی باهام می‌کرد که اگه خجالت نمی‌کشیدم می‌شنستم از دستش زار زار گریه می‌کردم!

 

که البته حال الانم هم دست کمی نداشت.

با لب و لوچه آویزون به این سلیطه‌ی جهش یافته نگاه می‌کنم.

 

– خیلی… خیلی….

 

تو صورتم براق می‌شه:

 

– خیلی چی؟ هان؟

 

– خیلی بیشعوری!

 

در ادامه باید همونطور که زار زار گریه می‌کنم پا کوبان سمت اتاقم برم و در رو محکم بهم بکوبم.

 

ولی متاسفانه دیگه نسبت به این تحقیرهای دیارا خانوم آب دیده شده بودم و ککم هم نمی‌گزید!

 

چپ چپ نگاهم می‌کنه.

پشت گردنم رو می‌گیره و با فشار سرمو سمت تلوزیون می‌چرخونه.

 

– بیشعور هفت جد و آبادته! به نفعته تا وقتی دارم با زبون خوش می‌گم، خودت مثل بجه خوب بشینی سر جات و این سریال رو برای بار شونزدهم در سکوت و آرامش با من ریواچ کنی! گرفتی؟

 

قایم موشک😈

#پارت267

 

چند لحظه خیره خیره نگاهش می‌کنم.

شکر خدا از هم طلاق گرفتیم و دیگه زنم هم نیست که بخوام با کارای منافی عفتی تهدیدش کنم.

 

نگاهم رو توی صورتش می‌چرخونم و چشمم چند لحظه روی لب درشتش، خیره می‌مونه.

 

وای…

نباید عقلمو از دست بدم و مثل دیوونه ها برم تو کار لباش….

 

خدایا به من توانی عطا کن که….

( هرگونه کپی و انتشار این رمان حتی با ذکر نام نویسنده، در سایت، کانال تلگرام و اپلیکیشن های داخلی بدون رضایت نویسنده است و دارای پیگرد قانونی خواهد بود.

با فرد متخلف به صورت جدی هم از طریق شخص نویسنده و هم انتشارات برخورد خواهد شد!)

 

برای خواندن رمان از طریق راه درست و قانونی، با رضایت نویسنده، در تلگرام به کانال زیر مراجعه کنید:

baharnovelss

 

دعام تموم نشده، این کف گرگی دیاراس که تو صورتم می‌شینه.

 

بهت زده سرمو عقب می‌کشم و ناباور دستم رو روی جای ضربه‌ش که در حال ذق ذق کردن بود می‌ذارم.

 

– این چی بود دیگه؟

 

جیغ جیغ می‌کنه:

 

– چشماتو درویش کن تا درشو ویش نکردما! بچه پرروی چشم چرون….

 

چشمم رو با حرص روی هم فشار می‌دم.

 

من دو سه ماه چطور باید با این اعجوبه‌ی کولیِ ناشناخته تو این ویلای دور و آریب سر می‌کردم؟

 

خدا عالم بود…

قایم موشک😈

#پارت268

 

( دیارا )

 

بیست دقیقه از قسمت اول فصل یک نگذشته بود که به سان یک گاو! دقیقا به سان یک گاو خال خالی بغل گوشم می‌خوابه و خرناس می‌کشه.

 

من نمی‌دونم این بچه کی می‌خواد آدم بشه.

کی می‌خواد یکم از من یاد بگیره.

روابط اجتماعیش رو باید تقویت می‌کرد.

 

باید یه جا می‌نوشتم یادم نره حتما تا وقتی اینجاییم خوب بهش روابط اجتماعی یاد بدم.

 

امیر یه گاو خال خالیِ جامعه ستیز بود.

وگرنه کی برای بار شونزدهم دلش نمی‌خواست این سریال ناناس و مامان منو ببینه؟

 

نمی‌فهمم چقدر از فیلمم غافل می‌شم و به گاو خال خالیِ جامعه ستیزم زل می زنم.

 

 

وای… یه لحظه چشمام قلبی می‌شه.

میم مالکیتی که روش گذاشتم بی اختیار بود.

بغضی دستم رو جلوی دهنم می‌گیرم.

احساساتم فوران می‌کنه.

 

با پشت دست صورتش رو نوازش می‌کنم.

گاوِ خال خالی جامعه ستیزم. ستیزم. ستیز من!

 

کلافه تکونی می‌خوره و احتمالا فکر می‌کنه پشه نشسته رو صورتش.

با پشت دست، دستمو پس می‌زنه.

 

چشم غره‌ی وحشتناکی به چشمای بسته‌ش می‌رم.

جنون بهم دست می‌ده و یه کف گرگی می‌خوابونم تو صورتش.

با داد از خواب می‌پره و من چپ چپ نگاهش می‌کنم.

بی شرف! چه معنی کرده وقتی کا دارم قربون صدقه میم مالکیت ناخواسته ته جامعه ستیزم می‌رم، باهام مثل یه پشه‌ی مزاحم رفتار کنه؟ حتی به غلط!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 53

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بی چهرگان به صورت pdf کامل از الناز دادخواه

    خلاصه رمان:   رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0_0
0_0
3 ماه قبل

وا ! این دیگه چه چیز مسخره ای بود؟ :////

نام نامدار
نام نامدار
3 ماه قبل

من فکر کردم این رمان کلا دیگه حذف شده کسی اگه بخواد این پارت رو بخونه باید یه بار بره کل رمان رو دوره کنه تا یادش بیاد اصلا دلیار کیه
ارزش نداره بخونی چون معلوم نیست پارت بعدی سال دیگه است یا نه

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

اصلا یادم نمیاد چی به چیه مهمم نیست دیگه از بس دیر پار میاد

...
...
3 ماه قبل

واقعا این رمان بی ارزش بودنِ خودشو اول با بی نظمی های مکرر و بعد از اون با موضوعِ بدونِ ثبات و آبکی و پر از الفاظ و ادبیاتِ سستِ نشون داد … این حجم از بی هدفیِ نویسنده رو درک نمیکنم … واسه مخاطب که ارزش قائل نیستین ، که اگه بودین یه جو نظم و قاطی کارتون میکردین… متاسفم واسه خودم که این مدت منتظر بودم !

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x