رمان گلاویژ پارت 63

1
(1)

 

بابی حوصلگی درحالی که اصلا حوصله ی بحث کردن نداشتم برگشتم پیش عماد که توی ماشینش نشسته بود..
زیرلب زمزمه کردم:
_خدایا صبرم بده.. یه امشبو دق نکنم بقیه ی شب هارو هم میتونم پشت سر بذارم!
سوارماشینش شدم و گفتم:
_خب.. گوشم باشماست!

توی سکوت درحالی که حرص خوردن توی چشم هاش فریاد میزد فقط نگاهم کرد!
سرمو به نشونه ی چیه تکون دادم که گفت:
_چی میشد اگه ۱۰ سال سنت بیشتر بود؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
_هیچی.. اندازه ۱۰ سال بیشتر عذاب میکشیدم!
_عذاب کشیدن رو توی چی خلاصه کردی؟
توی چشم هاش زل زدم وگفتم:
_اینکه اشتباهی عاشق کسی بشم که نباید میشدم!
نگاهشو ازم دزدید.. باحسرت آهی کشید و گفت:
_پس من اسطوره ی این عذابم!

منظورش اون عشق عقب افتاده اش بود! حرصم گرفت اما نباید به روی خودم میاوردم!
بیخیال به بیرون چشم دوختم وگفتم:
_خب داشتین میگفتین…
_قبل از حرف زدن میتونم یه سوالی ازت بپرسم؟
_لطفا شخصی نباشه!
_هست!
_پس شک نکن راستشو نمیگم!

سری به نشونه ی تایید تکون داد وگفت:
_اوکی.. امروز خواستم بهت بگم دیگه میتونی استعفا ندی وتوی شرکت بمونی.. بالاخره بخاطر من میخواستی ازاونجا بری و حالا که دیگه من نیستم میتونی بمونی!
_کی گفته من بخاطر شما میخوام برم؟
_نیازی به گفتن نیست.. بعداز اتفاق هایی که افتاد تصمیم به رفتن گرفتی و خیلی هم بی ربط نبود!

_من یادگرفتم احساساتم رو وارد کارم و درآمدم نکنم.. هرچقدرم اون احساس غلط باشه ویا اذیتم کنه اما از مسئله کاری من کاملا جداست.. دلیل استعفای من پیدا کردن کار جدید و درآمد بیشتره، همین!
_اگه مشکل حقوقه به رضا میگم حقوقتو بیشتر کنه..
اما به نظر من اگه روی انتخاب شغلت بیشتر فکرکنی خیلی خوبه.. مدل چهره شدن دردسرهای زیادی داره!

کلافه نگاهش کردم و گفتم:
_الان ازتموم دل نگرانی های من همین مدل شدن نظر شمارو جذب کرده؟
یه ذره فکرکن ببین شاید یه چیزای دیگه هم باشه!
_نیازی به فکر نیست.. اما مجبورم بین بدوبدتر بد رو انتخاب کنم!
اشک توی چشم هام جمع شد..
پس عمادم میدونست که نمیخوام بره و هنوزم دوستش دارم اما انگار تصمیم برای رفتنش قطعی تراز دل تنگی و شکستن قلب منه بدبخت بود!

لباس شب مشکی رنگمو که حسابی با پوست سفیدم می جنگید و خودنمایی میکرد پوشیدم و به سختی زیپشو ازپشت بستم.. توی آینه به خودم نگاه کردم.. توی این دو روز اندازه دو سال لاغرترشده بودم اما راضی بودم از این لاغرشدن!

به اصرار بهار هم لباس مجلسی خریدم و هم آرایشگاه رفتم ویه میکاپ خیلی قشنگ کردم..
سایه اسموتی مشکی وطلایی به چشم های آبیم خیلی میومد..
موهای طلاییمو شینیون باز زده بودن و خیلی ازش خوشم اومده بود..

رفتم توی اتاق و به بهار که داشت گوشواره هاشو عوض میکرد گفتم:
_من چطور شدم؟
یه تیکه ماه
بارضایت نگاهی به کل اجزای صورت و ورنهایت لباسام انداخت و گفت:
رفتم بغلش کردم و گفتم:
_اما تو از ماه هم قشنگتر شدی.. میدونم امشب مثل جواهر میدرخشی!
_ولی بخدا این همه شلوغ کاری لازم نبود با این لباس واین آرایش دیگه چه فرقی بین نامزدی و عروسی مونده خودمم نمیدونم!

یکی ببینه باخودش فکرمیکنه من چقدر عقده ای هستم که روز نامزدی خودمو مثل عروس ها کردم.. بخدا گلاویژ من این حرفارو بشنوم تورو حلال نمیکنم چون همش تقصیر توبوده گفته باشم!
خندیدم و گفتم؛
_اما من بهت قول میدم که بعدا بشینی فقط واسه من دعا کنی…

عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد که چشمکی بهش زدم و از اتاق رفتم بیرون..
بهار راضی به آرایشی که میخواستیم نمیشد ومن هم مجبور شدم یه اشاره هایی به مراسم عقد و مهمون های زیاد بکنم وگرنه میخواست به کشیدن خط چشم و رژ مات اکتفا کنه!

رضا اومد دنبالمون و باهم رفتیم به سمت تالاری که بهار ازش بی خبر بود!
بهارکه از دیدن تالار تعجب کرده بود گفت:
_چرا اینجا؟ تالار گرفتی رضا؟
_عشقم تولد عماده گفتم حالا که مهمونا زیادن باهم یکی کنیم دیگه!
اسم عماد اومد.. یه لحظه دلم گرفت اما اشاره و نگاه های شیطون رضا توی آینه باعث شد بیخیال بشم و ریز بخندم!

واردسالن شدیم و نه تنها بهار بلکه من هم با دیدن اون همه مهمون هیجان زده و شوکه شدم!
واسم عجیب بود که رضا و بهار فامیل های زیادی نداشتن و رضا اون همه آدم رو ازکجا آورده و دورهم جمع کرده بود!
بهار با دیدن سفره ی عقد همه چی رو فهمید و بیچاره اونقدر شوکه شده بود که نمیدونست باید بخنده یا گریه کنه!
مهمون ها باورود ما دست زدن و شروع کردن به هلهله و پای کوبی و رضا هم جلوی پای بهار زانو زد و به بهار گفت:

_خانوم من میشی؟
خداشاهده نزدیک بود من بجای بهار همون وسط ازخوشحالی غش کنم!
بهارم که قربونش برم انگار قصد نداشت ازشوک بیرون بیاد فقط به رضا نگاه میکرد!
رفتم کنارش و با آرنجم زدم به پهلوش وآروم گفتم:
_زانوهاش زخم شد خب باز کن اون زبون دومتریتو!

بابله گفتن بهار یکبار دیگه صدای جمعیت بالا گرفت و ….
چند ساعت از مهمونی گذشته بود و هنوز خبری از عماد نشده بود..
همش باخودم فکر میکردم که نکنه یه وقت بی خبر رفته باشه.. نکنه بی خداحافظی بره..

از شانسم یه پسره جوجه تیغی از لحظه ورودمون گیر داده بود به من و هرجا میرفتم پشت سرم میومد و حرصم رو درآورده بود..
کافی بود یه لحظه نگاهم بهش بخوره تا با اون چشم های سرمه کشیده ی زشتش چشمک بزنه و به خیال خودش دلبری کنه!
بی حوصله شیرینی توی ظرفم رو برداشتم و گاز بزرگی بهش زدم که صدای عماد باعث شد شیرینی توی گلوم بپره!

_خفه نکنی خودتو!
شروع کردم به سرفه کردن و با دستم تند تند اشاره میکردم که دارم خفه میشم و عماد هم فورا رفت از روی میز سلف سرویس لیوانی برداشت و جلوم گرفت!
یه ذره از آب میوه خوردم و بعداز چند دقیقه سرفه های پیاپی به خودم اومدم و گفتم:

_وای خدایا داشتم خفه میشدم.. اخه چرا منو میترسونی؟؟؟؟!!!
رنگ پریده بود اما زیباتر ودل فریب تر از همیشه…
کت شلوار خاکستری رنگش خیلی بهش میومد.. موهای مرتب سشوار کشیده و ته ریش تازه اصلاح شده.. چشماش.. آخ چشماش خدایا.. اون ۲تا تیله ی مشکی چی میخواستن از جون من؟!

لبخند دل فریبی زد وگفت:
_والا قصد نداشتم بترسونمت.. ولی ببخشید!
عماد بداخلاق و اخمو دفعه چندمش بود که داشت معذرت خواهی میکرد و این رفتارهاش فقط نشونه داشت که اونم وابسته کردن بیشتر قلبم بود وبس!

بدون حرف نگاهش کردم.. محو زیبایی و بی نقض بودن صورتش شدم..
به این فکرکردم ازهمون اون روزای اول هم که ازش بدم میومد نمیتونستم عیب توی صورتش بذارم وحتی اخم هاشم بهش میومد و برعکس همه که با اخم کردن زشت میشن، این بشر جذاب تر میشد!

_فکرکردم رفتی…
لیوانی آب میوه ای که دهنی من بود رو برداشت و یه ذره ازش خورد وگفت:
_بدون خداحافظی نمیرم!
_پس چرا دیر اومدی؟
توچشم هام خیره شد و بامکث گفت:
_منتظر من بودی؟

شونه ای بالا انداختم و گفتم:
_نه اما تعجب کردم تو عروسی رضا نباشی واسه همون یه ذره کنجکاو بودم!
یه ذره دیگه از آبمیوه ‌اش خورد وگفت:
_یه کم کارهام طول کشید… میشه یه چیزی بندازی روی بازوهات؟ زیادی لخته جلب توجه میکنه!

ازاینکه اینقدر راحت و با آرامش حرف میزد حرصم گرفته بود و دلم میخواست یه چیزی بگم حرصمو خالی کنم!
_اگه میخواستم لباس پوشیده تری بپوشم این لباس رو انتخاب نمیکردم!
چپ چپ نگاهم کرد و لیوان رو کوبید روی میز و ازجاش بلند وهمزمان زیرلب کلمه ی به جهنم رو زمزمه کرد..

بخاطر شلوغی و صدای موزیک نتونستم چیزی بشنوم و بالب خونی متوجه حرفش شدم!

فکرمیکردم روی حرفش پافشاری کنه و بالجبازی بخواد کارشو به ثمر برسونه اما زهی خیال باطل!
منه احمق هرفکری که راجع به عماد میکردم همیشه اشتباه ازآب درمیومد!
نمیدونم چرا اصرار داشتم عماد رو نسبت به خودم حساس کنم و یه کاری کنم منو ببینه و یا به خودم ثابت کنم عشق من یک طرفه اس!

اهل رقصیدن نبودم اما برای دیده شدن دوتا آهنگ کامل رو بابهار رقصیدم و همه ی حواسم پیش نگاه عماد بود اما برای یک ثانیه هم به من نگاه نکرد!
رضا رفته بود بیرون از تالار و من هم درحالی که بغض کرده بودم رفتم کنار بهار روی صندلی رضا نشستم و کنارگوش بهار گفتم:

_دیدی چقدر عوضی و بی غیرته؟ اونوقت رضا هنوزم اصرار داره که اون مرتیکه منو میخواد!
_بنده خدا صورتش شده گوجه شده اینقدر حرص خورده دیگه چطوری باید غیرتی بشه؟ توقع نداری که بیاد با کتک از اون وسط بکشونتت بیرون!

باحرص نگاهش کردم و میون دندون های کلید شده ام گفتم:
_دارم.. دارم بهار.. همین انتظارو دارم.. اصلا نمیدونم چرا دارم بخاطر اون دیونه که قراره تشریف ببره فرنگ حرص میخورم!

بهار که با حرص خوردن من خنده اش گرفته بود گفت:
_بخداتو دیونه شدی حالیت نیست.. پاشو برو واسه خودت قربده برقص، خوش بگذرون.. اگه عماد قسمتت باشه آسمونم به زمین بیاد شمادوتا برای هم هستین، پس دیگه اینقدر حرص وجوش نخور اونم اخم هاتم باز کن مثلا عروسی خواهرته ها!

یه دفعه یاد سوپرایزش افتادم وگفتم:
_حالا دیدی این لباس واین آرایش لازم بود؟ حال کردی چطوری سوپرایز شدی؟
_وای گلا نزدیک بود جلو این همه آدم ازخوشحالی بیوفتم غش کنم ویک عمر مضحکه دست ملت بشم که دختره شوهر ندیده ازخوشحالی غش کرد!

با این حرفش بلند بلند زدم زیر خنده که باآرنجش زدتو پهلوم وگفت:
_درد بگیری یه کم بیشتر راهنمایی میکردی چی ازت کم میشد؟ الان من دلم میخواست روی موهام تاج باشه، عروس بی تاج دیده بودی؟ میمردی بگی چه خبره؟

بازم خندیدم وگفتم؛
_توی اون مزون کوفتی خودمو کشتم تا جنابعالی تاج انتخاب کنی و مقاومت کردی، این یه دونه رو حقت بود تا توباشی یه چیزی بهت میگم حرف گوش کنی!

باچندش نگاهم کرد وگفت:
_زهرمار دختره ی چشم سفید خودش از عروس قشنگ تر شده و به ریشمم میخنده…
یه دفعه جدی شد و درحالی که نگاهش به جایی بود و سعی داشت لب هاش تکون نخوره گفت:
_گلا بدون اینکه سوتی بدی و تابلو بازی دربیاری نگاه کن عماد چطوری داره نگات میکنه و نوشیدنی میخوره!

منم که آخرسوتی دادن بودم طبق معمول هنوز حرف بهار تموم نشده ردنگاهشو دنبال کردم و به عماد که با اخم های شدید بهم نگاه میکرد رسیدم!
_ای خاک توسرت خوبه میگم تابلو بازی درنیاری ها!
_وا این چرا اینجوری نگام میکنه؟ ارث باباشو میخواد یا من زدم عشق عقب افتاده شو کشتم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

44 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بنی
بنی
2 سال قبل

عاشقتم سولومون

عشق مهراب (سولومون)
عشق مهراب (سولومون)
پاسخ به  بنی
2 سال قبل

منم عاشقتم

Ana
Ana
2 سال قبل

سولومون جان شما چند سالته کنجکاوم کردی🤣

سولومون
سولومون
پاسخ به  Ana
2 سال قبل

بجا بیوگرافیمو زدم پارت باشه برم نگاه کنم

سولومون
سولومون
پاسخ به  Ana
2 سال قبل

پارت ۴۷ الان نوزدم📌🖤

سولومون
سولومون
پاسخ به  Ana
2 سال قبل

از چ بابت کنجکاو شدی؟

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

ممکنه اصن نفهمیدم چی گفت…؟😟😒

سولومون
سولومون
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

منکههههههههه

سولومون
سولومون
2 سال قبل

پوفففففف این گلاویژ چقدم ب خودش مینازه پوست سفید چشای آبی موهای طلایی…🥴

حالا اگه عماد منو ببینه با اون موهای بلند لخت طلایی قرمز اون چشای سبزم و….
به خدا عقل از سرش میپره تورو فراموش میکنه😏😏😏😏📌💜

سیتا
سیتا
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

جوری ک تو تعریف کردی از خودت ندیده عاشقت شدم 🥺😂😁

سیتا
سیتا
2 سال قبل

ما تا کجا پیش رفتیم ببین چی شد

Ana
Ana
2 سال قبل

مردم از دست این گلا

😂
😂
2 سال قبل

میشه الان دوباره ی پارت بزاری؟تولوخدا؟🥺

سولومون
سولومون
پاسخ به  😂
2 سال قبل

باشه من به فاطی میگم بزاره📌🔔

نازی
نازی
2 سال قبل

حالا گفتیم این پارت یه کاری میکنه هیچی که 😂😂

سیتا
سیتا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

ما تا کجا پیش رفتیم ببین چی شد

asma
asma
2 سال قبل

این گلاویژ بیشعور میره با پسره و عمادم میره دعوا میندازه

سولومون
سولومون
پاسخ به  asma
2 سال قبل

دقیقاااااا منم همی گفتم📌💯

🙇🏻‍♀️
🙇🏻‍♀️
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

میشه همین الان یکی دیه بنویسیییی؟تولوخداااااا🙂🥺

عسل
عسل
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

جدیی😍
اسمش چیه ژانرش چیه..
وایی نه فاطی بازم میخای مارو معتاد رمانت کنی بیشتر قل و زنجیرم ن کنی تو خماری مون بذاری؟ 🥺
نکن اینکارو با ما خواهر من به این سوی چراغ ظلمه.. 🥺

سولومون
سولومون
پاسخ به  عسل
2 سال قبل

اعیش😒

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

رمان جدیدم از خودت البته اصراری برا پارت گذاری بیشتر گلاویژ نیس📌😏

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

چیه برا چی میخندی👿👊

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

بزنمت؟
دلت کتک میخاد؟

asma
asma
2 سال قبل

خدایی خود این گلاویژ هم کرم داره اگه بهش کاملا بفهمونه و نزاره بک دقیقه حرف بزنه عماد و همه ی حرف های دلش رو بزنه عماد نمیره

پشتیبان محسن جون(سولومون)
پشتیبان محسن جون(سولومون)
2 سال قبل

گلاویژ بازم و بازم برا حرص عماد شک نداشته باشید می‌ره با همون پسره ک دنبالش افتاده بو عمادم وسط عروسی میا و به پسره مشت میزنهــــ📌😏

آذرخش
آذرخش
پاسخ به  پشتیبان محسن جون(سولومون)
2 سال قبل

میخوام بدونم به محسن چیکار داری آخه😂
ولی فک نکنم این کار رو بکنه اونقدرم کفری نیست ولی نمیدونم چرا دوس دارم گلاویژ این کارو بکنه 😆😑🤦🏼‍♀️

عسل
عسل
پاسخ به  آذرخش
2 سال قبل

تا محسن بیاد گلاویژ بگیره و سولومون جان هم به کراشش برسع😂

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  پشتیبان محسن جون(سولومون)
2 سال قبل

این جوری که رضا و بهار خیلی ناراحت می شوند بیچاره رضا و بهار که تو عروسی شأن دعوا راه بیفته آبرو شون میره،😔😱

سولومون
سولومون
پاسخ به  حدیثه
2 سال قبل

تو به فکر اونا نباش
اینا همش تخیلیع به خدا خودت ناراحت نکن…

پشتیبان محسن جون(سولومون)
پشتیبان محسن جون(سولومون)
2 سال قبل

هق هق چندش اسکولای پلش شوهر ندیده

آذرخش
آذرخش
پاسخ به  پشتیبان محسن جون(سولومون)
2 سال قبل

بابا طرف سوپرایز شد چرا شوهر ندیده😂😂😂

بنی
بنی
2 سال قبل

ممنون عزیزم

دسته‌ها

44
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x