رمان گلاویژ پارت 150

0
(0)

 

_پاک بودن یا نبودنش رو دیگه رو شما تصمیم نمیگیری و خودم خوب میدونم طرف حسابم کی بوده و کی هست!
دلم نمیخواد راجع بهش حرف بزنم!

_خیلی خب حرف نزن.. تا وقتی که با این دیدگاه زندگی میکنی نه من ونه هیچکس دیگه نمیتونه تورو قانع کنه!
فقط میدونم راهی که انتخاب کردی آخرش ناکجا آباده!

گذروندن و هدر دادن وقتت با زن های جدید و توبغل زن های مختلف زندگی کردن عاقبت وپایان خوشی نداره دوست عزیز.. ازما گفتن بود!

_پرت وپلا نگو دوست عزیز.. من تاروزی که بمیرم دیگه به هیچ زن وجنس مونثی نزدیک هم نمیشم چه برسه که هدر دادن وقتم!
خندید.. باخنده وکنایه گفت:

_آره آره.. میدونم چی میگی..! حتی امروز هم یک نمونه اش رو باچشم خودم دیدم!
_رضا میدونستی اگه جلوم بودی واینجوری باهام حرف میزدی چیکارت میکردم دیگه مگه نه؟

_آره داداشم آره.. میخواستی بزنی شتکم کنی‌! اما توهم میدونستی اگه امروز گلاویژ همراهم نبود با اون زنه که دیدمت چیکارت میکردم مگه نه؟

_احمق اون زن دختر آقای زنگنه اس و من حتی خبر نداشتم که بجای خودش دخترش رو میفرسته و قرارما فقط کاری بود وهیچ زنی توی زندگی من نیست ونخواهد بود!

باحرفی که زدم چندثانیه مکث کرد و بعدش با تن صدای ناباور گفت:
_چی؟؟ زنگنه کیه؟ همون که قرار بود…
بی حوصله میون حرفش پریدم:

_آره همون! دخترهمون آقا.. حالا فهمیدی تو فقط لب و دهنی وفقط ادعات میشه که منو میشناسی؟ تو هیچوقت منو نشناختی و نخواهی شناخت!

_خب چرا نمیگی؟ معلومه که نمیتونم بشناسم والا اونقدرکه هرروز یک رنگی و یک تصمیم میگیری نه تنها من بلکه پدرومادرخودتم نمیتونن بشناسنت!

وقتی سکوت میکنی من علم غیب دارم بفهمم زنی که باهاش میری رستوران کیه و رابطه اش باتو چیه؟ واسه چی همون صبح نگفتی؟
پوزخندی زدم وبا کنایه گفتم:

_چون میخواستم یه بی لیاقتی رو سوپرایز کنم اما خودم سوپرایز شدم.. کاری نداری؟
_چی چی واسه خودت زر زر میکنی مرتیکه من کار اشتباهی نکردم که اینجوری با نیش و کنایه حرف میزنی ها!

_میخوام قطع کنم رضا کاری نداری؟
_کار دارم! کجایی؟ میخوام ببینمت!
نگاهی به اطرافم انداختم.. من کجام؟ واسه چی اومدم محله ی گلاویژ اینا؟؟

خدایا من اینجا چه غلطی میکنم؟! چرا من آدم نمیشم؟ چرااا؟؟؟؟
_جایی هستم فعلا کار دارم بعدا حرف میزنیم خداحافظ

پشت بند حرفم، بدون اینکه منتظر جواب بشم قطع کردم وسرعتمو بیشتر کردم..
یه کم که جلوتر رفتم گلاویژ رو دیدم که داشت پیاده به سمت خونشون میرفت!

دلم میخواست زیرش بگیرم.. دلم میخواست زیر چرخ های ماشینم لهش کنم و بمیره.. اونطوری حداقل خیالم راحت می شد دست هیچکس بهش نمیخوره و برای کسی جز من نمیشه!

وقتی به خودم اومدم دیدم جدی جدی زیرش میگیرم.. فورا فرمون رو چرخوندم و باسرعت بیشتری ازکنارش ردشدم..

من دارم چه غلطی میکنم؟ چرا اینجوری شدم؟ چرا هرکاری میکنم، هرجایی میرم تهش به گلاویژ ختم میشه؟ چرا نمیتونم این دختر روفراموش کنم خدایا؟ چرا؟؟؟

وقتی مطمئن شدم کاملا ازش دور شدم توی یه کوچه ماشین رو نگهداشتم و سرم رو به فرمون چسبوندم!
چشم هامو بستم و باخودم فکرکردم..

به کارهام فکرکردم به رفتارهای غیرقابل کنترلم.. به زندگیِ که به معنای واقعی ازهم پاشیده شده بود.. به دنیام که بعداز فهمیدن اون حقایق لعنتی، سیاه و تار شده بود

بعد از اون روز هیچ چیز شبیه قبل نشد..
انگار بعداز گلاویژ عماد هم دیگه اون آدم سابق نشد..
قبل از گلاویژ تجربه ی شکست رو داشتم..

اما انگار ایندفعه خیلی فرق داشت.. عشق اون لعنتی چنان قلبمو تصاحب کرد که بارفتنش دیگه قلبی نموند.. دیگه چیزی ازعماد باقی نموند

نمیدونم چقدر گذشته بود که باصدای زنگ گوشیم رشته ی افکارم پاره شد..
عزیز بود.. یاد مهمونی شب افتادم.. به ساعت نگاه کردم.. هنوز خیلی مونده بود..

_جانم عزیز؟ سلام.
_سلام پسرم. خوبی؟ کجایی مادر؟
_ممنون. سرکارم. چطور؟
_هیچی خواستم یادآوری کنم که زودتر برگردی خونه!

باحسرت آهی کشیدم و گفتم:
_یادمه قربونت برم.. نیاز به یادآوری نیست. الکی به خودت استرس نده زود میام عشقم قول میدم!

_باشه دورت بگردم.. مواظب خودت باش. فعلا خداحافظ!
بی حوصله گوشی رو روی صندلی انداختم و ماشین رو روشن کردم و به راه افتادم!

اما کجا میخواستم برم؟ حوصله ی هیچی رونداشتم.. دست ودلم به هیچ کاری نمیرفت.. از اون شرکت و تمام خاطراتش متنفر بودم.. اونقدری که دلم نمیخواست پامو توی شرکت بذارم!

بی هدف توخیابون ها میچرخیدم وهرچقدر بیشتر فکرمیکردم، بیشتر به نتیجه میرسیدم که بدون گلاویژ نمیتونم زندگی کنم‌!

ته دلم دنبال یه بهونه بودم واسه اینکه گذشته اش رو فراموش کنم!
واقعا هم هرچه بیشتر بهش فکرمیکردم به حرف های رضا می رسیدم..

حس میکردم زیادی بزرگش کردم.. هرکسی میتونه تو زندگیش خطاهایی داشته باشه و هیچ انسانی بی خطا نیست!

هرچند شواهد درباره ی گلاویژ اینطور نشون میده که بی گناه باشه اما نمیدونم چرا نمیخواستم باورشون کنم!

توی همین فکر ها، پشت چراغ قرمز ایستادم که چشمم به دختربچه ای فال فروش افتاد..
شیشه رو پایین کشیدم و دستمو به نشونه ی بیا واسش تکون دادم..

_سلام عمو.. فال میخری؟
آره فال میخواستم.. دلم دنبال یه نشونه بود.. دنبال یه بهونه واسه نرم شدن..

_سلام عموجان.. آره یه دونه از فال هاتو به من بده ببینم دنیا دست کیه!
_دنیا که دست خداست عمو..فال هم بهونه است چون همه چی تو قلب خودمونه.

پاکت فال هارو سمتم گرفت و اضافه کرد:
_یه دونه انتخاب کن..
باحرفش قلبم یه جوری شد! همون جمله کافی بود واسه پیداشدن بهونه مگه نه؟؟

_میشه خودت واسم انتخاب کنی؟
چراغ داشت سبز میشد.. باعجله یه دونه فال درآورد دستم داد..
تروال پنجاه تومنی بهش دادم که گفت:

_من خُرد ندارم میشه…
چراغ سبزشد.. میون حرفش پریدم وگفتم:
_باقیش واسه خودت.. بجاش واسم دعا کن سرعقل بیام..

پشت بند حرفم پامو روی گاز گذاشتم و ازش دورشدم!
پاکت فالم رو باز کردم.. واسه دلی که دنبال بهونه بود،

نوشته های روی اون کاغذکاهی قشنگ ترین نوشته بود!
من بدون اون دختر نمیتونم زندگی کنم.. باید این موضوع رو به خودم و ذهن بیمارم حالی میکردم‌

یه کم دیگه توخیابون ها گشتم وآخرین تصمیم خودمو گرفتم..
نمیتونستم بیشتر ازاون دست دست کنم و منتظر بمونم زندگیم تباه بشه..

نمیتونستم درمقابل نابودی زندگی نظاره گر باشم وحرکتی نکنم..
تصمیم گرفتم به خودم و زندگیم یه فرصت تازه بدم..

به گلاویژ که معنای زندگیم شده بود فرصت دوباره بدم!
اما همینجوری، بی مقدمه و شرط و شروط امکانش نبود..

باید یه راهی پیدا میکردم که بتونم دوباره بهش نزدیک شم..
باید یه جوری ماجرا رو پیش ببرم که گلاویژ خودش ازم بخواد ببخشمش و همونو بهونه کنم واسه بخشیدنش

نمیتونستم خودم برم و ازش بخوام برگرده.. خواسته یا ناخواسته.. گناهکار یا بیگناه اون مقصر بوده واگه خودم برای دوستی پا پیش میذاشتم، دیگه هیچی ازغرورم باقی نمیموند

واسه همونم باید یه برنامه یا نقشه ی تمیز ودرست حسابی میکشیدم که درکنار بخشیدن، غرورم رو حفظ کنم!
فکرمیکنم رضا میتونه توی این شرایط کمکم کنه و باید رابطه ام رو با رضا هم درست میکردم

قبل ازاینکه عزیز دوباره زنگ بزنه و برنامه وتکالیف شبم روبهم گوشزد کنه، خودم برگشتم خونه و سعی کردم یه شب،

هرچقدرم واسم اگه سخت و کسل کننده باشه طبق خواسته ی عزیز پیش برم و بذارم هرجور که دلش میخواد، حال دلش خوب باشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

23 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پناه
پناه
1 سال قبل

سلام ممنون که امروز دوتا پارت گذاشتید
امیدوارم روند رمان عاشقانه پیش بره ومشکلی پیش نیاد
وگلاویژ دوباره حادثه نیافرینه😂
من خودمم دستی به قلم دارم 😊
امیدوارم که موفق باشید 🌹
اگه میشه روزی دوپارت بزارید ♥

÷/×
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

چرا چرا بنده هستم 🖐🏻

چی بگم
چی بگم
1 سال قبل

خوشم میاد بعد این همه مدت با وجود اون همه مدرک تازه میگه بهش یه فرصت بدم….اصلا این حجم از خودبزرگ بینی و همچنین باور و اعتماد به معشوق(چه معشوقی😂)عجیبه
بابا معصوووم!! جذاااب
ایشالله گلاویژ پسش بزنه که داستان جذاب میشه ولی با دیدن نبوغ خاصی که از گلاویژ دیدیم همچین چیزی جزء غیر ممکن ترین پدیده های جهان است

چی بگم
چی بگم
پاسخ به  چی بگم
1 سال قبل

اصلاح میکنم: با نبوغ خاصی که از گلاویژ دیدیم*

چی بگم
چی بگم
1 سال قبل

دم اون بچه فال فروش گرررررم🤣

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط چی بگم
Elina
Elina
1 سال قبل

با احترام باید بگم خیلی روند رمانت مزخرفه
یه ماهه درگیر کینه توزی و بحث بودن بعد یهویی عماد به خودش اومد؟؟ چه وضعشه وجدانن

𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
1 سال قبل

بلاخره یه حرکت از عماد ایوللللللل سر عقل اومد حرفای رضا کار ساز بودن
این پارت خیلی خوب بود ممنون..💜🦋

KAYLA
KAYLA
1 سال قبل

چه عجب … عقلش از تفریح برگشت 😐😏

سکوت
سکوت
1 سال قبل

امروز زیاد نوشته بودین ،مفهومش هم خوب بود مرسی
هر روز همینجور بنویسین

𝑆𝑎𝑏𝑎
𝑆𝑎𝑏𝑎
1 سال قبل

اوکی…
و منی ک الان یادم نیس چرا گلاویژ عماد کات کردن!)🖕

مُBیN
مُBیN
1 سال قبل

چه قدر یهویی عماد تصمیم گرفت ببخشه کاش همه همینجوری بودن😂😂

÷/×
1 سال قبل

بلاخره دعا هامون مستجاب شد

KAYLA
KAYLA
پاسخ به  ÷/×
1 سال قبل

من نذر کرده بودم

الهام
الهام
1 سال قبل

میشه هر روز دوتا پارت بذاری

یک دانش آموز
یک دانش آموز
1 سال قبل

میشه یک پارت دیگه بزاری

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

بالاخره داستان رمان داره میفته رو غلتک حس میکنم پارت جدید یکم طولانی تر بود گوش شیطون کر

Maman arya
Maman arya
1 سال قبل

مرسی ک پارتا طولانی تر شدن❤
کاش گلاویژ راحت عماد رو نبخشه و دیگه این ک گلاویژ کارمزخرف جدیدی نکنه تا باز همه چی خراب بشه.
و کاش امشب مهمونی خونه صحرا هم عزیز کرم نریزه بین عماد و صحرا واسه رابطه مجدد😂

چی بگم
چی بگم
پاسخ به  Maman arya
1 سال قبل

دقیقا
تا وقتی که عماد فقط خودشو قبول داره و به گلاویژ بی اعتماده(همچنین خود گلاویژ نسبت به عماد)،ما شاهد این بچه بازیاشون تا ۲۰۰ پارت دیگه هستیم 😩😄

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط چی بگم
معصومه
معصومه
1 سال قبل

خداروشکر این عماد سرعقل اومد🤲

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

خب حالا دیگه نوبت گلاویژ هست که اسب اش را بتازونه

گز پسته ای
گز پسته ای
1 سال قبل

من تا این عمادو نبینم ک به دستو پای گلاویژ افتاده وو ازش میخواد ک برگره اروم نمی گگیرم😂😂😂😆

نیلو
نیلو
1 سال قبل

چه شیر تو شیری شده بود این رمان خوب شد عماد خان بلاخره سر عقل اومد😂💔از فردا باز توپ توی زمین گلاویژه خدا آخر عاقبت مارو بخیر کنه با این رمان😄

دسته‌ها

23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x