_ببخشید انگار بدموقع مزاحم شدم.. فکرنمیکردم اینقدر زود آشتی کرده باشید!
عماد بالبخندی مسخره که بیشتر دیونه ام میکرد گفت:
_فدای سرت ماه بانوی من..
فقط داشتیم حرف میزدیم.. هنوز آشتی درکار نیست! روبه من کرد، چشمکی زد وادامه داد:
_مگه نه؟
اومدم بگم تو غلط کردی و بزنم توی برجکش که به انگشت هاش که دور کمرم حلقه بود فشاری وارد کرد..
جوابی ندادم و باچشم های ریز موشکافانه نگاهش کردم که بازم به حرفاش اضافه کرد:
_هنوز خیلی مونده تا دلمو به دست بیاره و ببخشمش..
دستمو یواشکی پشت عماد بردم و باتموم قدرتم ناخنم رو توی گوشتش فرو کردم و لبخند اجباری روی لبم نشوندم و فقط سرمو به نشونه تایید تکون دادم!
من زورم کم بود وجون توانگشت هام نبود یا بدن عماد ازسنگ بود رو نمیدونم! اما بااینکه خودم حس میکردم انگشت هام داره خُرد میشه، عماد حتی یک میل هم تکون نخورد وعکس العملی ازخودش نشون نداد!
عزیز با ذوق و چشم هایی که ازخوشحالی برق میزد گفت:
_من دیگه کاری به اون قسمتش ندارم.. همین که اینجوری چسب هم ببینمتون واسم کافیه!
بقیه اش رو بذارید واسه بعد.. ناهار آماده وسفره پهنه.. بفرمایید واسه نهار از دهن نیوفته..
من به سکوتم ادامه دادم و عماد گفت:
_چشم.. دستت دردنکنه عشقم.. ماهم چندثانیه دیگه میایم قربونت برم!
عزیز باشیطنت توی چشماش باشه ای گفت و از اتاق رفت بیرون..
همین که در بسته شد فورا ازش جداشدم و همزمان باهم غر زدیم:
من _مگه نگفتم دست به من نزنی؟
عماد_وحشی روانی پشتمو سوراخ کردی واسه چی چنگ میندازی؟
باحرص پاشو محکم لگد کردم وگفتم:
_خودتی! خوب کاری کردم حقته.. این دری وری ها چی بود جلو عزیز گفتی؟
_گلاویژ میزنم یه بلایی سرت میارما چرا جفتک میندازی؟ مگه قرار دیگه ای غیر از این داشتیم؟
_خر اونیه که پشت تلفن باهاش حرف میزدی! من ازاین قرارها باتو نداشتم توحق نداری به من دست بزنی فهمیدی؟
_درست حرف بزن تومگه میدونی باکی حرف میزدم بهش حرف میزنی؟
بعدشم بهت دست بزنم چی میشه؟
ازاینکه از معشوقه اش دفاع کرد بود هم دلم گرفت هم نفرتم بیشترشد..
_نمیدونم واسمم مهم نیست که بدونم!
تو یک باردیگه جرات داری به من دست بزن چی میشه اش رو اون وقت بهت میفهمونم!
اومد حرفی بزنه که صدای عزیز که خبراز سردشدن غذا رو میداد، مانعش شد!
بدون حرف بانگاهی که حال خوبی واسه معنی کردنش نداشتم بهم خیره شدو بامکث گفت:
_غذاسرد میشه… وبه طرف در رفت!
نمیخواستم دنبالش راه بیوفتم.. نمیخواستم مثل احمق ها به حرفاش گوش کنم.. فقط دلم میخواست یه گوشه بشینم و ازته دلم زار بزنم..
هنوز یک ماه هم از جدایی ما نگذشته بود و اون همه صمیمیت بینشون واسه همین مدت کوتاه واسم دردناک وعذاب آور بود! چطور تونسته بود به این زودی یکی دیگه رو جایگزین من کنه؟
چطور میتونست به همین راحتی باهاش عشق بازی کنه؟
عشقی که ازش حرف میزد فقط همینقدر بود؟ اینجوری میخواستم بقیه ی عمرم رو باهاش بگذرونم و بهش تکیه کنم؟
این که به ماه نکشیده رفت باکسی دیگه و یه جوری توحرفاشون عشق بازی میکردن که انگار هیچوقت هیچکس به اسم گلاویژ تو زندگیش نبوده!
آخ قلبم بدجوری شکسته خدایا کمکم کن! این همه درد وغم برای من و ظرفیت قلبم ،خیلی زیاده خدایا..
صندلی کنار عماد نشسته بودم و بوی عطرش شامه ام رو پر کرده بود
اما این بار بادفعه های قبل فرق داشت وعطرش بجای نوازش شامه ام، داشت آزارم میداد.. هرچقدر عاشق بوی عطرش بودم به همون اندازه هم ازش متنفر شده بودم!
باصدای عزیز رشته ی افکارم پاره شد و به خودم اومدم..
_چرا نمیخوری مادر؟ از غذا خوشت نمیاد؟ میخوای یه چیز دیگه واست سفارش بدم؟
غذا؟ راستی ناهار چی بود؟ چی توی سفره و بشقاب من بود؟ اونقدر توی دنیای ناریکم غرق بودم که حتی متوجه غذاهم نشدم..
نگاهی به میز ومحتویاتش انداختم..
باقالی پلو باماهیچه..! بالبخند ساختگی گفتم:
_نه نه اصلا.. خیلی هم عالیه. من عاشق این غذام.. خیلی خوشمزه شده دستتون دردنکنه!
من تا فردا هزار بار سکته کردم لطفا پارت بعدی رو بزارید یا هم پا ت هاشو بزرگتر کنید🙏
تو از کجا میدونی؟
عاشق این رمانم ولی واقعا خیلی کمه
اگه به من بود همشو تو یک روز میخوندم
وبدین ترتیت قرار نیست تو سه چهارتا پارت بعدی هم از خونه اینا بیرون بیاد
🤦♀️😐چقد کمه نمیشه بیشتر شه یا روزی دو پارت بزارید؟¿
بله و اینگونه در اوج جوانی پیر شدیم موهامون سفید شد😑😤دو روز هم باید بشینیم غذا خوردن و بوی عطر آقا رو بخونیم بعد دوباره دعوا بشه چشای خانوم متورم بشه و بره خونه نقاب خوشی ب صورتش بزنه…بچه ها این ۳ پارت آیندس دیگه زیاد استرس نکشین😐
حق پرومکس
وای جررررررررر🤣🤣
فاطی نمیدونم با نویسنده در ارتباطی یا نه میشه بهش بگی یه ذره از زبون عماد بی ریخت بنویسه
مرسی♡
عشقم هیچکس با نویسنده در ارتباط نیس فاطمه فقط آنلاین میگیره از سایت میذاره ما بخونیم اون نمیشناسه نویسنده رو ک بهش بگه 🥰
دهن عماد دلم میخواد بشکنم :(((
نصف پارت فقط واسه توصیف حال و هوا و درد و دل میره
به جای اینا داستان اگه مفید جلو بره بهتره
پارت قبل دیدم یکی این پارت رو پیش نویسی کرده هیچ تقییری توش ایجاد نکرده یعنی همونه
چقد چرت شده
حوصله ام سر رفت
دل من فقط به بودنت خوشه من فکر رفتنت میکشههههههه
گلااااااااویژ
عماد خرررررررر
سکوتی میکنم در حد فریاد 🥲
🤣🤣🤣🤣🤣
من سکوت میکنم😐
سکوت منطقی تره 😐
میشه یه پارت دیگه هم بزاری
خیلی کوتاه بود
تو ۳۰ ثانیه تموم شد که 😐