رمان ناسپاس پارت 108

2
(3)

 

تیکه ی دیگه ای از کیکش رو خورد و گفت:

-من که هیچوقت باهاش حال نکردم…
همیشه وقتی بچه بودم واسه اینکه زیاد با تو بازی نکنم محکم میزد پس گردنم و یا با اون صدای نکره اش میگفت دیگه نبینم دم پر آقازاده بچرخی…عوضی بعضی وقتها هم نیشگونم میگرفت و کتکم میزد مامانمم که هیچی جرات نداشت بهش بگه…
یادمه یه بار رفتم تو اتاق مادرت.وقتی فهمید اونقدر گوشمو پیچوند که تا چند روز دردم میکرد و نمیتونستم رو اون گوش چپم بخوابم…

وقتی اون حرف میزد چشم من رفت سمت بدنش.
نوک سینه هاش کاملا از زیر مانتوی چرمش مشخص بودن.
دلم نمیخواست کسی برجستگی های تنش رو ببینه.روسریش هم که کوتاه بود و نمیشد تا روی سینه هاش پایینش آورد.
از اینکه اینجا چشم مردی بره سمت سینه هاش خونم به جوش میومد.
نگاهی به سمت راست انداختم.
دختری تنها روی میزی نشسته بود و به گمونمم قرار نبود مردی بیاد و درجوارش بشینه واسه همین از روی صندلی بلند شدم و گفتم:

-چند لحظه منتطر بمون الان میام!

متعجب نگاهم کرد ولی درنهایت گفت:

-اوکی…

صندلی رو دادم کنار و به سمت همون دختر تنها رفتم.رو میز کلی مجله و کتاب و دفتر داشت و بنظرم محتوانویس یا نویسنده یا همچین چیزی بود.
قهوا اش رو باعجله خورد و فنجون رو گذاشت سر جاش.
نزدیک میزش ایستادم و گفتم:

– سلام..

سرش رو به آرومی بالا گرفت و نگاهم کرد.از حضورم تعجب کرد درحالی که این تعجب از نطر خودم بی دلیل بود.شاید داشت پیش پیش تو ذهنش دنبال دلیل اینجا بودنم میگشت.درهر صورت گفت:

-سلام

یه صندلی اشاره کردم و پرسیدم:

-میتونم چند ثانیه وقتتون رو بگیرم!؟

براندازم کرد.ار فرق سر تا کفش پام.آب دهنشو قورت داد و بازم با تاخیر جواب داد:

-ب…بله ایرادی نداره! در هر صورت من داشتم جمع میکردم که برم…ا…ایر…ایرادی نداره…شما بشینین..

صندلی رو دادم عقب و حین اینکه روش مینشستم گفتم:

-نه! من باخودتون کار دارم

داشت دفتر و دستکش رو که روی میز پراکنده بودن جمع میکرد اما وقتی من اون حرف رو زدم بازهم خشکش زد و محو تماشام شد…

داشت دفتر و دستکش رو که روی میز پراکنده بودن جمع میکرد اما وقتی من اون حرف رو زدم بازهم خشکش زد و محو تماشام شد…دختر خانم بامزه ای بود!
با حالتی مضطرب و دستپاچه آب دهنش رو قورت دادم و بعد خیلی آروم و شمرده گفت:

-خوا…خواهش…خواهش میکنم بفرمایید!

زل زدم تو چشمهای مشکی رنگش که درشتیشون حتی از پشت عینکش هم مشخص بود و بعد گفتم:

-یه درخواست ازتون دارم.اگه راضی نبودین و براتون مقدور نبود من راهمو کج میکنم. میفهمم قبول نکردنش طبیعی تره…

مضطرب موهای بیرون اومده از زیر شالش رو پشت گوشش جمع کرد و کنجکاوانه پرسید:

-چه خواسته ای!؟

ریلکس جواب دادم:

-میخوام شالتون رو به دوست من بدین و شما روسری اونو بپوشید.البته…اگه امکانش هست…هزینه ای هم اگه بخواین میدم خدمتتون هرچقدر که باشه…

متعجب تر نگاهم کرد و بعد به آرومی سرش رو چرخوند سمت سلدا که از گوشه چشم کنجکاوانه نگاهمون میکرد.
چنددقیقه ای تماشاش کرد و بعد دوباره سرش رو برگردند سمت خودم و با زل زدن به صورتم جوابی رو داد که از شنیدنش خیلی خوشحال شدم:

-باشه.ایرادی نداره …

ابخند رضایت بخش محوی زدم و گفنم:

-و چقدر باید بابتش پرداخت کنم!؟

سرش رو به طرفین تکون داد وجواب داد:

-هیچی! نیازی نیست!من ماشین همراهمه و یه راست میرم خونه.اون تیکه دستمال معذبم نمیکنه

از روی صندلی بلند شدم.دستمو به سمتش دراز کردم و گفتم:

-ممنون! قهوتون مهمان من!

فکر نکنم تاحالا با مردی غریبه دست داده باشه اما اون لحظه تحت تاثیر نگاه های سنگین من اینکارو کرد و باهام دست داد و گفت:

-مچکرم…

دستشو به آرومی رها کردم و گفتم:

-دوستم شمارو تو سرویس بهداشتی میبینه!

-باشه…

بعداز حساب کردن هزینه ی سفارشات اون دختر برگشتم پیش سلدا.همین که رو به روش نشستم چنگال توی دستش رو گذاشت کنار و پرسید:

-چیمیگفتی با اون دختره؟ آشنا پاشنات بود!؟

حق با اون دختر بود.روسری سلدا روسری نبود.یه تیکه پارچه بود که تمام موها و گردن و سینه هاش مشخص بودن و من فکر کنم باید ازش ممنون باشم که فهمید بابت چی دقیقا دارم ازش همچین خواهشی میکنم.
من اصلا دلم نمیخواست مردهای غریبه اونو اینجوری ببینن واسه همین جواب دادم:

-رفتم ازش خواهش کردم که شالش رو با روسری تو عوض یکنه!

لبهاش از تعجب نیمه باز موندن.بربر نگاهم کرد.انگار جوابم زیادی جای تعجب و جاخوردگی داشت البته از نظر اون.
دستهاش رو دوطرف فنجونش گذاشت و پرسید:

-چرا ما باید همچین کاری بکنیم!؟

رک و صریح جواب دادم:

-چون گردن و سینه هات مشخصن سلدا…من دوست ندارم نگاه هیز کسی سمتت بیاد…لطفا برو سرویس بهداشتی و روسریتو یا شال اون دختر عوض کن…

چنددقیقه ای بدون اینکه چیزی بگه فقط نگاهم کرد.
منتظر بودم ببینم واکنشش چیه و امیدوار بودم قبول کنه.
چون تحمل اون صحنه رو نداشتم.اینکه اون با اون سرو وضع زیادی سکسی مقابلم بشینه و کلی پسر زیر جلکی دیدش بزنن…
لبهاش ازهم باز شدن و گفت:

-میدونی اگه هرکسی غیر از تو اینو بهم میگفت باهاش چیکار میکردم!؟

دست به سینه پرسیدم:

-چیکار میکردی!؟

دستشو سمت فنجون کاپوش برد و بعد جواب داد:

-اول که شیرکاپوم رو می ریختم رو صورتش بعدهم یکی میزدم تو گوشش و ترکش میکردم… آماااا..آماااا الان چون تو گفتی بخاطر روی ماهت بلند میشم و میرم شالشو ازش میگیرم.

لبخند واضحی روی صورت نشوندم و گفت:

-براوُ…

لبخندی که حس میکردم فقط خاص خودش هست روی صورت نشوند و بعد هم گفت:

-ما اینیم دیگه! یادت نره بخاطر تو فقط…

از کنارم رد شد و پشت سر دختره به سمت سرویس بهداشتی رفت…
نفی راحتی کشیدم و بالاخره در آرامش نوشیدنیم رو چشیدم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نسیم
نسیم
1 سال قبل

خریت این تا کی ادامه داره رو نمیدونم ولی کاش رمان زودتر بره سمته ساتین

Fat_me_h__
Fat_me_h__
1 سال قبل

چرا هرچی رمان آنلاین شروع میکنم پارتای اولش قشنگ زیاده یهو وسطش پارتا کوتاه میشه:/

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x