رمان ناسپاس پارت 5

0
(0)

 

ظاهرا دیگه طاقت و تحمل سیگار نکشیدن رو نداشت برای همین گفت:

-ماشینو نگه دار بدو برای من سیگار بخر!

انگار داشت به نوکرش امرو نهی میکرد.نکنه واقعا فکر کرده من نوکر خونوادگیشونم.با اخم و جدیدت پرسیدم:

-حالا نمیشه نکشی!؟

رک و صریح و گستاخانه و حتی بهتره بگم خیلی غیر محترمانه گفت:

-نه نمیشه بدو برو برام بخر!

نفس پر حرصی کشیدم.حیف که به شغلم احتیاج داشتم و نمیتونستم خیلی زیاد باهاش دهن به دهن بشم.ماشین رو لب جاده نگه داشتم و درحالی که چپ چپ نگاهش میکردم از ماشین پیاده شدم.
صدام زد و گفت:

-هوی ساتو ..

ظاهراً خوب یادش مونده بود منو از بچگی چی صدا میزدن.ایستادم و کمرم رو خم کردم تا بتونم از پنجره نگاهش کنم و بعد گفتم:

-بله! دیگه چیه!؟

پرو پرو تو چشمهام نگاه کرد و گفت:

-وینستون آبی بخر!

طعنه زنان پرسیدم:

-امر دیگه!؟

-نه برو!

با طمانینه نگاهش کردم و بعد به سمت سوپر مارکتی که همون حوالی بود رفتم و رو به فروشنده گفتم:

-یه بسته وینستون آبی…

فروشنده که یه پسر جوون بود نگاه معنی داری بهم انداخت و بعد گفت:

-سیگار خوب نیستاااا!

اخم کردم و گفتم:

-شما کاری که ازتون خواسته شده رو انجام بده!

-خب بابا چرا جوشی میشی…

بسته ی سیگارو که بهم داد پول رو انداختم روی میزش و بعد هم دوباره با هجله برگشتم سمت ماشین .پشت فرمون نشستم و بسته سیگارو دادم دستش و گفتم:

-بفرما! ولی از قدیم گفتم سیگار کسی رو مرد نکرد!

یه نخ سیگار پاکت بیرون آورد و گفت:

-تو رانندگیتو بکن!

ماشین رو روشن کردم اما قبل از اینکه به حرکت درش بیارم در عقب باز شد و یه دختر با لباس عروس پرید داخل …
منو سام متعجب سر چرخوندیم و به عقب نگاه انداختیم.
به دختری که لباس عروس پوشیده بود و بنظر خیلی دستپچاچه بنظر می رسید.
لبخند زدم و گفتم:

-دوربین مخفیه!؟

نگاهی نگران به عقب سر انداخت و گفت:

-میشه از اینجا بری خواهش میکنم!

لبخند زدم چون مطمئن بودم دوربین مخفیه.ولی نمیدونم چرا تو این مخفی حجابشو رعایت نکرده بود آخه سینه ها ودستهاش کاملا مشخص بودن.دوباره گفتم:

-باید با کدوم دوربین دست بدیم!؟

دوباره عقب سر رو نگاهی انداخت و گفت:

-این دوربین مخفی نیست.میشه لطفا بری!؟

سام که تا اون زمان مشغول تماشای صورت دختره بود رو کرد سمت من و گفت:

-مگه نمیبینی میگه دوربین نیست.راه بیفت دیگه!

با تعجب نگاهش کردم.نمیدونم چرا یهو شده بود مدافع حقوق این عروس در ظاهر فراری عجیب…
ماشین رو روندم و از آینه نگاهی به اون عروس فراری انداختم.
سامی در کمال حیرت و تعجبم کتش رو از روی صندلی برداشت و انداخت سمت دختره و گفت:

-بدنت معلوم .اینو بپوش…

دختره نشکر کرد و کت رو پوشید.سام با لبخند پرسید:

-دومادو پیچوندی!؟

دختره نیشخندی زد و حین پوشیدن کت سام گفت:

-یه چیزی تو همین مایه ها!

خندید و چرخیدو دوباره رو به رو رو نگاهی انداخت….

دوباره از آینه ی ماشین نگاهی به اون عروس در ظاهر فراری انداختم.دختری که هرازگاهی نگاه سام مرصاد رو سمت خودش میکشوند.
یه جوری نگاهش میکرد انگار داره تو ذهنش شناسایش میکرد.
شایدم جناب سام مرصاد خیز تشریف داشت و نمیتونست مثل این مردهای هوسباز از خیر دیدن زدن این دختر که انصافا خیلی خوشگل و لوند بود بگذره!
از گوشه چشم نگاهی بهش انداختم تا بفهمه من حواسم هست داره چجوری اون دخترو دید میزنه!
به محض حس کردن نگاهی من چشم از دختره برداشت و خیره شد به مسیر…
پشت چشمی نازک کردم و بعد سکوت توی ماشین رو شکستم و خطاب به دختره پرسیدم:

-شما فرار کردین!؟

سام یه چشم غره بهم رفت که احتمالا معنیش میشد اینکه حق ندارم ازش سوال بپرسم ولی من به خودم حق اینکارو میدادم چون من اونو سوار ماشین غلام کردم.
اینکه اون سوار ماشین ما بود معنیش چی میشد جز اینکه ما حق داریم بدونیم کی رو باخودمون آوردیم. برای همین توجهی به چشم غره اش نکردم و منتظر موندم دختره جواب قانع کننده ای بهم بده.سوالمو که شنید جواب داد:

-آره…باهاش حال نمیکردم زدم به چاک!

متعجب پرسیدم:

-با کی!؟

انگار که منتظر سر رسیدن شخص خاصی باشه نگاهی به ماشینهای درحال عبور انداخت و بعد گفت:

-دوماد..

سام با شنیدن این جواب خندید اما من اخم کردم چون دنبال دردسر نبودم.
ما احتمالا داشتیم به دختری کمک میکردیم که یحتمل دوماد دربدر دنبالش بود.
اگه فک و فامیل دختره می فهمیدن اون با ما هست و می ریختن سرمون چی!؟ اونوقت وجود گولاخی مثل این سامی هم نمیتونست مشکل حل کن باشه.دوباره از تو آینه بهش نگاه کردم و گفتم:

-به جز فرار راه بهتری برای بهم زدن این عروسی نبود!؟

طلبکارانه نگاهی به صورتم انداخت و گفت:

-لابد نبودد که مزاحم شما شدم!

عجب! زبونشم که سه متر بود.لبهامو روهم فشردم و عینکم رو بازم دادم عقب و رو جایی که باید باشه جاگیرش کردم و گفتم:

-حالا میخوای چیکار کنی!؟ مسیرت کجاست اصلا به مسیر ما میخوره !؟

پشت چشمی نازک کرد و گفت:

-چقدر دختر حرافی هستی.تو راتو برو…من خودم بهت میگم کجا نگه داری!

خدایا! بشر به این پررویی ندیده بودم.نیشخندی روی صورت سام نشست.ظاهرا از اینکه اون دختره اونجوری با من گستاخانه حرف زده بود بدش نیومده بود.
عصبی گفتم:

-عروس خانم شما سوار ماشین ما هستی.مسیر ما مشخص اما مسیر تو نامشخص.من باید بدونم کجا میخوای بری!؟

سام عصبی سرش رو به سمتم برگردوند و انگار که تو همین مدت زمان کوتاه ارادت خاصی نسبت به اون دختره ی گستاخ داشته باشه گفت:

-خب راس میگه دیگه اینقدر فک نزن ساتو!

به پوزخند تمسخر آمیز روی صورتش نگاه کردم.این بی انصافی بود.اینکه بین من و اون عروس غریبه حق رو به اون میداد درحالی که حرفهای من منطقی تر بودن!
نگاه اخمالودم رو از سام برداشتم و گفتم:

-این اسمش دردسره!

اخم کرد و گفت:

-بیخودی شلوغش نکن!

چشمامو از پشت عینک براش درشت کردم و گفتم:

-من بیخودی شلوغش نمیکنم من فقط میخوام یه وقت دردسر درست نمیشه!

کنج لبشو رو به بالا کج کرد و باغرور گفت:

-از مادر زاییده نشده کسی که بخواد برای من دردسر بشه پس بیخودی شلوغش نکن …

خواستم جوابشو بدم اما نشد چون درست همون موقع یه ماشین به ماشین ما نزدیک شد و شروع کرد بوق زدن.یه شاسی بلند سفید …
اونقدر بوق زد که حسابی رفت روی اعصابم.
غرولند کنان گفتم:

-لعنت به آدمای مزاحم…

فکر کردم سرراهش هستم و واسه همین داره بوق میزنه. ماشین رو کنار بردم نا بره اما بازم موازی با ماشین ما جلو امد و شروع کرد بوق زدن.
شیشه رو دادم پایین و گفتم:

-چیه عمو چرا بوق میزنی!؟

دستشو از پنجره بیرون آورد و بلند بلند گفت:

-نگه دار …نگه دار…

متعجب بهش نگاه کردم.همون دختره از پشت سرش رو جلو آورد و با دیدن اون مرد خوشحال شد و گفت:

-نگه دار…

عصبی گفتم:

-نمیشه اینجا نمیتونم

دوسه بار زد رو شونه ام و گفتم:

-نگه دار ابو قراضه اتو میخوام برم ای بابا…نگه دار میگم….

اون شاسی بلند سفید یکم جلوتر از ما توقف کرد و منم به ناچار پامو گذاشتم روی ترمز و ماشین رو نگه داشتم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sarina
Sarina
1 سال قبل

یعنی سام ا دختره خوشش آمد
چرا با سلدا حال نمیکنم 😑
سامم خیلی مزخرفه
ساتینم خیلی حرف میزنه
همشون خوب نیستن😂

Rasha
Rasha
1 سال قبل

ینی اگه سلدا با اون یارو هتل داره بره خره
حالا یه سوال اینا چه ربطی به هم دارن ک رمانش کردن😐🙂

Helma
Helma
1 سال قبل

اخ جونننن ربطشو فهمیدمممم🥳🤣

Mobi
Mobi
پاسخ به  Helma
1 سال قبل

عرررررررر منم الان فهمیدم😂😂

سه نقطه
سه نقطه
پاسخ به  Helma
1 سال قبل

خب ب ماهم بگو بدونیم لطفا

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x