توی سکوت بادلخوری نگاهم کرد و بعد نگاهشو به آسمون دوخت..
یه کم که گذشت باصدای غمگینی گفت:
_عشق وعاشقی ها چقدر آبکی شده..
جوون ها چقدر راحت از عشقشون میگذرن..
زمان ما یا چیزی عشق وجود نداشت یااگر عاشق میشدیم دیگه تموم بود!
دنیارو توچشم های معشوقمون میدیم!
اینجوری مثل الان نبود که! با کلمه ی تفاهم شروع و با توافق تمومش کنیم!
این چیزا واسه ما معنی نداشت..
البته که هیچ انسانی، هیچ بنده ی خدایی بی عیب و نقص ساخته نشده.. مثلا همین بابا بزرگ خودت،!
از نظر خانواده ام و همه ی اقوام بدترین بداخلاق ترین مرد دنیا بود..
هرکی از راه میرسید توی همون برخورد اول، یواشکی به من میگفت
خدا به دادت برسه تو چطور این گنده دماغمو تحمل میکنی ویا دوستش داری؟!
اما ما عاشق هم بودیم..
اون موقع ها اسمش عشق نبود.. خاطرخواهی بود! چون خاطر همو میخواستیم باهمه خوب وبد هم میساختیم..
خطا میکرد می بخشیدم، خطا میکردم چشم پوشی میکرد..
بعضی وقت ها، دعوا که میکردیم اونقدر شدید میشد وکار به جاهای باریک کشیده میشد
که باخودم میگفتم دیگه نمیتونم به زندگی ادامه بدم..
اما فقط کافی بود عمیق تر بهش فکرکنم..
همین که فکر میکردم ممکنه دیگه نبینمش در حلقم کیپ میشد و سقف آسمون واسم کوتاه میشد..
بافکراینکه اگه ازش جدا بشم ممکنه بره زن بگیره و دیگه منو نخواد نفسم بند میومد ودلم هول میشد.. قلبم دیگه اجازه نمیداد بیشتراز اون فکرکنم..
فورا پامیشدم با بهونه های مختلف دور وبرش می چرخیدم تا دوباره آشتی کنیم!
اما حالا؟!! جوون ها به راحتی ازعشقشون میگذرن و میرن سراغ نفر بعدی!
انگار زمان ما عشق وعاشقی یه جور دیگه ای قشنگ و محکم و پایند بود!
تواین دوره زمونه عشق ها بوی لجن گرفته!
خدامیدونه چه بلایی سر جوون های امروزی اومده.. هرچی که هست عاقبت خوبی درش نمی بینم
باحرف های عزیز هرلحظه قلبم سنگین تر میشد وراه نفسم بسته تر..
دلم میخواست بگم من هم بخاطر همین فکرها ازش گذشتم..
فکر اینکه یکی دیگه بهش دست زده.. لمسش کرده.. فکر اینکه یکی دیگه لب هاشو بوسیده داره از پا درم میاره..
دلم میخواست بگم عزیزمن الان توی همون شرایطی هستم که فکرش رعشه جون انداخته..
دلم میخواست بیخیال غرورم بشم و بشینم از دلتنگیم و حال خرابم واسه عزیز حرف بزنم و ساعت ها روی دامنش زار بزنم اما ممکن نبود..
نباید گذشته تکرار میشد.. عزیز نباید یکبار دیگه شکستنم رو میدید!
هرچند این شکستن خیلی با گذشته ام فرق داشت..
خیلی خیلی دردناک تربود چون صحرا روهیچوقت به اندازه ی گلاویژ دوست نداشتم..
دوست داشتن صحرا از بچگی توی قلبم شکل گرفته بود
فکر میکردم بالاتر از اون عشق هرگز وجود نداره اما با اومدن گلاویژ، معنی و طعم واقعی عشق رو چشیدم!
افسوس و صد افسوس که بازهم اشتباه عاشق شدم…
وقتی دید قصد حرف زدن ندارم با تاسف سری تکون داد و گفت؛
_قصد شکستن سکوتت رو نداری ومن هم اصراری برای شکستنش ندارم اما..
فراموش نکن من تورو بزرگت کردم!
خوب میدونم پشت این سکوت و چشم های نم زده و غمزده چی پنهان شده!
گلاویژ تموم شد و رفت..
اما بعداز این سعی کن تو زندگیت بزرگی کنی و بزرگ رفتار کنی!
خیلی ها رو دیدم.. خیلی ها میشناسم با لجبازی فرصت هایی رو توی زندگی ازدست دادن که سالها حسرتش رو خوردن!
ازجاش بلند شد و همزمان که به طرف خونه میرفت گفت؛
_میخوام برگردم خونه..
غصه خوردنت تموم شد بیا واسه من یه بلیط بگیر!
_کجا؟ توکه تازه اومدی! چرا میخوای بری؟
_اومدم ببینمت دلم آروم بگیره.. خداروشکر حالت خوبه…
میون حرفش پریدم و گفتم:
_حالم خوب نیست عزیز.. توروخدا نرو.. تنهام نذار..
من که امتحان داشتم چند روزی نخوندم امشب یکسره ۵ تا پارت خوندم خیلی حال داد😂
دوستان چجوری میزارن پارت هارو هرهفته یه پارتشو میزارن؟
ن هر روزه پارتگذاری
بخدا این نویسنده مارو مظحکه گرفته کره خر انشالله که اینارو ببینه وبخونه
خیلی دارم فشار میخورم
الان دقیقن این رمان سطحش بین ترکیه ای و هندیه
نویسنده داره تر میزنه تو رمان
ایششششش
میگم یه سوال؟
نویسنده گلاویژ و عشق ممنوعه استاد یکین؟
اگه نیستن چرا تو نت که عشق ممنوعه استاد و سرچ میکنی عکس گلاویژ و عمادو میاره به جای نازی و آراد؟
منم فقط اومدم ببینم نظر دوستان چیه😅
پسره ی کراشِ مغرورِ خرِ کره بززززز)))))):
😂😂😂😂
کراشو خوب اومدی
بچه ها
توی این قضیه هم عماد حق هم گلاویژ
ولی هر دو تاشون دارن لجبازی می کنن
یه نویسنده باید خیلی از لحاظ علمی قوی باشه
بتونه رفتار ها رو از نظر روانشناسی جلو ببره
ولی به نظر من نویسنده گلاویژ خیلی تو هپروته
فقط یه سری توصیف های سطحی و آبکی
زلی عزیزم اولشو خیلی علمی حرفیدیا😂بهت افتخار میکنم فرزندم🤧
حال عماد بدتر از گلاویژ نباشه بهتر از اون هم نیست ولی عماد غم هاشو اشک هاشو پشت عصبانیت و غرور اش پنهان کرده پشت فریادزدن اش پنهان کرده
یعنی غرور اش اجازه نمی ده که کسی شکسته شدن اش را نبینه
من ان قد از این غرور بدم میاد
همیشه هم غرور خوب نیست
البته از آقایون بیشتر از این انتظار نمی ره
دوستان بنظرتون طول نوشتاری رمان کم کم سمت دلارای نمیره ؟
روز به روز داره کوتاه تر میشه ، اب میره
هعی همنشین بد😂
از عماد متنفرم چرا این جوریه این بشر
بچه ها پشت خونه ما یه دیوار بتنی هست
یا بیاید بریم کله های خودمونو بکوبیم توش
یا کله نویسنده رو
یا کله عمادو(البته عماد زاده خیال نویسنده هست)
پس بهتره با نویسنده این کارو کنیم
نگفتم تا چتد پارت آینده گفت و شنود عزیز و عمادع😖😖😖
آخه مرد تیکه لاشی گیرم اصن کسی همگلا رو لمس کرده گیرم کسی هم لباشو بوسیده خب تو گذشته کی اشتباه نیست ؟ تو خودت خیلی قدیسه ای ؟ با صحرا تا دلت خواسته لاس زدی خودتم ب گلا گفتی با صد تا دختر خودتو ارضا کردی. پس گوه میخوری این چیزا رو واسه خودت حلال میدونی و واسه گلاویژ بد بخت حروم… حقته ک بمیری و بسوزی و بسازی
به شدت باهات موافقم👌👌👌 متأسفانه خیلی از مردان ایرانی همین طوری اند همه کار می کنند بعد آخر سر انتظار دارند دختر پاک و گل باشه هر چند که بیچاره گلاویژ کاری هم نکرده
خاک تو سرت عماد
آخ آخ اعصاب نداریا😹😹😹
پارت بعدی کی میاد
فردا قبل از ظهر