رمان گلاویژ پارت 102

1.5
(2)

 

توهوا دستمو تکون دادم و باحالت چندش برو بابایی گفتم و به طرف خونه قدم برداشتم..
دوباره دستمو گرفت و این دفعه جیغ خفه ای کشیدم و حساب کار دستش اومد!

_چه خبرته؟ اینجا چاله میدون یا اون دهاتی که ازش اومدی نیست!
دستمو به حالت تهدید تکون دادم و گفتم:
_هرجهنمی که هست، یکبار دیگه دستت بهم بخوره روزگارت رو سیاه میکنم!

راستش خودمم اون آدمی که شده بودم رو نمیشناختم.. خودمم تعجب کرده بودم اون همه نفرت یک دفعه ای چطوری توی دلم جا شده بود…

گوشیش رو درآورد و شماره ای رو گرفت و پشت بندش به طرفم گرفت وگفت:
_بیا.. خودت همه ی این حرف هارو بهش بگو..
_بروبابا..
_الو عزیز.. سلام.. آره پیداش کردم.. گوشی باخودش حرف بزن!

باتعجب وچشم های گرد شده نگاهش کردم و زیرلب آروم گفتم:
_دیونه ای؟ مگه کری نمیشنوی یا نفهمی نمیفهمی چی میگم؟ نمیخوام حرف بزنم وا!

اونم مثل من آروم گفت:
_به من مربوط نیست.. خودت گند زدی خودتم جمعش میکنی!

باحرص گوشی رو از دستش کشیدم و گفتم:
_الان بهش میگم چقدراز پسرش بیذارم!
_الو؟
همین یک کلمه رو که گفتم صدای نگران عزیز پیچید توی گوشی!

_گلاویژ؟ کجابودی مادر؟ داشتم سکته میکردم! آخه چرا به فکر منه پیرزن نیستین.. ازدیشب همش داره حالم بدمیشه..
صدای گریونش باعث شد یه کم خودمو کنترل کنم

_معذرت میخوام عزیزم نمیخواستم نگرانتون کنم.. من که ظهر باشما خداحافظی کردم و گفتم که بعدا می بینمتون چرا نگران شدید..؟!

_آخه بااون حال ازپیشم رفتی من چطور آروم بگیرم مادر.. عماد رو فرستادم دنبالت گفت پیدات کرده اما وقتی تلفن رو دستت نمیداد فهمیدم داره دروغ میگه

خیلی نگرانت شدم ترسیدم مبادا خدایی نکرده بلایی سرت اومده باشه… به عماد گفتم تا پیداش نکردی حق نداری پاتو بذاری توی خونه!

_باشه قربونت برم من خوبم بخدا خواهش میکنم گریه نکنید..
_بیاپیشم مادر.. هرجاهستی برگرد پیشم من دلم میترکه شمارو ازهم جدا ببینم!

زیرچشمی نگاهی به چهره ی اخمالو عماد کردم وگفتم:
_عزیزجونم منو ببخش نمیتونم این کار رو بکنم.. منو عماد خیلی وقته ازهم جدا شدیم هم عاطفی هم واقعی

_خیلی خب باشه اصلا کاری به عماد نداشته باش.. ازمن که نمیخوای دوری کنی میخوای؟ مگه نگفتی من مادرتم؟ میخوای ازمنم دست بکشی؟

کلافه دستی به صورتم کشیدم وباحرص به عماد چشم دوختم وگفتم:
_البته که نه.. هیچوقت این کاررو نمیکنم.. اما اجازه بدید یه کم حالم بهتر بشه، یه روز بهتر مزاحمتون بشم!

_دلمونشکن گلاویژ.. بخدا همه وجودم رو غمباد گرفته.. بیا پیشم مادر..
_میام عزیزجونم میام قربونت برم اما امروز واقعا واسم مقدور نیست توروخدا منو ببخشید…

_باشه خب اشکالی نداره.. من تافردا صبرمیکنم فردا بیا باشه؟
_اما….
میون حرفم پرید وگفت:
_نه.. دیگه اما واگر نیار دخترم این همه خواهش وتمنا کردم..

روی منو زمین ننداز سن وسالی ازم گذشته عزیزم…
کلافه پامو زمین کوبیدم و بامکث طولانی گفتم؛
_چشم.. روچشمم.. بازم منو ببخشید اگه نگرانتون کردم

_آی قربون چشم های خوشگل دخترم بشم.. فدای سرت مادر.. همین که صداتو شنیدم کلی آروم شدم..
_خدابهتون سلامتی بده.. مرسی که نگرانم بودید..
می بینمتون.. اگه بامن کاری ندارید گوشی رو میدم به عماد!

_سلامت باشی.. منتظرتم خوشگلم.. فعلا خداحافظ..
باخداحافظی کوتاهی گوشی رو دست عماد دادم و باقدم های بلند به طرف خونه قدم برداشتم

تا اومدن بهار شام درست کردم، خونه رو ده دفعه جارو کشیدم گردگیری کردم و بابهونه های مختلف خودمو سرگرم کردم اما تموم مدت فکرم پیش حرف های عماد بود و حتی برای یک ثانیه هم از ذهنم دور نشد!

مدام توی ذهنم خودم رو توی قالب حرف های عماد تصور میکردم و هرلحظه حالم بدتر میشد ونفرتم بیشتر…
اونقدر حرفش واسم سنگین تموم شده بود که حتی حاضرنبودم یکبار دیگه ببینمش!

دلم نمیخواست به حرف های مادربزرگش گوش کنم و برم اونجا اما هربار که تصمیمم برای نرفتن جدی میشد توی دلم به خودم نهیب میزدم که اون پیرزن بیچاره چه گناهی داره

اون همه التماسم کرد و اشک ریخته بود، خیلی زشته میشد اگه نرم!
وقتی کنار اسمم کلمه ی دخترم رو به کار می بره واقعا حس میکنم از ته قلبش میگه..

اون گناهی نداره که نوه ی بدذاتش عماده و حقش نبود به آتش عماد بسوزه..
دلم میخواست بهار که اومد همه چی رو واسش تعریف کنم اما اون هم ممکن نبود!

اگه میگفتم عماد چی بهم گفته و توخونه اش چیکارم کرده، گریه های عزیز که سهل بود، حتی اگه آسمون هم به زمین میرسید نمیذاشت یک بار دیگه از ۲۰ کیلومتری عماد رد بشم!

پس واسه اینکه اجازه بده و مانع رفتنم نشه مجبور بودم فعلا سکوت کنم و چیزی از اتفاق های امروز نگم و تموم سوال هاشو با دروغ و تعریف های مسخره جواب بدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (8)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مانلی
مانلی
1 سال قبل

عجب بیشووریه این عماد
دهات اونجاییه که تو ازش اومدی نه کردستان
کردستان بهشته

امینی
امینی
1 سال قبل

خدا کمک کنه بتونم دست بکشم از رمان میرم و یکماه دیگه میام همه رو تو یه نصفه روز میخونم خودمو راحت میکنم .

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

این که گلاویژ گفت من به بهار چیزی نگفتم چون دیگه نمیزاره من ۲۰ کیلومتری عماد رد شوم یعنی هنوز عماد را دوست داره

ضحا
1 سال قبل

عماد ذهنش ،روحش روانش مریضهههههههههه
یعنی عالی بودی گلاویژ❤️

معصومه
معصومه
1 سال قبل

چقدر این عماد سنگ دل و بی رحممممممممممم
عمادکثافتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

معصومه
معصومه
1 سال قبل

ممنون که این دفعه زیاد نوشتی

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

عماد هم دست خودش نیست یعنی رسماً رد داده ولی گلاویژ باید تمام مسائل را به عزیز بگه قبل از این که عماد بخواد چیزی بگه چون اون با مغز مریض اش میاد چیز اشتباهی میگه

دامینیک
دامینیک
1 سال قبل

چقه مسخره آخه ینه چی همش چس ناله….هخ

Mahi
Mahi
1 سال قبل

مرسیییی فاطمه خانممم ایندفعه طولانی در بود انگار ، آفرین گلاویژ 👌🏻💃🏼

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

از قدیم گفتن کرم از خود درخته یعنی این اخه ب جهنم هرکی دلش نمیشکنه رک و مستقیم بگو نمیام و تمام بگو چه اتفاقی افتاده ولی همش دروغ و پسرت باور نمیکنه دیگه قرار گذاشتن دم ب دقیقه بری‌خونه شون چیه…فاطمه گل مرسی عزیزم😘

انیسا
انیسا
1 سال قبل

تنها چیزی ک میگم
عالیه

عماد کثافت

دلنواز
دلنواز
1 سال قبل

الاننننن گلاویژ شده همونی که میخایمممممممم
مرسییییی رمان حرف ندارههه 🌱💙

Hana
Hana
1 سال قبل

چقدررررر زیاد بود خییییلی ممنونننننن
عماد عجب بیشعورهههه

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x