رمان دونی

 

 

 

 

یزدان بدون آنکه به گندم نگاهی بی اندازد ، ابتدا با دست به جلال اشاره کرد که می تواند مرخص شود و به دنبال کار خودش برود …….. و بعد از رفتن جلال و تنها شدنشان ، نگاهش را سمت چشمان دو دو زده و نگران گندم کشید .

 

 

 

گندم با دیدن سکوت یزدان ، بی طاقت دست جلو برد و دستش را روی ساق دست یزدان گذاشت و اینبار با آشفتگی بیشتری سوالش را تکرار کرد :

 

 

 

ـ اگه بری ، کی برمی گردی یزدان ؟

 

 

 

ـ معلوم نیست ………… هر زمان که کارم تموم بشه .

 

 

 

گندم پلکی زد و نفسی گرفت ………… ضربان بالا رفته قلبش ، حال آشفته اش را فریاد می زد .

 

 

 

ـ خب ، کارت کی تموم میشه ؟

 

 

 

ـ چطور ؟

 

 

 

ـ خب ، خب …….. تو این مدتی که تو نیستی ، من چی کار کنم ؟

 

 

 

ـ تا الان چی کار می کردی …………. زمانی که من نیستم ، همون کار و ادامه بده .

 

 

 

گندم نگاهش را از او گرفت و سمت غذای پیش رویش کشید …………… دیگر هیچ تمایلی به خوردن نداشت .

 

 

 

یزدان قرار بود زجر کشش کند یا جانش را به لب برساند ؟؟؟ چرا یزدان به گونه ای رفتار می کرد که انگار بودن و یا نبودنش ، هیچ فرقی برای او ندارد ………….. وقتی یزدان بود دلش گرم می شد …………. انگار کلی انگیزه برای انجام دادن کارهایش پیدا می کرد ………… اصلاً انگار به قوی ترین آدم بر روی این کره خاکی که قادر بود هر کاری را انجام دهد ، بدل می شد .

 

 

 

اما وای به روزی که یزدانی در زندگی اش حضور نداشته باشد ……………. باید اعتراف می کرد به آدم دیگری تبدیل می شد …………… آدمی که نه دیگر جانی برای ادامه این مسیر داشت ………….. نه نفسی برای ادامه این راه …………. و نه حتی انگیزه ای برای ادامه این زندگی ‌.

 

 

 

 

 

 

چرا یزدان به گونه ای رفتار می کرد که انگار بودن یا نبودنش ، هیچ فرقی در زندگی او نمی کند .

 

 

 

یزدان که خودش هم مشغول خوردن غذایش بود ، از گوشه چشم نگاهی به گندمِ فرو رفته در خودش انداخت .

 

 

 

ـ چرا نمی خوری ؟ مگه نگفتی که گشنته ؟

 

 

 

گندم بدون آنکه نگاهش را از ظرف غذای پیش رویش بردارد ، جواب یزدان را داد .

 

 

 

ـ الکی گفتم جلوی جلال ضایع نشم .

 

 

 

یزدان باز هم نگاهش نمود ………….. می دانست این تغییر حالت یک دفعه ای گندم ، بی ربط به شنیدن خبر سفرش نیست .

 

 

 

ـ نگران این مدتی که من اینجا نیستم نباش …………. امروز به جلال می سپارم با اون مربی که برات در نظر گرفتم صحبت کنه .

 

 

 

ـ مربی ؟ کدوم مربی ؟

 

 

 

ـ همون مربی که چند روز پیش دربارش باهات صحبت کردم ……….. چیه فکر کردی اون لحظه که گفتم باید خودت و قوی و ورزیده کنی ، از روی عصبانیت یه چیزی پروندم و الانم فراموشم شده ؟ تو باید یاد بگیری که بتونی به تنهایی از پس دفاع از خودت بر بیای …………. باید بتونی در نبود من از جونت محافظت کنی .

 

 

 

گندم با ابروانی درهم کشیده نگاهش را سمت یزدان کشید ………… یزدان اگر قصد کوفت کردن ناهارش را داشت ، باید می گفت که موفق شده و غذای نخورده اش را کوفتش کرده .

 

 

 

این انتهای نامردی بود که یزدان با وسط کشیدن مسئله نبودنش در زندگی ، ته دل او را خالی کند .

 

 

 

ـ قرار نیست هیچ وقت چنین روزی برسه ………… مگر اینکه ……………

 

 

 

و ساکت شد و تنها در چشمان یزدان خیره شد ………… یعنی می شد روزی برسد که خود یزدان او را از زندگی اش بیرون بی اندازد ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلا pdf از خاطره خزایی

  خلاصه رمان:       طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه… مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برزخ اما pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :     جلد_اول:آدم_و_حوا         این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی تصادف می کنه.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x