رمان گلاویژ پارت 69

1
(2)

 

چون کارش یک دفعه ای بود ومنم ازترسو بودن رو دست نداشتم، هین بلند و خفه ای کشیدم که خودشو بهم چسبوند و کنار گوشم زمزمه کرد:
_هیس.. دیونه یکی بشنوه آبرومون میره فکرمیکنه خفتت کردم!

خندیدم وگفتم:
_نکردی؟ الان دقیقا اسم این کار رو چی میذاری؟
بوسه ی کوتاهی روی گونه ام زد و باهمون زمزمه گفت:
_معاشقه… حالا بگو ببینم چی شده که از چشمات غم می باره؟

بوی عطرش توی اون فاصله کوتاه، دیونه کننده بود!
چشم هامو بستم و نفس عمیقی کشیدم و همزمان گفتم:
_دارم به بوی این عطر به طرز دیوانه کننده ای عادت میکنم…
حرفم تموم نشد که بازهم بوسه ی کوتاهی کنج لبم نشست…

_امامن با این دلبری ها گول نمیخورم بانو.. باید بهم بگی چی شده و ازچی ناراحتی…
ازم فاصله گرفت.. دستم رو گرفت و به طرف میزش هدایتم کرد و ادامه داد:
_چی باعث شده وروجک خانوم اینجوری آروم بشه؟

_بخدا چیزی نیست.. توفکربهارم، چند روزیه که فکر رفتنش داره اذیتم میکنه!
_رفتنش؟ مگه قراره جایی بره؟
_نه، همین ازدواج و اینا دیگه.. بالاخره بعداز ازدواج میره خونه ی شوهرش!
_خب؟ اینکه خوبه.. چرا اذیتت میکنه؟
نگاهمو ازش دزدیدم و باغم گفتم:
_خوب نیست عماد.. اگه بهار بره من تنها میشم.. من اون خونه رو بدون بهار نمیخوام… من نمیتونم بدون بهار توخونه ای که دیگه صاحب خونه اش توش زندگی نمیکنه، زندگی کنم

دستشو زیر چونه ام برد و مجبورم کرد نگاهش کنم..
_ببینم تورو..! توچشمام نگاه کن!
درحالی که اشک توچشم هام جمع شده بود به تیله های نافذش چشم دوختم!
_من توزندگیت چه نقشی دارم؟
قطره اشکم روی دستش چکید..
_توهمه زندگیمی..!

_همه زندگیتم و با ازدواج بهار اینقدر احساس تنهایی کردی؟
_موضوع بهار یه چیزی دیگه ست..
_چه موضوعی؟ اصلا با خودت یک درصد فکر کردی که عماد کجای زندگی قرار داره؟

فکر میکنی اگه بهار ازدواج کنه واز اون خونه بره من میذارم تو توی اون خونه تک و تنها زندگی کنی؟
سرم رو پایین انداختم وگفتم؛
اما من خونواده ای ندارم
_نداری که نداری.. پس من اینجا چیم؟ یا جز اون دسته حساب نمیشم؟
دلم میخواست بهش بگم که من دنبال رابطه ی این شکلی نیستم.. دلم میخواست یه جوری بهش بفهمونم که تا رابطه مون جدی نشه هرگز باهاش همخونه نمیشم اما اخلاق چیزمرغیش بهم اجازه نمیداد..

میترسیدم چیزی بگم بازبهش بر بخوره که بهش اعتماد ندارم و به عشقش شک دارم وهزارتا بهونه ی دیگه!
سکوتم رو که دید انگار متوجه ی افکارم شد…

_مازودتر از اونا ازدواج میکنیم.. برای زدن حرف های دلت اینقدر معذب نکن خودتو!
باشنیدن این حرف هم قندتوی دلم آب شد، هم دلم به بودنش قرص شد، هم نزدیک بود ازخجالت پس بیوفتم!
_من.. اما من منظورم این نبود..

دستم رو گرفت و به خودش نزدیکم کرد و همزمان که دستشو دور کمرم حلقه میکرد گفت:
_خودم میدونم.. دیگه نبینم واسه نبودن هیچکس جز من غمبرک بزنی ها!
توفقط حق داری که واسه نبودن من دلت بگیره و دلتنگ بشی! فقط…

باعشق نگاهش کردم و میون گریه خندیدم وگفتم:
_خودخواه
_آره.. من توعشق خیلی خودخواه وحسودم، منطق سرم نمیشه و هیچ جوره قانع نمیشم.. حق دفاعم نداری، شیرفهم شد؟

گونه شو بوسه زدم وگفتم:
_دفاعی ندارم.. به حکم صادره قانعه قانعم عشق دلم..
بیشتر به خودش چسبوندم و بوسه ای روی موهام زد وگفت:
_آفرین.. همیشه اینجوری بمون.. همیشه تو حصار قلبم بمون!

اومدم چیزی بگم که در اتاق باز شد و رضا مثل دورجون گاووو اومد داخل!
ترسیده تکونی خوردم و خودمو از بغل عماد بیرون کشیدم که رضا با شیطنت گفت:
_اوه اوه بد موقع اومدم معذرت میخوام..

عماد_ شعور نداری در بزنی داداش؟
_والا من همیشه همینقدر بیشعور وارد این اتاق میشدم.. قفل در رو واسه همین موقع ها گذاشتن خب!
آرزوم بود اون لحظه زمین دهن بازکنه ومن رو بکشه پایین..

داشتم از خجالت ذوب میشدم.. اصلا دلم نمیخواست رضا نظرش راجع به من عوض بشه و به همین دلیل تموم بدنم یخ زده بود از خجالت!
عماد_ والا کار خاصی نمیکردیم و لازم به قفل درنبود، حالا بگو چیکار داشتی؟

قبل ازاینکه رضا چیزی بگه گفتم:
_با اجازتون من میرم به کارم برسم!
اما هنوز قدم اول رو برنداشته بودم که مچ دستم توی دست عماد اسیر شد!
_بمون خانومم کارت دارم، همزمان به اجبار دستم رو کشید و به خودش نزدیکم کرد!

وای عماد.. چرا اینجوری هستی آخه؟ چرا یه ذره منو درک نمیکنی و به فکر آبروم نیستی! خدایا منو همینجا غیب کن! وایییی!
رضا درحالی که یکی از زونکن های آبی دستش بود به طرف میز عماد اومد وگفت:

_این مدارک رو یه دور با دقت مرور کن ببین ازش چی میفهمی؟ من که به جاهای باریکی رسیدم واگه طبق این قرارداد و این قیمت ها پیش بریم نه تنها سودی نداره، بلکه پنجاه درصد مبلغ رو هم باید از جیب بزنیم!

عماد با اخم زونکن رو از رضا گرفت و گفت:
_چطور؟ اینکه واسه شرکت … هست!
_آره همون شرکته.. حالا بشین بخون متوجه میشی!
عماد درحالی که نگاه اخموش به کاغذ ها بود سری به نشونه ی تایید تکون داد وگفت:

_باشه..
رضا_ سه روز تا شروع پروژه مونده زودتر خبرشو بده!
بدون حرف سر تکون داد و رضا هم به اتاقش برگشت!

بدون اینکه نگاهشو از برگه ها برداره گفت:
_خوش ندارم وقتی پیش منی از کسی خجالت بکشی و مخفی کاری کنی!
باتعجب گفتم:
_مخفی کاری واسه چی؟ خب من خجالت میکشم کسی تو شرایط اونجوری مارو ببینه!

با اخم نگاهم کرد و گفت:
_نباید بکشی.. جرم میکنیم مگه؟ کنار نامزدت بودی، مگه رضا وبهار اینجوری مثل تو خجالت میکشن؟
_آخه اونا….
میون حرفم پرید وگفت:
_امشب باگل وشیرینی خدمت برسیم مشکل حل میشه؟ بچه بازی هاتو کنار میذاری؟

_عماد؟ چت شد یه دفعه عزیزم؟ واسه چی اینقدر عصبی شدی؟
_چون خوشم نمیاد وقتی بامنی ازکسی مخفی کنی!
_بخدا مخفی نکردم.. اما خب.. خب خجالت کشیدم فکرکنن داریم چیکار میکنیم حالا…
اومدم چیزی بگم که محکم تر ادامه داد:
_همین که گفتم!
_دیونه!
_خب باشه دیگه.. قبول کردم حالا اخماتو باز کن..
وقتی دیدم ساکته، سرمو پایین انداختم وادامه دادم؛
‌_اخم میکنی دلم میگیره!

_پس کاری نکن که اخم کنم.. حالاهم برو یه آماده شو میرسونمت!
به ساعت نگاه کردم وگفتم:
_هنوز که چهارساعت مونده!
_اشکال نداره برو وسایلتو جمع کن واسه شب آماده شو!
_چی شب واسه چی

_آره.. از بهار خواستگاریت میکنم!
ناباور خندیدم وگفتم وبا حالت گیجی گفتم:
_توواقعا میخوای منو بگیری؟
درحالی که سعی میکرد لبخندشو جمع کنه گفت:
_مگه کالایی که بگیرمت؟ آره میخوام زنم بشی، بدو تا پیشمون نشدم!

گوشی رو از گوشم دور نگهداشتم تا صدای جیغ بهار گوش هامو کر نکنه‌!
_اییی چه خبرته تو خیابون اینجوری داد میزنی دیونه؟
_گلاویژ تو واقعا تو اون کله پوکت یه ذره عقل نداری؟ آخه قرار به مهمی رو میذاری الان میگی؟

ساعت ۴بعدازظهر زنگ زدی میگی شب مهمون میاد اونم خواستگاررر؟؟ بدون هیچ تدارکی؟
-والا بخدا من عقل دارم اما عماد دیونه عقل نداره و پاشو کرده تو یه کفش که الا وبلا امشب میخواد بیاد!

_توهم بااین شوهرانتخاب کردنت چشم بازار رو کور کردی!! برو تو یخچال رو یه سرک بکش ببین چی کم داریم لیست کن واسم بفرست شامم نمیخواد چیزی درست کنی از بیرون سفارش میدم، توفقط خونه رو تمیز کن!

_نه تو به کارت برس خودم میرم خرید میکنم، شامم یه چیزی درست میکنم خرج رو دست خودت نذار!
_نمیخواد تو فقط خونه رو تمیز کن منم یک ساعت دیگه کارم تموم میشه خرید میکنم و میام!
زیرلب باشه ای گفتم و گوشی رو قطع کردم!

با هیجان و دلخوشی خاصی شروع کردم به نظافت خونه..
بلند بلند آواز میخوندم و کار میکردم! یه بار با کنترل نقش ابی رو بازی میکردم و یه بار با دسته ی جاروبرقی اندی میشدم!

یک ساعته خونه رو برق انداختم و رفتم سراغ ظرف های مهمون که زنگ خونه رو زدن!
با فکراینکه بهاره، بدون نگاه کردن به تصویر آیفون رو برداشتم اما دیدم یه مردی پشت در ایستاده!

_خانوم خرسند؟
باگیجی جواب دادم:
_بفرمایید؟ خودم هستم!
_پست چی هستم، بسته دارید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (8)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

51 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
‌
2 سال قبل

اصن نصف رمانا اینجوریه خدایی😂🩹😐

باران
باران
2 سال قبل

خدا لعنت کنه این شیطون رو اعی خدا بگم چکارت نکنه ک ما رو تو خماری میزاری

Rasha
Rasha
پاسخ به  باران
2 سال قبل

عمیقا حس میکنم پستچیه همون محسنی کسیه😐
و عمیقا حس میکنم قراره یه مقدار باش عر بزنم

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

نگو ک تو دیدگامو پاک کردی؟

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

خوب سولومون مثه تو نیس نمیخواد جگر رفیقاشو آب کنه دیگ

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

فاطی بزن تو گوگل سولومون رمان دونی برات بالا میاره معروف شودم

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

آره همونهه😘
ببین الان میان میگن سولومون مال مایه

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

بزن دامینیک میستریو عشقمو میاره تو گوگل ببین چقققق. جذابه صد برابر عماد چوسو

😍😍
😍😍

وای من همش فک کردم این اسم چقد آشناس😃بازیگر سریال فرار از زندان😍برادر مایکله😍❤عاشق این فیلم بودم

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
پاسخ به  😍😍
2 سال قبل

نه دامینیکی که من میگم کشتی کجه

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

اگه محسن بیاد من خودم همون جا سقط اش می کنم😡🤬☠️🧨⚔️💣🗡️⚔️⚔️🗡️🗡️💣💣🗡️⚰️⚰️⚰️⚰️⚰️⚰️⚰️⚰️⚰️⚰️⚰️⚰️⚰️

ننههههههه عماد
ننههههههه عماد
2 سال قبل

محسن وارد میشود
وای به حالش اگه عمادو اذیت کنه چادرمو میگیرم میرم شلوار از پاش……😡

P.s
P.s
2 سال قبل

پیام من ارسال شده ؟؟!
لطفا یکی جواب بده

:)
🙂
پاسخ به  P.s
2 سال قبل

اره عزیزم

دیجی توووون 🙂
دیجی توووون 🙂
2 سال قبل

من آمده ام وای وای
من آآآآمده ام واااای وای
من امده ام گلاویژ بدبختتتتت کنم لای لای
الهییییی عشققققق بنیاااااد کند بین منو و گلااااا
من آمده ام گلاویژووووو بدبخت کنممم لای لااااای
💃💃💃💃💃💃
هووووو هووووو بیا وسطططططططط
پیام عماد ب این پارت😂:
آخ اه سلومون گرفت خدااا
سلوموووون
حلال کن اجییییی
وااای وااای
خاک برسر شدیم وااای واااای
حلالمم کننننن سرجدتتتت
بخدا من خدا زدتمممم تو دیگه نزننننننن

این اهنگ این پاااارت😂😂😂از گوگوش عزیز با اندکی تغیرررر😂😂😂😂😂😂امیدوارم خوب باشه

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون) و ازین به بعد نفس دامینیک
پاسخ به  دیجی توووون 🙂
2 سال قبل

بروووووو
دل من به نبودنِ ـت خوشه
منو فکر بودنِ تو میکشه
لحظه هام تباهه با تو

مادرشوهر سابق اینم آهنگ من

P.s
P.s
2 سال قبل

ایشونم تاخثیری نداره
ما ی خورده سِمِجیم 😅
ولی خدایی نویسنده یکم پارت هاشو طولانی کنه خیلی خوب میشه🙂🙏
راستی ادمین عزیز لطفا به نویسنده بگو عکس بقیه ی شخصیت هارو هم بزاره 🥺🙏

سیتا
سیتا
2 سال قبل

این فاطمه کجا هست چرا نمیاد بزاره پارت بعدی رو 🥺💔😐

صدقی
صدقی
2 سال قبل

پااااااارت جدید 😩😩🥺🥺

بنی
بنی
2 سال قبل

چه حال ه خوبی داشتم
حیف شد حس خوبی بود

P.s
P.s
پاسخ به  بنی
2 سال قبل

ایشونم تاخثیری نداره
ما ی خورده سِمِجیم 😅
ولی خدایی نویسنده یکم پارت هاشو طولانی کنه خیلی خوب میشه🙂🙏
راستی ادمین عزیز لطفا به نویسنده بگو عکس بقیه ی شخصیت هارو هم بزاره 🥺🙏

بنی
بنی
2 سال قبل

چه حال ه خوبی داشتم
حیف شد

آرام
آرام
2 سال قبل

مثل همیشه عالی 😍فقط چرا رمان رو جای حساسش تموم میکنی

Ana
Ana
2 سال قبل

یا خدا خودت رحم کن

Mahla:)
Mahla:)
2 سال قبل

ودف😐یعنی محسنه؟!
خدایا نهههه
این بچه تازه داشت اون روی خوش زندگیو میدید من نذر کرده بودممممم
گلبم شیکس🥲💔

گرفتار انتخاب بین تارخ و مهراب و عماد و کمی هم ارسلان
گرفتار انتخاب بین تارخ و مهراب و عماد و کمی هم ارسلان
2 سال قبل

و اینک (اون پسره اسمش چی بود )از راه می رسد😂

Mahi
Mahi
2 سال قبل

یا خدا پستچی چی آورد ، یا امامزاده هاشم سر جاده چالوس خودت رحم کن 🙂😂

سیتا
سیتا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

فاطمه جان خواهر لطفا ی پارت دیگه بزار خاهش میکنیم فاطمه همین امروز ی پارت دیگه بزار تا فردا نمیتونیم صبر کنیم پستچی چی آورده فاطمه تو رو خدا جون هر کی دوست داری 🥺🥺🥺🥺

سیتا
سیتا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

فاطمه جان خاهر لطفا امروز ی پارت دیگه هم بزار خاهش میکنیم فاطمه همین امروز یکی دیگه بزار نمیتونیم تا فردا صبر کنیم فاطمه جون عزیزت ی پارت دیگه بزار امروز ببینیم این پستچی چی آورده 🥺🥺🥺

ardent
ardent
2 سال قبل

عااااقااااا خیلی کنجکاوند ببینم بسته چی بود
حس میکنم از طرف عماده

😄
😄
2 سال قبل

جون جون محسن اومد😂😂انتظار به پایان رسید😍حالا دیگه موقع گریه زاریه گلاویژ خانوم😎هی خندیدی سولومون رو حرص دادی حالا وقت تقاص پس دادنه😄

دسته‌ها

51
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x