رمان گلاویژ پارت 104

1
(1)

 
_احساسمون متقابله خانوم محترم.. منم خوش ندارم باتو حرف بزنم اما لازمه که واسه فردا یه چیزایی رو باهات هماهنگ کنم.. زنگ میزنم جواب بده!

اومدم جواب پیامشو بدم که زنگ زد..
دوباره رد تماس زدم و واسش نوشتم؛
_بیخودی زنگ نزن جواب نمیدم.. هیچ هماهنگی لازم نیست چون قرار نیست نقش بازی کنم

اگرم فردامیام فقط بخاطر عزیزو اصرار های امروزش میام.. نه بیشتر ونه کمتر!
نوشت: پس میخوای بازی کنی درسته؟

نوشتم: بازی؟ اتفاقا برعکس.. دیگه نمیخوام بازندگیم بازی کنم!
بازم زنگ زد وبازهم رد تماس زدم..
_گلاویژ جواب اون بی صاحب رو بده منو عصبی نکن!

نوشتم: جواب نمیدم عصبی شدن توهم واسم مهم نیست! اصلا میدونی چیه؟ دیگه جواب پیامتم نمیدم.. حالا هرچقدر میخوای عصبی شو!

نوشت: یه کاری میکنی نصف شب پاشم بیام درخونتون؟
جواب ندادم!
نوشت؛ خیلی خب جواب نده.. الان میام اونجا.. اونجوری مجبور میشی جواب بدی!

ترسیدم! این مرتیکه عقل تواون کله پوکش نبود.. واقعا میومد.. اونجوری بهار همه چی رو میفهمید
نوشتم: چی میخوای ازجونم؟

دیدم جواب نمیده دلم به شور افتاد ترسیدم بیاد اینجا و همه چیز خراب بشه دوباره نوشتم:
_یه وقت بلندنشی بیای اینجا بهار چیزی از ماجرای امروز نمیدونه مگر اینکه بخوای واسش تعریف کرنی چی به روزگارمن آوردی!

چند دقیقه صبر کردم اما بازم جواب نداد!
استرسم بیشترشد و دست وپام یخ زده بود!
ای خدا چرا من نمیتونم یه روز خوش داشته باشم آخه؟!!

ازجام بلندشدم رفتم توی آشپزخونه و شماره اش رو گرفتم و منتظر شدم جواب بده!
داشتم نا امید میشدم که لحظه ی آخر جواب داد:
_چی شد خودت زنگ زدی؟

توکه چیزی بارت نیست واسه چی هارت وپورت الکی میکنی؟
باحسرت آهی کشیدم و آروم لب زدم:
_هرلحظه که میگذره بیشتر میشناسمت و بیشتر به اشتباهم پی میبرم!

میدونی؟ کاش اون روز که داشتم میومدم شرکت شما تصادف میکردم ومیمردم اما هرگز پامو توی اون خراب شده نمیذاشتم!

از صمیم قلبم از اینکه عاشقت بودم پشیمونم!
_زنگ زدی دری وری بگی؟ یاگندکاری های خودت رو پشت این چرت وپرت ها پنهان کنی و خودت رو تبرئه کنی؟

دوباره آهی کشیدم وهمزمان که به موهام چنگ میزدم گفتم:
_زنگ زدم بفهمم چی از جونم میخوای؟ واسه چی دست از سر یه آدم آشغال که زندگیش پراز کثافت وگندکاریه برنمیداری؟

_اشتباه میکنی! خیلی وقته دست از سرت برداشتم و واسم دیگه هیچ ارزشی نداری! اگه مجبور نبودم هرگز دلم نمیخواست حتی شماره ات روی گوشیم بیوفته….

کلافه میون حرفش پریدم وگفتم:
_چی میخوای عماد؟ گوشم از ابراز علاقه هات پره نیاز به یاد آوری نیست! فقط حرفت رو بزن وگوشی رو قطع کن..

انگار که با این حرفم ترش کرده باشه با بدخلقی گفت:
_بابا اینجوری بامن حرف نزن دختره ی…
لاالاالله…
_بگو.. چرا حرفتو نصفه میذاری؟ بگو راحت باش توکه خوب بلدی….

این دفعه نوبت اون بود که میون حرفم بپره!
_ببین من زنگ نزدم روی اعصابم بری ها!
_خیلی خب من خفه میشم میشه لطف بفرمایید بگید نصف شب واسه چی زنگ زدید جناب واحدی؟

_عزیز امشب حالش خیلی بد بود به سختی وبه کمک صدتا قرص تونستیم بخوابونیمش ازم قول گرفت فردا آشتی کنیم و مجبورشدم واسه آروم شدنش قبول کنم…

_من دروغ نمیگم.. نقش بازی نمیکنم.. اگه بخوای مجبورم کنی فردا هم نمیام.. حتی اگه لازم باشه ازاین شهر میرم و نمیذارم دست هیچکس بهم برسه اما دیگه این کار رو نمیکنم!

یه کم مکث کرد وبا صدای دلخوری گفت:
_اینقدر وانمود کردن واست سخته؟ فکرمیکنی اگه گزینه ی دیگه ای داشتم حاضر بودم بهت زنگ بزنم؟

توکه دروغ گفتن واست مثل آب خوردنه یک روز دیگه هم ادامه بدی آسمون به زمین میرسه؟ یک روز به تموم روزهایی که دروغ میگفتی اضافه بشه چی میشه؟

قطره اشک سمج لعنتیم روی گونه ام چکید.. با بغض گفتم:
_ای کاش همه چی همینقدر که از دیدگاه تو سیاه و تاریکه، یه دروغ بود! حیف تموم روزهایی که باتو سوزوندمشون!

نمیخوام بهش دروغ بگم چون گناه داره تنها کسی که میدونم اگه حرفامو بشنونه باورم میکنه مادربزرگته.. حقش نیست با فریب وحیله ونقش بازی کردن گولش بزنم.. حداقل این کار من نیست!

_خیلی خب! دیگه نمیخواد بیای.. حق باتوئه! حقیقت تلخه اما انگار این تخلی واجبه.. حالش بد میشه دلش میکشنه اما کم کم خودشو پیدا کنه..

اولین بارش نیست.. بازم باحقیقت کنار میاد.. باید باسرنوشت من کنار بیاد وقبولش کنه.. الان ناراحت باشه بهتره تااینکه چند وقت دیگه حقیقت رو بفهمه و به روزگار من دچار بشه!

گوشی رو از خودم دور کردم و هق هق زدم.. کاش اونقدر قدرتش رو داشتم که خودمو ثابت میکردم و بهش میفهموندم من اون آدمی نیستم که توی ذهنش ازم ساخته..

اماحیف که ناتوان تر و بدبخت تر از اون چیزی بودم که فکرش رو میکردم!
دوباره گوشی رو کنار گوشم گذاشتم وصداشو شنیدم:
_این آخرین باری بود شماره ی من روی گوشیت میوفته

نگران نباش دیگه نه من ونه کسی ازطرف من مزاحمت نمیشه.. بابت عزیزهم خودم یه کاریش میکنم شده به خودم آسیب برسونم هم نمیذارم پا پیچت بشه.. خیالت راحت.. خداحافظ برای همیشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (8)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سولومون
سولومون
1 سال قبل

سنا عما کصخل نی کص مغزه..

Sana:)
Sana:)
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

قشنگ بود 😂👍🏻

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
1 سال قبل

بعد اسم همچین داستانایی و میذارن عاشقانه
درصورتی ک اینا عاشقانه نیستن ، که اگر عاشق بودن این دوتا مخصوصا عماد انقدر گلا رو اذیت نمیکرد
اوکی
اصلا بگیم گلاویژ خیانت کرده واقعا که نکرده ، ی عاشقی ک ادعاش میشه فقط باید رد شه نه اینکه انقدر زجرش بده و بهش نسبت های بد بده
واقعا متاسفم ک عشق رو در جامعه مون انقدر بد جلوه میدیم و توصیف میکنیم … این عشق نیست ، این هوسه ، که با اومدن هر طوفانی بهم میریزه …!

ranosh
پاسخ به  دیجی تلما😜
1 سال قبل

ب خودت مسلط باش 😐

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
پاسخ به  ranosh
1 سال قبل

😂😂😑😑😑

Sana:)
Sana:)
1 سال قبل

بخدا عماد کصخله/:
ودف چرا احمق بازی در میارع
درک نمیکنم

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

بهتررررر بره ب درک پسره از خود متشکر بیشعوووور عقده ای هرچی تو ذهنم ازش ساخته بودم خراب کرد😑😤☹

Narges
Narges
پاسخ به  Mahsa
1 سال قبل

وای نههه این خیلی بدهههه 😕

نیلو
نیلو
1 سال قبل

سر صحبتم با فاطمه جوونه
عشقم دیروز روز دختر بود چرا بهمون پارت هدیه ندادی ولی خب اشکالی نداره میتونی امروز هدیه بدی عزیزدلم مارو اینقد تو خماری نذار نذار حسرت ب دل از دنیا بریم😔💔😂

نیلو
نیلو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نامرد😂💔
خب دوتا پارت نمیذاری لااقل به دلیل مناسبات هدیه بده

نیلو
نیلو
1 سال قبل

وای عماد و این حرفا بابا این دیگه کیه😂😂

دلنواز
دلنواز
1 سال قبل

رمان خیلی قشنگه مرسی فاطمه جان ❤️
ولی خب هر پارتی که میزاری ما باید بفهمیم چی میشه الان این پارتم همون روزه که دعوا کردن اصلا چیشد تموم محتواش این بود عماد زنگ زد گلاویژ همینقد چیز دیگه ای نداش

نیلو
نیلو
پاسخ به  دلنواز
1 سال قبل

حتما الان گلاویژ میگه ن عماد منو ترکم نکن یا هم وقتی گوشی قط کنه عماد میزنه زیر گریه و فین فین و هق هق😂😂

دلنواز
دلنواز
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

ارههههه دقیقااا بعد بهار میاد میگه چرا گریه میکنی اینم مییشع تمام پارت فردا😂

نیلو
نیلو
پاسخ به  دلنواز
1 سال قبل

آره مطمئنم فردا گلاویژ گریه میکنه بعد بهار میاد میگه گور بابای عماد و فلان و فلان بعد گلاویژ میره توی شرکتی ک بهار گفت کار میکنه و هزار داستان دیگه ک البت تا ی ماه پاش نمیرسه به شرکت😂😂😂😂😂😂

انیسا
انیسا
1 سال قبل

ای وااینا ک اینطوری پیش برن کلا افسرده می شیم
فاطمه دعوا شون درست میشه یا ن
💤
افسردگی بعد از خوندم رمان گرفتم 🤣😂

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

من جای گلاویژ بودم اصلاً جواب نمی دادم فوری موبایل ام خاموش می کردم

Zahra
1 سال قبل

خو بره به درک پسره بیشعور😐😐

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

همش همین ؟! خدایا من این همه منتظر بودم ببینم چه میشه هیچ اتفاق خاصی نیفتاده 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 این جوری که معلومه این رمان حالا حالا ها تموم نمیشه و دعوای گلاویژ و عماد ادامه داره درسته فاطمه ؟

neda
neda
1 سال قبل

ناراحت شدم ☹️

انیسا
انیسا
پاسخ به  neda
1 سال قبل

بله منم ناراحت شدم 😔

دسته‌ها

24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x