3 دیدگاه

رمان مجبوری نفس بکشی پارت یازدهم

5
(1)

 

دلم بدجوری میخواست با آراد حرف بزنم، میخوام ازش خداحافظی کنم و براش آرزوی موفقیت کنم…

 

اما حیف حیف که نمیتونه بیاد اینجا!!

 

چطوره بهش پیام بدم؟آره بهش پیام میدم اینجوری وقتم هم گرفته نمیشه تا فردا یا پس‌فردا برم ببینمش

 

رفتم توی واتساپ و اسمشو لمس کردم، چه جالب عکس خودش پروفایلش نبود، فقط یه صفحه سیاه بود و همچنین از شانس خوب من آنلاین بود…

 

“سلام،آراد باید باهات حرف بزنم”

به دقیقه نکشید جواب داد

 

“سلام خانم بی معرفت خوبی؟”

 

“خوبم، تو خوبی؟”

 

“وقتی تو رو نبینم اصلا خوب نیستم”

 

وای من چم شد؟ قلبم داره میاد تو دهنم، نه نه نه بخاطر عذاب وجدانشه و فکر میکنه تقصیر اونه آره بابا

 

“چرا باید من رو ببینی؟”

 

“میتونم بهت زنگ بزنم؟”

 

“آره زنگ بزن”

 

بلافاصله بعد از این پیام گوشیم زنگ خورد

 

-الو؟

 

-عسل، دلم برای صدات تنگ شده بود

 

-چرا باید دلت تنگ بشه؟

 

-عسل من دوست دارم

 

وای نه نباید همو دوست داشته باشیم، من باید برم، نمیشه نه

 

سریع کوشی رو قطع کردم و دستمو گذاشتم روی سینم، قلبم تند میزد. خیلی تند حالت تهوع گرفتم…

 

نه نباید این اتفاق بی افته…

 

برام یه پیامک اومد، سریع نگاه کردم اما از طرف آراد نبود…

ایمیل بود

یاد خفاش شب افتادم و سریع ایمیل رو باز کردم

یه ویدیو بود هندزفریم رو برداشتم و ویدو رو باز کردم

 

از چیزی که دیدم و شنیدم توی شوک بودم یعنی چی؟

 

چراااا؟

 

صدای خود مامانم بود

 

داشت میگفت خداکنه عسل و سپهر هیچوقت نفهمن که

 

خواهر و برادر همدیگه نیستن‌…

 

باورم نمیشه اما اما خب غیر منطقیه که بخواب

 

بخاطرش ناراحت باشم وای نه نمیتونم باور کنم، خدایا

 

چیکار کنم؟ این حسی که توی دلمه رو چیکار کنم؟ یه

 

حسی که انگار یه وزنه صد کیلویی روی دلم نشسته…

 

ا،اصلا شاید الکی باشه نه چطوری ؟ این صدای خود

 

مامانمه خدااااا چیکار کنم؟ اشکام دونه دونه میریختن

 

پایین… چیکار کنم؟

 

همینجوری اشک می‌ریختم و خودم رو آروم میکردم …

 

سپهر برادره منه هر طوریم که باشه بازم برادر منه برادر

 

منننن

 

آرادو چیکار کنم؟ الان وقت اعتراف بود؟ اصلا میتونم

 

آراد رو دوست داشته باشم؟ اگر اون واقعی بهم خیانت

 

کنه چی؟ نه نمیتونم،نمیتونم آراد رو دوست داشته

 

باشم… میترسم،میترسم از اینکه واقعی بهم خیانت

 

بشه و سوعه تفاهم پیش بیاد میترسم… بهتره هر چی

 

سریعتر برم،از ایران برم و درمان بشم، اصلا بعد از

 

درمان هم همونجا میمونم همونجا میمونم تا نفسی تازه

 

کنم مگه به آدم چقدر توانایی داره؟ میتونم دوباره به

 

سپهر به چشم برادری نگاه کنم؟ آره میتونم باید بتونم

 

میتونم آراد رو دوست داشته باشم؟ نمیتونم،نمیتونم

 

عشق بورزم و محبت کنم… باید با خودم کنار بیام…

 

به ساعت رو میزیم نگاه کردم، ساعت دوازده بود حتما ویانا تا الان قرص رو گرفته… به هر حال فردا ازش میگیرم

با همون حال درمونده ام دراز کشیدم و چشمام رو بستم

 

سعی کردم تموم افکاری که توی یک شب درگیرش شدم رو

از ذهنم دور کنم و بخوابم

 

“چی میشد میتونستیم یه مدت از زندگی مرخصی بگیریم؟ خسته ام خسته نیاز به مرخصی دارم”

 

-عسل عسل پاشو

 

این صدای ویانا بود که صدام می‌کرد آروم چشامو باز کردم

و با صدای خفه ای که همیشه صبح ها دچارش میشدم گفتم

-هومم چیه؟

 

لیوان آب رو با چندتا قرص که توی دستش بود رو بهم نشون داد

-پاشو وقت دارو هاته بعدشم بیا دارویی که خریدم رو بخور.

 

-باشه کمکم کن بشینم

 

کمکم کرد و بلند شدم و قرص هام رو خوردم اوایل که این قرص ها رو میخوردم طعمشون یه جوری بود، مثل طعم قرص های استامینوفن یا بقیه مسکن ها نبود! و برام عادی نبود اما الان دیگه عادت کردم، به امید روزی که خوب بشم…

 

-چخبر؟ ساعت چنده؟

 

-هعی هیچ خبر ساعت یازدهه و با ذوق ادامه داد دیشب که اومدی تو اتاقت درباره عقدمون صحبت کردن و قرار شد پنجشنبه عقد کنیم و یه مدت نامزد باشیم تا اونوقت هم تو دیگه خوب شدی بعدش عروسی بگیریم وای نمیدونی عسل خیلی خوشحالم، کاشکی میشد توهم توی عقدمون بودی

 

-دیگه قسمت نشد زودتر میرم،زودتر خوب میشم و میام پیشتون

 

-امیدوارم هر چی زودتر خوب بشی ایشالا قسمت خودت بشه

 

چه جالب داشت برام دعا می‌کرد تا بتونم رابطه ای

عاشقانه داشته باشم

 

اما من احساس اعتمادم صدمه دیده بود، باید درستش کنم و این خیلی زمان میبره گاهی وقت ها یه سری از آدما میام تو زندگیت و یه کارای با احساساتت میکنن که دیگه نمیتونی اون احساسات رو درست کنی! اون احساس مثل ماشین خارجی میمونه که بر اثر تصادف چند قطعش شکسته ، قطعاتش نایابه و کلی طول میکشه تا دوباره درست بشه

 

دقیقا حس اعتماد من هم همین شکلی بود. من میترسم از اینکه دوباره بهم خیانت بشه… از اینکه این دفعه سوئه تفاهم نباشه و واقعیت باشه

حقیقتش اصلا به خاطر اون دوسالی که افسردگی گرفته بودم و کلی وقتم هدر رفت ناراحت نیستم حتی میگم بهتر،بهتر که اینجوری شد… ولی کاشکی دیدم نسبت به آدما تغییر نمی‌کرد

 

با صدای ویانا از فکر بیرون اومد

 

-عسل میدونی دایی یاشار و زندایی یه دختره رو به قرزند خوندگی قبول کردن؟؟

 

-جدی؟ فکر میکردم حالا حالا نیاد

-مگه میدونستی

 

-آره تو ویلا اتفاقی شنیدم حرفاشونو راجب یه دختر صحبت میکردن.

 

مشتی به بازوم زد

-چرا زودتر نگفتی عنتر

 

-خب نشد دیگه راستی سپهر کو؟

 

-تو اتاقش

 

-میشه بگی بیاد؟میخوام بدونم کی باید بریم خونه‌ی آقاجون

 

-باوشه الان میرم

 

ویانا بیرون رفت و دوباره رفتم تو فکر

فکر آراد مغزم و پر کرده بود

دلم براش میسوخت لابد دختری که قبلا عاشقش بوده من بودم

اما منکه نمتونستم دوسش داشته باشم، من در نگاه اول وقتی یک پسر ببینم شاید طوری رفتار کنم که انگار دوسش دارم اما واقعا اینطور نیست، نمیتونم یک رابطه داشته باشم میترسم

میتونم با یک پسر صحبت کنم و میتونم باهاش صمیمی باشم اما فقط یک دوست و اگر غیر از این باشه… نمیشه نمیتونم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aram
Aram
1 سال قبل

نویسنده پشیمون شد از رمان نوشتن 😂

yegane
yegane
1 سال قبل

یعنی امکانش هس اراد همون خفاش شب باشع

Aram
Aram
پاسخ به  yegane
1 سال قبل

اصلاااااا

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x