رمان گلاویژ پارت 40

2
(2)

 

عماد برگشت و باغمگین ترین حالت ممکن نگاهم کرد و رضا هم که باحرف من پشیمون شده بود گفت:
_چرا زودتر نگفتی؟ من فکر کردم…
عماد میون حرفش پرید و گفت:
_فکر کردی دنیا مثل خودت دنبال فرصت میگردن..

_من معذرت میخوام داداشم.. دیدم دیر اومدین اومدم ببینم چی شده عزیز چشمش به در بود گفتم بیام اطلاع بدم سوتی ندین!
_اوکی.. الان میایم تو برو ببین سفارش هامون چی شد!
دستشو روی شونه ی عماد گذاشت وگفت:
_تاج سرمایی عماد خان!

رضا رفت ومن هم بدون وقفه باقدم های بلند پشت سرش راه افتادم که عماد دستمو گرفت..
_صبر کن کارت دارم
دستمو بانفرت از دستش بیرون کشیدم و باصدایی که ازشدت سرو عصبانیت شبیه پچ پچ شده بود گفتم:
_هی!!!! یه بار دیگه به من دست بزنی رسوای عالمت میکنم! دفعه آخرت بود!
منتظر حرفی نشدم و باقدم های بلند رفتم داخل رستوران و خودمو مشغول حرف زدن با رضا کردم…

_چیزی کم وکسر نیست؟ شما بفرمایید بشنید خودم بقیه سفارش هارو میارم!
توی سکوت به لب هام نگاه کرد و با نگاهی پراز ناراحتی گفت:
_همه چی مرتبه گلاویژ جان! تو برو پیش مهمون هات بشین ما مرد ها هستیم!

همه ی بدنم میلرزید و خداخیرش بده بهترین پیشنهادو بهم داده بود..
_ممنونم!
_اتفاقی خیلی بدی که نیوفتاده؟ کاری ازدست من برمیاد؟
_نه دستتون دردنکنه.. درست میشه انشاالله…

اومدم به سمت میز برم که صدام زد..
_گلاویژ!
_جونم؟
باخجالت و خیلی هم پر تاسف گفت:
_رژلبتو تمدید کن! سعی کن لرزش دست هاتم کنترل کنی!
رضا خیلی باهوش بود و فهمیده بود چه گندی بالا اومده بود!

_عزیز داره نگاهت میکنه سرویس بهداشتی روبروته.. بشمار سه برو وبیا!
بدون حرف رفتم توی سرویس وبه صورتم نگاه کردم…
نوک دماغم بخاطر گریه سرخ شده بود وهمه رژلبم دورلبم پخش بود…
بوسیدن عماد توی ذهنم تداعی شد.. دلم ریخت و تپش قلبم اوج گرفت!!!
باعجله رژلبمو که تو جیب لباس زیرم بود درآوردم و تمدید کردم و به سرعت برگشتم سر میز ونقابمو به صورتم زدم.. لبخند اجباری.. نگاه های مسخره!!!
عزیز با دیدنم بالذت لبخند زد و چشمکی زد….
بله دیگه! اینم فکرکرده رفتیم عشق بازی!
اما خبر نداره امشب آخرین شبیه که منو میبینه! هم خودش هم اون پسر شارلاتانش!

یه کم بعد غذاهارو آوردن و عماد هم باقیافه ای داغون اومد و صندلی کنار من نشست…
ازش متنفرشده بودم و اصلا دلم نمیخواست حتی برای یک ثانیه هم حضورشو کنارخودم تصور کنم!

منه احمق روباش توی رویاهام چقدر خیال پردازی کرده بودم و فکر میکردم چه مرد باوقاریه… هه… اینم یکیه لنگه ی همون محسن عوضی که از تموم زندگیم واسم کابوس ساخت!

بدون توجه به بوی گند عطرش و حضورش توی چند سانتی از لباسم، مشغول تعارف به عزیز و پروانه بودم که دیدم از میز پاهام لگد شد..
یه دفعه صدام قطع شد و چشم هام گرد شد…

با اشاره ی بهار فهمیدم کار خودش بوده! اخم هامو توهم کشیدم و سوالی نگاهش کردم…
با چشم وابرو به گوشیم اشاره کرد…
دوباره لبخندمو روی لبم حفظ کردم و خیلی نامحسوس گوشیمو برداشتم و متوجه اسمس بهار شدم!
_رنگ رژت عوض شد به جهنم! حداقل به عماد میگفتی دور لبشو پاک کنه آبرو واسمون نذاشتین!
وای یا ابوالفضل.. نه… نه! خواهش میکنم این کارو بامن نکنید…
جرات اینکه برگردم و به عماد نگاه کنم رو نداشتم…

وای عماد خدا لعنتت کنه.. وای الهی که جنازه تو واسم بیارن.. وای بی آبرو شدم…
_بهار؟ توروخدا جدی میگی؟
_گلاویژ خداشاهده بلند میشم میزنم تو دهنت، مگه الان وقت شوخی کردنه؟
دست هام سست شد.. دوباره لرز کردم.. سرم گیج میرفت…
فورا واسه عماد اسمس زدم:
_گند میزنی آثارشم پاک میکردی آقای به ظاهر محترم! دور لبتون رد رژ منه خاک برسر مونده.. حداقل پاکش میکردی.. ممنون که گند زدی به آبروم!

چندثانیه طول کشید تا متوجه اسمس گوشی لعنتیش شد…
باخوندن اسمس غذا پرید توی گلوش و یه سرفه افتاد…
عزیز_ ای خاک به سرم.. ای خدا.. چی شد؟ دخترم بزن تو پشتش!
منم خودمو زدم به هول شدن و با تاجایی که زور توی دستام جمع شده بود محکم کوبوندم توی پشتش!

بادرد خودشو عقب کشید ودستمال کاغذی برداشت و چندبار دور لبش کشید وگفت:
_ممنونم عزیزم خوب شدم!
غذا یه جوری پریده بود توی گلوش که توچشم هاش اشک جمع شده بود..
بادیدن سرخی چشماش یه لحظه احساس مسخره ام برگشت.. اما فقط یک لحظه!

_خوبی؟
یه جوری که فقط خودم بشنوم گفت:
_دنده‌هامو خورد کردی
عزیز_ بهتری مامان؟
_آره قربونت برم یه لحظه غذا پرید توگلوم چیزمهمی نبود!

خلاصه اون شب طولانی ترین و دردناک ترین شب عمرم بود خوردن یه غذای کوفتی واسه من سال ها طول کشید…
موقع خداحافظی رسید و خداروشکر عزیز میخواست برگرده به شهرشون ومن هم دیگه پامو تواون خراب شده نمیذاشتم!

به سختی از بغل عزیز که محکم بهم چسبیده بود خودمو جدا کردم و برای بار هزارم خداحافظی کردم…
_من چشم به راهتون میمونما… یه وقت منه پیر زن رو نکارین به امون خدا!
توی دلم گفتم
_امشب بگذره پشت گوش هاتو دیدی منم دیدی!
_حتما عزیز جونم.. به روی چشم.. حتما مزاحمتون میشیم!
عزیز به طرف ماشین عماد رفت که عماد گفت:
_عزیزم رضا شمارو میرسونه من باید برم یه جایی.. روبه رضا کرد وادامه داد؛
_عزیز اینا رو برسون خونه من یه کم کار دارم!
وای نه! توی مسیر هم باید تعارف تیکه وپاره کردن رو تحمل میکردم…

با نا امیدی به طرف ماشین رضا رفتم که عماد دستمو گرفت وگفت:
_توبامن میای.. خودم میرسونمت خونتون!
دیگه از حالم نگم بهتره! خودتون حدس بزنین من اون لحظه چی کشیدم…
نگاه همه به دست من و آقا عماد بود و هیچ راه فراری هم نبود!
فقط تونستم ناخن هامو توی گوشت دستش که توی دستم بود تا جون دارم فشاربدم!

*باشه.. اشتباه کردم.. تاوانشم دادم.. من معذرت میخوام و قول میدم هیچوقت توی چندکیلومتریتم رد نشم و توهم بدون کولی بازی معذرت خواهی منو بپذیر و فراموشش کن!
گریه امونم نمیداد.. با هر کلمه ای که میگفت شدت ضجه هام بیشتر میشد!

اون حق نداشت منو با اون عوضی که تنهاش گذاشته بود اشتباه بگیره.. حق نداشت منو ببوسه و توی ذهنش عشق اونو تازه کنه.. حق نداشت.. حق نداشت کسی رو که ولش کرده بود رو هنوزم دوست داشته باشه!

بادیدن گریه های شدیدم کلافه چنگی به موهاش زد وگفت:
_من اگه بگم غلط کردم شما راضی میشی؟
میون هق هق و سکسکه گفتم؛
_منوبرگردون خونمون!
_یه جوری داری گریه میکنی که انگار من اولین نفری بودم که تورو بوسیده!

سرمو تندتند تکون دادم و باهمون حالت گفتم:
_اولین نفربودی!
_چی؟
_منو برگردونید خونمون.. من فراموش میکنم شماهم دیگه یادآوری نکنید لطفا!
_میخوای عذاب وجدان بندازی به جون من؟ حقا که همتون لنگه همید!

یه دفعه مثل جن گرفته ها پریدم و به یغه اش چنگ زدم وگفتم:
_مرتیکه وقتی بهت میگم اولی بودی یعنی اولی بودی! تو کی هستی که بخوام جلوت جانماز آب بکشم هان؟؟؟؟
اصلا نمیخوام منو برسونی من باتو تا قبرستونم نمیام… خودم میرم!

یقه لباسشو ول کردم و بلافاصله پیاده شدم…
باقدم های بلند از ماشین دور شدم که اونم پیاده شد و دنبالم دوید…
_کجا میری؟ نصف شبه با این سروضعت گندکاری بیشتری به بار میاد!

_به تو مربوط نیست! به گورسیاه که گند بالامیاد.. برو کنار ازسر راهم…
دستمو گرفت وبا عجز گفت:
_من اشتباه کردم… من شرمنده ام.. نمیتونم بذارم اینجوری بری.. بیا برسونمت بعدش هرکاری میخوای بکن!

_ولم کن عماد!! دستمو ول کن.. نمیخوام باتو جایی برم.. چرا حالیت نیست؟
باشنیدن اسمش از زبونم حس کردم یه لحظه نگاهش مکث کرد توی نگاهم!
_نمیتونم گلاویژ! امانت دست منی.. خواهش میکنم بذار برسونمت قسم میخورم دیگه رنگ من هم به چشم نمیبینی!

بی اراده گریه ام قطع شد.. باترس نگاهش کردم.. نکنه دیگه نبینمش! وای خدایا چرا جونمو نمیگیری؟ چرا تواین لحظه باید از ندیدنش قلبم بلرزه؟ چرا؟
وقتی دید دارم نگاهش میکنم به ماشینش اشاره کرد وگفت:
_خواهش میکنم سوارشو!

دستمو ازدستش بیرون کشیدم ورفتم سوارشدم…
توی مسیر هیچی نگفت و فقط آهنگ های غمیگن گذاشت…
هرچقدر آهنگ غمگین تر میشد سیل اشک های من هم شدت میگیرفت…
خدایا دلمو آروم کن… خدایا التماست میکنم….

جلوی خونه نگهداشت و گفت؛
_این همه گریه کردی.. رضا هم احتمالا اونجاست.. لطفا….
میون حرفش پریدم وگفتم:
_خداحافظ!
در روباز کردم و پیاده شدم..
در واحدمون ازپشت قفل بود و اجبارا زنگ رو زدم…

بهاربیداربود وبا قیافه ای حق به جانب اومد در رو باز کرد اما تا قیافه ی ترکیده ی من رو دید هراسون و ترسیده گفت:
_وای خاک توسرم.. چی شده گلا؟ این جه قیافه ایه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 4.2 (5)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
رمان اوج لذت

دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.2 (32)

بدون دیدگاه
  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۳۴۲۰۹۶

دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۶۴۵۸۳۷

دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای…
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۳ ۱۵۱۴۲۱۶۳۷

دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.8 (6)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و…
اشتراک در
اطلاع از
guest

28 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahi
Mahi
2 سال قبل

واییییی خداااا فردا شرکت هست؟؟؟؟ وایییی ، نویسنده عزیزم ببخشید ، میشه بگی این رمان و بقیه ی رمان های قشنگی که میذاری رو از کجا پیدا میکنی و میذاری؟

سولومون
سولومون
پاسخ به  Mahi
2 سال قبل

فقط می‌خوام فردا برسه ببینم چجوری میگذره برا گلاویژ😂😂

نازی
نازی
2 سال قبل

😢😕🥺

:)
🙂
2 سال قبل

فاطی اخرش که میگه (میون حرفش پریدم و گفتم ) دیگه ننوشته بود که چی نوشته
چی نوشته بوووود

:)
🙂
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

اهههه حیف شدددد فک کردم ی چیز جالب گفتتتتت🤒😒

:)
🙂
2 سال قبل

از ماشین که پیاده شد چی گفت فاطییییی

سولومون
سولومون
2 سال قبل

نویسنده میشه رمان ماتیک ساواش و لادن هم بزاری

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

در آینده🌱
آره رمانش خیلی قشنگهـ من دوسش دارم
الان تو این سایت فقط گلاویژ و میخونم
گفتم رمان لاوندر و ماتیک و بزار چون نتونستم ادامش بخونم🙂🖐️💔🌱

سولومون
سولومون
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

••تصیح : اگه میشه بزار

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

اهوم
باشه گلم من همیشه دنبالت میکنم🖐️🌱💜

سولومون
سولومون
2 سال قبل

سلامـ منـ اومدمـ🙂🖐️

Hamta
Hamta
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

خش امدی 😄

سولومون
سولومون
پاسخ به  Hamta
2 سال قبل

تنکیو💜

برای یاد آوری رو عماد ک کراش نیستی خاهر؟🙂🔪🍀🌿

Hamta
Hamta
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

نه عزیزم من رو افراد حقیقی کراش نمیزنم چه برسه خیالی 😂😉

سولومون
سولومون
پاسخ به  Hamta
2 سال قبل

حالا عماد کجا هست؟🥲😐

...
...
2 سال قبل

میشه ساعت دقیق پارت گذاریت رو بگی

مهیا
مهیا
2 سال قبل

عالییییییی

Hamta
Hamta
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

عجب پارتی بود این پارت 👌🖇❤

:)
🙂
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

واااای آرهههه 😂😂😂

دسته‌ها

28
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x