تقریباً نزدیکش شدم و یک قدم دیگه بر میداشتم میتونستم ببینم که داره با کی حرف میزنه ….
اما کاش اون یک قدم رو برنداشته بودم …
به وضوح صدای شکستن قلبم رو شنیدم ،
اینقدر گرم حرف زدن با دختر بلوند روبروش بود که اصلا من رو که چند قدمی ازش فاصله داشتم نمیدید …
اما تا کی قرار بود مثل بدبخت ها تو خودم برم و اون خوشگذرونی کنه ؟
خوشبختانه قبل از اینکه به سمتش بیام دختره با ناز و عشوه به سمت کوهستان رفت ….
حرصی دستمو مشت کردم و به طرفش قدم برداشتم هنوز قدم دوم رو بر نداشته بودم که ، مثل یه گرگ وحشی به سمتم یورش آورد ، دستاش رو قفل بازوهام کرد و محکم به پشت درختی کوبوندم …
خرناسه کشید و با صدایی بم و خش دار همیشگیش لب زد :
_ تو اینجا چه غلطی میکنی ؟
حرصی گوشه لبم رو گزیدم و گفتم :
_ میخواستم خوشگذرونی تو و اون دختره رو ببینم …
با چهره ای در هم کمی خودش رو عقب کشید … با ابهام گفت :
_ دختره ؟ خوشگذرونی ؟ ببینم تو منو تعقیب میکنی ؟
پوزخندی زد و ادامه داد :
_ چه چرت و پرتی سرهم میسازی ؟
و دوباره تو صورتم خم شد ،
چشماش …. چشمای قرمز روشن لعنتیش … دلم رو میبرد … گرمای بدنش …. آتیشم میزد …. لعنت بهت کاترین … لعنت .…
با تمسخر و عصبانیت لب زدم :
_ نه بابا ؟ پس پشت درخت قایمش کرده بودی ، راجب مسائل حکومتی قبیله حرف میزدین ؟
_ اون اومده بود که خودشو بهم قالب کنه که من …. اصلا چه اهمیتی داره که واسه تو تعریف کنم …. تو نباید میمومدی اینجا ، چ….
با شنیدن حرفش نیمچه لبخندی روی لبم جاری شد ، پس قضیه اونطوری که من دیده بودم نبود …. حداقل اینش حالم رو خوب میکرد ….
برای لحظه ای حرفش رو قطع کرد …
نمیدونم چیشد که بینیش رو توی گردن و لباسم فرو کرد و عمیقا بو کشید ….
نه یک بار بلکه چندین بار پشت سر هم عمیقا بو کشید ….
دستاش که دور بازو هام پیچیده شده بود رو محکم تر فشار داد که آخم بلند شد …
_ گابریل یواش …. داره دردم میگیره !
تو صورتم خم شد و نفسش رو مثل مشتی گرم توی صورتم خارج کرد ….
_ بو….. بوت …. بوی …. بدن اون …. اون عوضی رو میدی …
نفس تو سینم حبس شد …
به معنای واقعی یک کلمه ، روح از تنم خارج شد …
میدونستم من کاری نکردم که بخاطرش بازخواست بشم اما اینکه من میدونستم گابریل از اون مرد متنفره و با اون صورت بهش کمک کردم … باعث میشد حالم بد شه …
با صدای جدی ، سرد و بمش فریاد زد :
_ با تو ام ؟ همه ی بدنت بوی اون عوضی رو گرفته ! بوی الکسیس …
نگاهی به چشمان به خون نشسته اش انداختم … نمیدونم چرا اما انگار که گناهکار بودم …با تته پته لب زدم :
_ من … م…من … ه..هیچ کاری…ن.. نکردم…
محکم انگشتان تیزش را به بازویم فرو کرد و به درخت کوباندم …
کمرم از شدت درد ، تیر میکشید …
_ دروغ نگو …. من بوش رو حس میکنم ! صد در صد به بدنت دست زده که بوی عطر تنشو گرفتی !
میدونستم مشام گرگ ها قویه اما نه تا این حد .…
_ من .. م…
مثل یه فیلم از جلوم رد شد … فکر کنم همون لحظه که به آغوش گرفته بودم که داخل تله نیفتم عطر تنشو گرفتم …
با صدای گابریل به خودم اومدم :
_ اهای ؟ با توام ؟
_ اون ب….
_ مشکلی داره گابریل ؟
وای خدایا الکسیس از کجا پیداش شد ، رسما قصد جونم رو کرده …
گابریل بازوم رو آزاد کرد و به سمت الکسیس قدم برداشت ،
_ تو چی میگی عوضی هان ؟ چی میگی ؟
به سمت گابریل رفتم و دستش رو محکم گرفتم …
_ گابریل ! آروم !
میدونستم گرگ آلفاهای اصیل خیلی روی جفتشون حساسن ، اما تا حالا ندیده بودم فقط از بابام شنیده بودم ….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
الکسیس کیه؟😐😐😐😐
خیلیی قشنگ داری پیش میری ازاده جونم🥰🥰🥰
من دیروزو پیروز نتونستم بخونم هول هولی اومدم خوندم همرو
از همه رمانا عقب افتادم😂😑امروزم نت خونمون قطع و وصل میشد😑😑😑💣💣💣
خواهش میکنم آرزو جون❤️ عزیزم حتما برو بقیه ی رمانا هم بخون به غیر از دلارای که تغییر چندانی نکرده🤣
بوس بهت
.
.
.
دلارای رو من سال دیگه بیام میبینم هنوز بچه هه در بطن دلییه هنوزم ارسلان چشم پزشکی نرفته کور مونده😂😂😑😑😑😑💣💣💣
آره 😂🤣
من که میدونم کی منفی میده😑😑😑😂😂😂
میکشمت به خدا چرا این جا دیگه منفی میدی😂💔
خیلییییییییییی عالیی بود مرسی مرسی دستت درد نکنه نمیدونی تو خماری میمونم وقتی نمیزاری
خواهش گلم❤️