رمان گلاویژ پارت 53

1
(1)

 

به جرات میتونم بگم حتی توی رویاهامم که پربود از عماد، تصور نمیکردم، یه روزی برسه که اون مرد مغرور بداخلاقی که ازم متنفر بود کنار گوشم از واقعی شدن رویاهام بگه…
زبونم بند اومده بود و حتی نمیتونستم لب هامو تکون بدم..
یه کم خودمو عقب کشیدم تا بتونم توی چشم هاش نگاه کنم..

خدایا.. چقدر این چشم هارو نافذ وقشنگ خلق کردی..
آب دهنمو با صدایی که به گوش عماد رسید قورت دادم..
لبخندی زد و گفت:
_اونوقت میگم بچه ای، کولی بازی درمیاری وبهت برمیخوره!
_من..خب ..من

انگشتشو به نشونه ی سکوت روی لبم گذاشت و آروم گفت؛
_هیس…! فقط بگو.. اگه واقعا برای معرفی به خانواده ام آورده باشمت چی؟
بازم مثل بز زل زدم تو چشمش..!

خب من الان باید چی بهش بگم؟؟
میترسم چیزی بگم دوباره دستم بندازه و با غرور وپوزخند بگه بازم که فکرهای اشتباه کردی!
اونوقت خودکشی من واجب نمیشد؟؟

وقتی دید دارم باگیجی فقط نگاهش میکنم گفت:
_زبونتو موش خورده؟
_چ.. چی.. بای.. باید بگم؟
_همونی که انتظار دارم بشنوم..!
_چه انتظاری داری؟
به گوشش اشاره کرد و گفت:
_اینجا.. بدون هیچ حرفی بله رو بدی!

با لکنت گفتم؛
_تو.. یعنی شما.. یعنی.. الان..
دستمو به موهام کشیدم و کلافه گفتم؛
_الان غش میکنم میوفتم رو دستت!
یه تای ابروشو بالا انداخت وبا تک خنده ای گفت؛
_اینم میخوای بگی بار اولته؟

باحرص نگاهش کردم که خنده اش اوج گرفت وگفت:
_الان جواب من چی شد؟ نترس اگه غش کردی خودم با روش خودم به هوشت میارم..
هنگامی که حرف میزد به لب هام نگاه میکرد و زبون منه بدبخت هم هرثانیه بیشتر بند میومد..

_چ.. چرا اونجوری نگاه میکنی.. خب من هول میشم..
نیم نگاهی به چشمم انداخت و دوباره به لبم خیره شد وخیلی آروم گفت؛
_میخوام بعد جواب شکارشون کنم!
آخ خدایا.. دلم یه جوری ریخت که تموم بدنم ضعف رفت…

لبخندی زدم و گفتم؛
_ازکجا میدونی که جواب من مثبته؟
همونطوری توی همون حالت گفت؛
_جراتشم نداری نه بگی…
اومد نزدیک و فاصله هارو پر کرد..
من بخاطر گذشته ام اولین دختری بودم که بوسیدن برام کابوس بود اما…

بوسه ی عماد فرق داشت.. اونقدر فرق داشت که نه تنها عقب نکشیدم و نترسیدم بلکه دوست داشتم ادامه پیداکنه…
به سختی ازم جدا شد وباصدایی شبیه پچ پچ گفت:
_جواب…..
_مثبت.. بدجوری هم مثبت!

توی اون فاصله خیلی کم نگاهشو به چشمم دوخت وگفت:
_چندتا دوستم داری؟
_دوتا بیشتر تو!
چشم هاشو بست و موهامو بوکشید..

صدای مامانش باعث شد از هپروت دربیام اما اعماد حتی تکونم نخورد..
_وای.. الان میاد..
ازم فاصله گرفت وبالبخند گفت:
_خلاف نکردم که.. داشتم از عروس خانوم بله رو میگرفتم..

باخجالت سرمو پایین انداختم و گفتم:
_میشه بریم بیرون.. من خجالت میکشم ازشون..
_اوهوم.. بریم..
اومد در رو باز کنه که مانعش شدم..

_رژم پاک شده؟ اومدنی رژ داشتم میترسم آبروم بره..
انگشتشو گوشه لبم کشید و با لبخند گفت:
_ فقط یه کوچولوش دور لبت پخش شده.. لازم نیست معذب باشی..

این چیزا واسه خانواده ی من بی آبرویی نیست اونا سالهاست که خارج از ایران زندگی میکنن و بافرهنگ اون ها سازگارشدن!
بی توجه به حرفش دستمو دور لبم کشیدم وگفتم؛
_حالا چی؟ پاک شد؟ تمیزشد؟
شیطون شد وبا شیطونی گفت؛
_نه اونجوری پاک نمیشه میخوای من پاکش کنم؟
باچشم های گرد شده گفتم:
_وا…
خندید و گفت:
_چشماتو اونطوری نکن بچه.. بیابریم بیرون تا دوباره صدامون نزدن!
باهمون لپ های گل انداخته لبخندی زدم وگفتم:
_چشم پدربزرگ…
نگاهی اخمو بهم انداخت و دستمو گرفت و باهم رفتیم بیرون..
مائده_ دو دقیقه اومدیم پیش هم باشیما…

_ببخشید عشق من.. میخواستم یه تصمیمی بگیرم به کمکش احتیاج داشتم!
عزیز بادیدن گونه های سرخ من خندید وگفت:
_دخترم لبو شده از بس خجالت کشیده بیخیال سوال وجواب شین بیاین بشینین میوه بخورین!

باخودم آرزو کردم ای کاش یه چیزی اختراع شده بود که باهاش میتونستم زمان رو متوقف کنم.. یا ازهمون کلمه ی معروف همیشگیم استفاده میکردم بهش اسپری (تافت) میزدم وهمونطوری نگهش میداشتم تا قشنگیشو اون لحظه هارو برای همیشه حفظ کنم..

بابای عماد داشت واسم از بچگی های عماد و شیطنت هاش میگفت و من توی سکوت به حرف هاش توجه میکردم که عماد کنار گوشم زمزمه کرد:
_خوشبحالش..
باگیجی نگاهش کردم که همونطوری آروم گفت؛

_بابامو میگم..
_چطور؟
_نیم ساعته داری نگاهش میکنی نمیگی من حسودیم میشه؟
_تو باخودت اسپری تافت آوردی؟
این دفعه نوبت عماد بود که گیج نگاهم کنه…
_واسه چی میخوای؟
_میخوام همه چی رو همینطوری نگهش دارم..

دستشو دور گردنم انداخت و گفت:
_خوب واسه خودت دلبری میکنی!
بی توجه به حضور باباش اخم کردم و دستشو از دور گردنم جدا کردم و گفتم،
_قرار نشد هردفعه فرت وفرت بغل و ماچ وبوسه داشته باشیما!

_عع؟ تاجایی که یادم میاد هیچ قرار وشرط و شروطی هم نبوده و همین چند دقیقه پیش بله رو دادی!
_محرم و نامحرمم که دیگه هیچی؟
_اهان.. ای آتیش پاره.. خب ازاول بگو منظورت اینه بگیرمت و ازدواج کنیم..

به سرعت نور چشم هام گرد شد.. من کی این حرفو زدم؟؟؟ عجب آدمیه ها!
بادیدن قیافه ام خندید و ادامه داد؛
_خیلی خب چشماتو گردنکن یکی رو میگیم بیاد صیغه محرمیت بخونه.. اما گفته باشما.. من اهل ازدواج و اینجور چیزا نیستم فقط درهمین حد محرمیت میتونم بهت کمک کنم!

یه دفعه اخم هام توی هم کشیده شد و اومدم چیزی بگم که صدای قهقهه اش بالا گرفت و توی همون حالت بریده بریده گفت؛
_شوخی کردم

موقع خداحافظی مائده بغلم کرد و آروم کنار گوشم گفت:
_ممنونم که پسرم رو از بزرگ ترین بحران زندگیش نجات دادی و باعشق واقعی آشناش کردی..
خیلی دلم میخواست از گذشته ی عماد بدونم و باخودم گفتم تو اولین فرصت ازش میخوام که همه چی رو واسم تعریف کنه!
بعداز خداحافظی باعماد به طرف ماشینش رفتیم که عماد دزدگیر ماشین رو زد وگفت:
_برو سوار شو یک دقیقه دیگه من هم میام ..
باگیجی نگاهش کردم ووقتی دیدم قصد توضیح نداره سری تکون دادم و رفتم سوار ماشین شدم…
ساعت نزدیک یک شب بود و کوچه خلوت بود منم که قربونش برم ترسووو!
فورا درهارو قفل کردم و گوشیمو دستم گرفتم تا عماد برگرده..
پنج دقیقه بعد عماد برگشت و منم قفل رو باز کردم و سوارشد..

_چرا دررو قفل کردی؟ ترسیدی؟
بدون تعارف گفتم:
_من ازتنهایی و تاریکی میترسم!
_آخ ببخشید، نمیدونستم!
لبخند مهربونی بهش زدم و دیگه چیزی نگفتم…
ماشین رو روشن کرد و به طرف هتل حرکت کرد…
_به بهار زنگ بزن وبگو که داریم میایم!
_خب داریم میریم دیگه.. چه کاریه؟!
باشیطنت گفت:
_اون رضایی که من میشناسم محاله بیکار نشسته باشه.. یه وقت بدموقع نریم سروقتشون!
باحرف عماد من بجای بهار نزدیک بود ازخجالت ذوب بشم.. چقدرم عماد بی پروابود…
انگار متوجه خجالتم شد..
پشت دستشو روی گونه ام کشید وگفت:
_توچرا خجالت میکشی؟
بدون اینکه نگاهش کنم سرموپایین انداختم وگفتم؛
_چی بگم خب.. خیلی واضح توضیح دادی!
خندید و گفت:
_والا سربسته تر ازاین بلدنبودم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 4 (11)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

38 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahi
Mahi
2 سال قبل

فاطمه خانم ميشه بجای اینکه اسم مادر شوهر گلاویژ مائده باشه ، اسم خودشو مائده بذاری؟ لااقل یکم حس کنم کراشم داره ب من میگه 😂😂 من سکته قلبی میکنم خب ، چرا عماد انقد قشنگ ابراز علاقه میکنه 🙂😂

سولومون
سولومون
2 سال قبل

فردا عروسیمه….
گفتم بدونید…🙂

سولومون
سولومون
2 سال قبل

الان کامل خوندم

R
R
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

اعصابت بد جوری خرابع… میدونم عزیزم آروم باش خونسردی تو حفظ کن….
ب این فک کن محسن میاد
زهرمار شون میشع دلت آروم شع…. ریلکس ریلکس ریکلستر سولومون….
😂

سولومون
سولومون
پاسخ به  R
2 سال قبل

من ریلکسم خیلیم ریلکس فقط اهل چرت و پرت نیستم..😏

:)
🙂
2 سال قبل

بابا خدایی آخرشم پایان خوش باشه
نیایم ببینیم یهو محسن اومده همه چیو ریخته ب هم ناموصن اونوخ واقعا مزخرف میشع😐🥺🤣

Ana
Ana
2 سال قبل

وایی قلبم این پارت خیلی خوب بود

Miti
Miti
پاسخ به  Ana
2 سال قبل

ووووااای قلبش 😨😂

خواننده رمان
خواننده رمان
2 سال قبل

۵۰ پارت اعتراف نکرد حالا هم که اعتراف کرد چه یه هویی وبی مزه.
چی شد که یه دفعه اعتراف کرد؟!

.
.
2 سال قبل

هیث یه پارت دیگه بذار 🥺😂

.
.
پاسخ به  .
2 سال قبل

*هیق

سولومون
سولومون
2 سال قبل

حال بهم زنا
گلاویژ بی حیا چ جورین میگ مثبت بدجوری هم مثبت

♡♡
♡♡
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

حسودی میکنیا🤣🤣

هانا
هانا
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

بمیرم برا زن عماد😂🤣

ز-م
ز-م
2 سال قبل

خب خدارو شکر این دوتا بهم رسیدن، منکه به عشقم نرسیدم😔😔😔😭😭😭

سولومون
سولومون
پاسخ به  ز-م
2 سال قبل

بابا اینا همش الکیه
حتی به واقعیت هم عماد و گلاویژ وجود ندارن..

Hamta
Hamta
2 سال قبل

چ رمانتیک 😍🥲
بعد ایننننن همه وقت بلخره اعتراف کرد
میتونیم یه نفس راحت از دستشون بکشیم🤤
اصن سجده شکر لازمه😂😶

R
R
2 سال قبل

عجب پارتی شد این….
حالا اینو بگو
عماد ک اعتراف کرد سروکله محسن پیدا میشع
همه چی قاطی پاتی میشع….

R
R
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

وای 😂

R
R
پاسخ به  R
2 سال قبل

موافقم باهات فاطمه…
میاد جنجال ب پا میکنه 😂

sareh
sareh
پاسخ به  R
2 سال قبل

خوشگلارمان گلاویژ چندتاپارت داره؟

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

الان میخواستم اعلان قهرم باهات نشر کنم..!
کامل نخوندم اولا بودم چشمم به قسمت بوسه ی عماد افتاد از سایت بیرون اومدم…
فاطی خاهر نمی‌دونستم رمان چرتم میزاری..

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

نه دیگه عماد ارزش گوز عمم نداره😏

Ch
Ch
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

حالا عماد نشد یکی دیگه💉😂😂

:)
🙂
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

اوخ بدبخت چقدر سر این پارت حرص بخوره 😂😂😂😂💔

سولومون
سولومون
پاسخ به  🙂
2 سال قبل

نه بابا برا چی باید حرص بخورم
هنوز کامل نخوندم

:)
🙂
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

پس ب نظرم اصلا نخووووونش😂😂😂

واای ولی خدایی الان که اینجوری بهم رسیدم میخوان زهرمون کننش معلوم نیس چی در انتظارمونههههه🤦‍♀️🤦‍♀️

S
S
پاسخ به  🙂
2 سال قبل

معلومه
محسن میاد و نمیزاره گلاویژ و عماد به هم برسن ولی فکر کنم در اخر بهم برسن چون همه رمانا اونجوری تموم شده😂

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  S
2 سال قبل

محسن مگه حقی داره که بخواد اذیت کنه از نظر قانونی می گم

دسته‌ها

38
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x