رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۲۰ - رمان دونی

 

_ آ آ ، نشد اینطوری که ! خب بزار از اینجا شروع کنم اون مردک عوضی گابریل به زودی و حتی سر تاریخی که ما قراره به طور رسمی زن و شوهر هم بشیم ، اونم قراره با کلاره که حدس میزنم نمیشناسیش اما یه گرگ امگا هست ازدواج کنه ، خلاصه بگم که اگر به امید گابریل جونت نشستی که سوار بر اسب تو رو از این عمارت و ازدواج با من نجات بده عرض کنم که کاملا اشتباه فهمیدی ، تو برای اون ذره ای اهمیت نداری و فقط یه لذت زود گذر بودی براش ! و …..و حتی به زودی باید شاهد توله هاشون باشیم همسر گلم … چون ناسلامتی کلاره دیگه جفتش محسوب میشه اینطور نیست ؟

اون از کجا میدونست من ذهنم درگیر گابریله؟

مجدداً قهقه ی مستانه ای سر داد و به سمتم جلو اومد و دست کثیفش رو نوازشگرانه از کنار گوشم تا چونم کشید ،

_ عزیزم ، سخت نگیر بالاخره خب اونم یه گرگه … ، کبوتر با کبوتر باز با باز … هوم ؟ پس بهتره تو هم ناراحت نشی !

در حالی که مانع بغضم شده بودم ، لب زدم :

_ تو..تو… داری دروغ میگی! گابریل همچین کاری نمیکنه ، تو…. تو … دروغ میگی … میخوای منو آزار بدی …من با هرکسی هم که ازدواج کنم با تو ازدواج نمی‌کنم…. محاله

_ همسر خوشگلم ، آخه چه لزومی داره بهت دروغ بگم ، اما میتونی بعد از عروسیمون باهم بریم و ببینیم ، تا شاید باورت بشه ‌‌….

برای لحظه ای قلبم نزد و فقط متعجب و مبهوت خیره به کریستوفر بودم که حتی متوجه بیرون رفتنش از اتاق هم نشدم ….

چنگی به موهام زدم و محکم کشیدمشون ،

و هق هق کنان زدم زیر گریه ، آخه چطور گابریل اینقدر بی رحم شده بود که … که با هام این کارو کنه … نمیدونست من نابود میشم …. اصلا …اصلا….تقصیر خودمه … تقصیر خودمه نباید خامش میشدم ،

حالم خوب نبود ، اصلا خوب نبود … هر لحظه ممکن بود دست خودم یه کاری بدم ، نفس هام به سختی بالا میومد….

همه ی لباسام رو در عرض چند دقیقه بیرون آوردم ، به سمت حمام پا تند کردم ، زیر دوش رفتم … و هم زمان آهی سرشار از درد سر دادم و دوش آب سرد رو باز کردم ، قطرات آب یخ روی موهای لطیف و سیاه رنگم میغلتیدند و به پایین هدایت میشدند ، لرزش بدی توی کل بدنم پیچیده بود ، سردم بود خیلی سرد ، محکم به سرم زدم ، و زیر لب زمزمه کردم :

_احمق …. احمق…. من یه احمقم … چرا عاشق همچین عوضی شدم ….

و هق هق کنان گریه میکردم ….

*****

بعد از دوش کوتاهی که گرفتم ، شومیزم رو با شلوار جینم که هر دو سیاه رنگ بودن باهم ست کردم ، موهام رو بعد از شانه کردن بدون اینکه خشکشون کنم آزادانه پشت سرم رهاشون کردم ، و در حالی که به در اتاق تکیه زده بودم با دوتا دستم چنگ انداختم به گلوم..

 

داشتم خفه میشدم کاش می مردم و راحت میشدم…

 

چطوری میتونستم گابریل رو کنار یه زن دیگه تصور کنم ؟ چطوری میتونستم با مردی که عاشقش نیستم ازدواج کنم ؟ و جوری رفتار کنم که انگار هیچی نشده ؟

 

با فکر کردن هرچه بیشتر به اینها ، بغضی که به زور کنترلش کرده بودم بار دیگه ترکید..

طرف چپم رو تکیه دادم به در و پاهامو تو بغلم جمع کردم ، ریز ریز و بی صدا فقط اشک می ریختم ،

حالم اینقدر بد بود که شک داشتم تا صبح قلبم از کار نیوفته… کاش همون روز کریستوفر منو کشته بود ، الان مرده بودم بهتر بود ، هرچند همین الانشم هیچ فرقی با یه مرده ی متحرک نداشتم ، هیچکس اینجا حق اعتراض کردن نداشت ، شب رو بدون اینکه غذایی بخورم یا برای غذا خوردن به پذیرایی برم داخل اتاقم موندم و حتی در رو محکم قفل کردم … میخواستم تنها باشم ،

****

نگاهم مات مونده بود به دیوار روبروم و کور سوی نوری که از پنجره روی سقف اتاقم تابیده میشد ، افتاد که نشون میداد صبح شده…

هنوز جنین وار پشت در اتاق تو خودم جمع شده بودم و هیچ حرکتی نمی تونستم به بدنم بدم…

تمام شب رو بیدار مونده بودم ، گیج و مات به دیوار جلوم خیره شده بودم و چشمام از خیرگی زیاد میسوخت….

قلبم داشت آتیش میگرفت ، روز عروسیم ، چه حرفی داشتم که بهش بزنم ؟ حتما اون الان داره با کلاره جونش کیف و حالش رو میکنه و به منی که با احساساتم بازی کرد میخنده ، لعنت بهت کاترین ! لعنت بهت که عاشق همچین عوضی نمیشدی !

هر بار با فکر اینکه فقط پنج روز دیگه تا ازدواج با قاتلم مونده  ،داشتم دیوونه میشدم گرچه از همین الان شمارش معکوسم شروع شده بود ، تیک تاک ، تیک تاک …

خودم رو داخل اتاق حبس کرده بودم و اصلا از اتاق بیرون نمیرفتم ، حالم اصلا خوب نبود سخت بود ازدواج با کسی که دوستش نداری و دوستت نداره ، از فکر گابریل شب تا صبح جدیدا کابوس میدیدم حس ترس عجیبی داشتم ک مثل خوره افتاده بود تو جونم.

هنوز به خودم نیومده بودم ….

چند دقیقه ای میگذشت که صدایی از بیرون اتاق نظرم رو به خودش جلب کرده بود ، با پشت دستم اشک سمجی که از گوشه ی چشمم جاری شده بود رو پاک کردم ، و در همون حالی که پشت در اتاق نشسته بودم خوب گوشام رو تیز کردم ببینم بیرون چه خبره ؟ صدای خنده مامان و بابا و حرفایی که بینشون رد و بدل میشد ، جیگرم رو آتیش میزد ….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تبسم تلخ

    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا نا امید شده. تبسم با فهمیدن این موضوع از حسام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مسیحا
مسیحا
2 سال قبل

قشنگ شد تازه

mahsa
2 سال قبل

😢چه غم انگیز

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x