رمان گلادیاتور پارت 70 - رمان دونی

 

با چشمانی گشاد شده از خشمی که انگار زبانه های آتش از آن بیرون می جهید ، آرام از مقابل گندم بلند شد و سمت سیروس چرخید و چنگ به دو لبه پیراهن در تن او زد و پیراهنش را میان مشتش جمع کرد .

ـ خودت بگو چه غلطی کردی .

ـ آقا ……. من نمی دونستم این دختر با شماست ………… فقط دیدمش که پشت عمارت اومده و داره به سمت انبار میدوه .

نعره یزدان بالا کشیده شد :

ـ کثافت باید اینجوری می گرفتیش ؟ ……….. من و چرا صدا نزدی ؟ جلال و چرا خبر نکردی ؟

ـ آقا شما خودتون گفتید هیچ احد الناسی حق اومدن به پشت عمارت و نداره …………. منم که تا حالا چشمم به این دختر نیفتاده بود …… از کجا باید می دونستم این دختر برای شماست ؟!

جلال که صدای نعره های بلند یزدان به گوشش رسیده بود ، با قدم هایی بلند و دوان دوان به سمت یزدانی که دست به یقه سیروس شده بود دوید و کنارش ایستاد .

ـ چی شده آقا ؟ …………. سیروس چی شده ؟

یزدان بی توجه به سوال جلال ، با همان چشمانی که انگار منتظر به آتش کشیدن سیروس بود ، سیروس را با هولی به عقب فرستاد و یقه اش را رها کرد …….. الان رسیدگی به وضع گندم مهم تر از هر چیزی بود :

ـ فعلا از جلوی چشمام گمشو مرتیکه ……. تا اطلاع ثانوی این دور و اطرافا نبینمت .

سیروس سر بالا گرفت و سینه جلو داد و ادای احترام کرد :

ـ چشم قربان .

با رفتن سیروس ، یزدان باز سمت گندم چرخید و مقابل گندمی که از ترس نعره های بلند او و دست به یقه شدنش با سیروس ، شانه هایش را جمع کرده بود ، تک زانو زد :

ـ بلند شو بریم داخل ………. من نمی دونم تو این پشت عمارت چه غلطی می کنی .

و دست زیر بغل گندم انداخت و خواست بلندش کند که باز صدای درد آلود گندم بلند شد .

ـ آآآآی بازوم ، بازوم درد می کنه .

یزدان نچی کرد و لبانش را بر هم فشرد :

ـ اینجا هم که نمی تونی بمونی .

و سعی کرد با آرام ترین حالت او را از روی چمن ها بلند کند ………. با دیدن صورت جمع شده از درد او ، ادامه داد :

ـ بلند شو بریم داخل من بازوت و ببینم ………. اگه خیلی درد می کنه بریم دکتر .

جلال نگاهش را میان گندم و یزدان چرخاند و آرام پرسید :

ـ قربان از من کمکی بر می یاد ؟

ـ نه …….. فقط به اون مرتیکه نسناس بگو جلو چشمام ظاهر نشه که اگه اندفعه باهاش چشم تو چشم بشم گردنش و می شکونم .

ـ چشم آقا ………. فعلا برای مدتی یکی دیگه رو مسئول سر نگهبانی این پشت می کنم .

ـ خوبه ، همین کار و کن .

یزدان دستش را دور کمر گندم حلقه نمود و او را آرام به سمت در ورودی جلویی عمارت هدایت کرد و مستقیم او را به داخل اطاق خودش برد ……… نمی توانست گندم را به دست کس دیگه ای بسپارد تا عمق ضربه را بسنجد ……… باید خودش شخصا دستش را می دید و بررسی اش می کرد …….. در تمام طول این سالها آنقدر ضربه و کتک خورده بود که تنها یک نظر کافی بود تا بتواند عمق فاجعه را بفهمد .

گندم را آرام لبه تختش نشاند و مقابلش زانو زد و نگاهش را به بازوی او که با دست سالم دیگرش رویش را پوشانده بود ، داد . آرام مچ دستش را گرفت و عقب کشید :

ـ می تونی آستین لباست و بالا بدی ؟

گندم بینی اش را بالا کشید :

ـ دستم و نمی تونم تکون بدم …… چه برسه به اینکه بخوام آستین لباسمم بالا بدم .

ـ اینجوری هم که نمی شه ………… من باید دستت و ببینم ……….. باید ببیننم چه بلایی سر دستت درآوردی .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

الان لباسشو درمیاره ک دستشو ببینه بعد پیش خودش میگه این همون گندمه فقط استخون ترکونده و اندامش زنانه شده پوستشم نرم و شفافه و موهاش ابریشیمیه نگاهشو میندازه تو چشمای عسلی گندم ک از درد جمع شده بعد میگه خبرت پاشو بریم دکتر فوضول خانوم بازوت شکسته😐😐

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  Mahsa

😂😂

Nahar
Nahar
2 سال قبل
پاسخ به  Mahsa

بابا مگه نمیدونستی موهامون تماما از سینگ ظرفشوییع فقط مال گندم ابریشیمیه؟
و پوست ما هم سیاهه هم پوستمون پوست تمساحه😐مال گندم فقط نرم و بلوری و سفیدع😶.😐

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Nahar
سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

ارهه انگار ما هیولاییم فقط گندم ادمه😑

علوی
علوی
2 سال قبل

این لوس بودن‌های بیش از حد گندم، با تیزی زیر بالش قایم کردن زخمی کردن پسر صاحب‌خونه قبلیش اصلاً نمی‌خونه. دوست داشتم تخس بود گیر می‌داد به یزدان که از منم یکی بساز مثل خودت قوی. بعد این جوری هم گندم سخت و مقاوم می‌شد از ضعیف بودن در می‌اومد، هم یزدان یه ریزه آدم می‌شد و از جانوری خارج.

حداقل یه لگد خود گندم به ساق پای سیروس می‌زد. بچه کار و سر چهارراه بزرگ شده و این قدر لوس و بی‌دست و پا؟؟!

Nahar
Nahar
2 سال قبل

هه. سوادت ت حلق یزدان😶
گندم هم دیگه شورشو در اورده بخاطر این فضولیش یکیو از کار بیکار کرد. خیلی ازس بدم اومد واقعا ک نمیتونست بگه خودم اومدم اینجا؟هه
و اینکه خیلی توش اغراق میکنی.😐 اغراقاشو کم کن حداقل.😐 یزدان همچون شیری زخم کرده دور ماده شیرش ک گندم است میشاشد تا بفهمند او مال خودش است😐
یزدان همچون گرگی گرسنه ب جان سیروس افتاد😐
یزدان همچون احمقی ک فقط بلده بگه نافرمانی نکنین تازه ب دوران رسیده. ادمم باید مثل ارسلان خان باشه😁
گندم زیبایی‌اش رودست انجلینا جولی زده است. و با ان موهای طلایی کمرنگش ک مانند ابشاری روی شانه هایش ریخته😐
ب قدری ک ت این رمان اغراق شده میتونم بگم تمام ارایه های سال ششم رو یادم اومده😐

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Nahar
سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

فقط اونجایی ک میگه پوست گندم همانند کودکی اش لطیف و شکننده است
انگار پوست ما پوست کرگدنه😐

Nahar
Nahar
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

وااای ارع😐

♕♕♕
♕♕♕
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

ا پوستت مگه مثل کرگدن نیست ،عجیبه
اخه تنها ادم پوست نرم جهان گندمه

♕♕♕
♕♕♕
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

وای بخدا
انگار کتاب مثال های اغراق شمسی خانمه

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط ♕♕♕
دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x