با چشمام دنبال ویانا گشتم که دیدم نیست و سپهرم سریع توی اتاق خودش جیم شد.
حدش زدم توی اتاق سپهره
هعی خدا هعیی به بهونه من اومده اینجا، حالا با سپهر میگرده.
من از دست اینا چیکار کنم؟ چه خاکی به سرم بریزم؟ چه شکری بخورم؟ بی جنبه ها حیف که پا ندارم وگرنه طوری مزاحمشون میشدم که اصا اوف
چند ساعتی گذشت خیلیم چرت گذشت خاله اینا اومده بودن و من میخواستم شروع کنم به مقدمه چینی
-اهم اهم یه لحظه گوش کنید میخوام ی چی بگم
همه سراشون برگشت طرف من خب امم حقیقتا هول شدم وایسا جملات رو تو ذهنم بسازم نفس عمیق هوف
-با جازهی شما بزرگتر های بی خیال میخوام دوتا مرغ عاشق رو بهم برسونم
تعجب کردن، الان دو دلشون میگفتن مرغ عاشق چه صیغه ای؟
-میخوام خودم ویانا رو برای سپهر جونم خاستگاری کنممم
به مامان من بود الان پس می افتاد آخه ویانا رو خیلی دوس داشت
خاله ام مثل اینکه شوکه شده بود در اینکه خاله هم بخواد سپهر دامادش بشه شکی نبود
-خب دیگه با اجازتون من گفتنی ها رو گفتم میرم تو اتاقم خدانگهدار
بعد از اونم اومدم توی اتاقم بزار هر کاری میخوان بکنن
دلم گرفت،از اینکه اگر سپهر بره من تنها میشم هییی وای نکنه بره فراموشم کنه؟ کاشکی نمیگفتم وای نه خدا
همینجوری روی ویلچر نشسته شروع کردم به گریه کردن،نمی دونم چرا شاید نزدیک عادت ماهانه ام بود، ولی خدا کنه نباشه، باید قرص بخرم میدونم عواقبش زیاده اما باید بخورم چون توی این وضع اصلا نمیتونم اون رو تحمل کنم …. آره باید یکی و صدا بزنم تند تند اشکام و پاک کردم و با صدای نسبتا بلندی ویانا رو صدا کردم
ویانا هم سریع اومد تو اتاق
شنیده بودم با قرص ال ای دی میشه این کار رو کرد،
یکی از دوستام همیشه این کار رو میکرد… به ویانا
گفتم و ازش مشاوره گرفتم اونم موافق بود باهام
تصمیم گرفتم بعد از شام به سپهر بگم تا برام بخره…
الان خیلی هاتون فکر میکنید که به داداشت میگی؟
خب خانواده ما خانواده روشنفکریه،کلا به این چیزا
کاری نداره تا وقتی که خطایی و کار اشتباهی سر نزنه
و خب پریود شدن یه چیز عادیه توی زن ها و دلیلی
نمیبینم نخوام این موضوع رو پنهان کنم… البته
اوایل خجالت میکشیدم ولی بعد ها پرسیدم چه دلیلی
برای خجالت کشیدن داره؟ من دیدم
دخترایو که سر پریودی سرخ و سفید میشن اما واسه
پسر غریبه و اغوا کردن اون هیچ حیایی ندارن، پریودی
یه چیز کوچیکه ولی اون اغوا کردن….!!!
بهتره زیاد نریم تو این بحث ها یه ۴۰ دقیقه ای گذشت که تصمیم گرفتم برم بیرون ظاهرا میخواستن طبق سنت عمل کنن و سپهر بعدا بره خاستگاریشون منم گفتم شاید بخاطر من این موضوع عقب بی افته پس تصمیم گرفتم قضیه آقاجون و پیش بکشم و به همه بگم
-خاستگار واسه کیه؟
عمو سامان-هر وقت تو خوب شدی
به وضوح قیافه های ناراحت عاشق ها رو می دیدم اونا چه گناهی دارن؟
-نچ عمو سامان دیگه نچ نمیشه من تصمیم گرفتم فردا برم پیش آقاجون و از اون برای رفتن به خارج و درمان شدن کمک بگیرم و…
مامان-چی گفتی ؟؟ تو غلط میکنی
-مامان جون اگر میخوای این چرت و پرتا رو بگی خیلی دیره فردا سپهر منو میبره مگه نه؟
سپهر با کمی من من گفت – باشه
مامان-چی چیو باشه؟
-مامان لطفا میخوام وقتی رفتم و درمان شدم این دوتا عقد رو کرده باشن اصلا مهم نیست که من توی عقد باشم یا نه
ویانا-یعنی نمیخوای پیش من باشی؟
ویانا هم حق داشت اما من فلج چیکار میتونستم بکنم؟
-آخه خواهرم من چی از دستم بر میاد که انجام بدم؟
-باید استرسم رو از بین ببری اما نیستی
با لب و لوچهی آویزون سرشو انداخت پایین
-از پشت گوشی هم میشه این کار رو کرد
سپهر خواست چیزی بگه که دستم رو بالا آوردم.
-امروز دوشنبه اس، من چهارشنبه میرم،یعنی باید برم
واسه جمعه یا پنجشنبه هم برنامه خاستگاری بریزید
سپهر با لحن تندی گف-نمیشه یعنی چی میخوای بری؟اونم به این زودی؟ تک خواهرم نباید توی خاستگاریم حضور داشته باشه؟؟؟
خواستم چیزی بگم کت گوشیم زنگ خورد، صداش از اتاق میومد
از ویانا خواستم برام بیارتش
-بیا سیو نیست شماره
گوشی و برداشتم و جواب دادم
-به به عسل خانم
صداش ترسناک بود نا خودآگاه یاد اون مرده خفاش شب افتادم
ما من من گفتم – ب.ب.بله؟
-اوم پس حرفمو باور نکردی ها؟ میدونی من برگه آزمایش دارم؟ از اینکه تو و سپهر خواهر برادر نیستید؟
کلافه و با داد گفتم
-چرا دست از سرم بر نمیداری؟؟هانن؟؟
همه که الان تعجب کرده بودن داشتن بهم نگاه میکردن و میگفتن کیه؟مزاحمه؟عسل جواب بده؟
صدای خنده های مرد توی مخم بود، بلند میخندید و میگفت
-عزیزم بهتره ایمیلتو چک کنی
خنده اش ساکت شد و با لحن جدی گفت
-قصد من فقط رو کردن حقایق و گرفتن انتقامه بای جوجه
ترسناک بود خیلی ترسناک گوشی که قطع شد از دستم افتاد روی پاهام
به ی جا زل زده بودم، اگر این واقعیت داشته باشه چی؟ اصلا هر چی سپهر بازم برادر منه، اما یعنی چی؟چطوری؟ نکنه برادری که فکر میکردم دوقلومه و با هم به دنیا اومدیم، اونی نباشه که فکر میکنم؟ چطوری؟ چطوری میشه؟ عاح سرم خسته شدم بس که فکر کردم و الانم باید جواب سوالات ابن چشم های منتظر رو بدم
-خاهش میکنم سوال نپرسید لطفا، میشه یه مسکن بدید بهم؟
مامان با غر غر خواست خودش بلند شد و از آشپزخونه یه لیوان آب و قرص آورد بر خلاف مامانم، خاله نازی خیلی ساکت بود، و خاله زهرا یه پله از مامان برای تو مخ بودن بالاتر بود
بهتر بود دیگه چیزی نگم بهشون خواستم برم تو اتاق که
پ.ن:از این به بعد یک روز در میون پارت میزارم تا کیفیت پارت ها بالا باشه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام
رمان قشنگه موضوعش ولی سعی کن قلمت تقویت کنی و سریع پیش نری مثلا موضوعارو با چرت و پرت پر نکن سعی کن زیبا بنویسی و اینکه با ما حرف نزن فک کن تو خیالاتتی و اصلا رمان نیست و تو داری زندگیتو می کنی
خواهش می کنم ناراحت نشو چون فقط قصدم کمک بود و راهنمایی برای اینکه رمانت بهترین باشه
راستی حواسمم هست که داری پارتارو هم کم می کنی هاا😉
hi
نویسنده عزیز لطفا از نظر من ناراحت نشو….
رمانت خیلی داره تند پیش میره….
اولش ماجرای علی که خیلی تند پیش رفت و آخرش معلوم نشد چی شد؟؟؟
خیلی زود هم عاشق آراد شد و تصادف کردن….
یه سوال؟
_یعنی اون بیمارستانی که عسل و آراد توش بستری بودن یه دکتر یا پرستار نداشت؟؟؟
آراد به هوش آمد و خیلی سریع تمام وسایل را از خودش جدا کرد و به طرف عسل رفت؟؟؟
حالا این رو میگیم عاشقش بوده!!!!
ولی حداقل وقتی سپهر به ویانا ابراز علاقه میکرد رو خوب میگفتی….
یه سوال دیگه؟؟؟
_دختردایی جدیده چی شد؟؟؟
دیگه داخل رمان ازش حزفی نزدن
چرا عسل انقدر به مادرش بی احترامی میکنه؟؟؟
کلا تو این رمان شخصیت عسل رو خیلی بزرگ نشون دادین…
به مامانش میگه چرت و پرت نگو؟؟؟
شوهر خاله و خاله اش چی؟؟؟
چرا به اونا زور میگه؟؟؟
شاید اونا نخوان فعلا سپهر به خواستگاری ویانا بره….
تا دیروز گریه میکرد برای اینکه نمیتونه راه بره…
الان داره به همه زور میگه؟؟؟؟
و در مورد این که درباره ی ***با سپهر صحبت کرد به نظرم درست نیست….
بالاخره یه حیایی هم باید باشه…
هر اتفاقی که افتاد رو نباید به برادر گفت…
حالا پدر رو میشه ولی برادر نه…
خفاش شب از کجا در آمد؟؟؟؟
چه زود سپهر شد برادر ناتنی؟؟؟؟
آراد الان کجاست؟؟؟؟
*این نظر شخصی من بود….*
نویسنده جان لطفا ناراحت نشو….
دقیقا
ابن انگار نویسنده داره با ما حرف میزنه ن رمان باسه🤦♀️🤦♀️. بعدم عسل خیلی شاخ کرده خواستگاری کن و…. کلا رمان ی جوری
انگار بی سروته و داره عامیانه تعریف میکن
زیاد زدی گلم؟
نویسنده ی چن روزه جوابمونو نمیده چش شده😂
خودمم نمیدونم چم شده، تمرکز ندارم رو هیچی😂😂😂واسه همین پارت ها رو یه روز در میون کردم تا ی کم استراحت بشه و همچنین پارت ها با کیفیت تر
اگر نفهمیدید عسل چه شخصیتی داره،چرا رمان رو میخونید؟ نمیخوام از رمانم دفاع کنم و میدونم اشکالاتی داره، لطفا با جزئیات بگید نظرتون از بی سرو ته و عامیانه؟
خوب من دیگه نمیخونم خودم حدود۱۵ سال نویسنده هستم و چنتا مقام هم دارم..این رمان انگار داره عسل بامن حرف میزنه. حتی اگه راوی اول شخص باشه. باز اینجوری نوشتنش اشتباه بعد درمورد بیمارستان و اتاق عسل و خفاش شب. هرکسی وم به ثانیه نمیتونه بره تو بخش چه برسه خفاش شب. توی ۱۰ پارت بالای ۱۰ تا ماجرا پیش اومد تو این رمان که معلوم نیست چی شد. خوب فک کنم عسل هم هیچ قید وبندی نداره که جلو کل فک وفامیل وآراد فک کنم. اون لباس بپوشه و بی روسری بیاد. بعدم مگه ۲ سال بخاطر علی افسرده نبوده. پ چرا تا آراد رو دید عشق پر.