رمان گلاویژ پارت 73

1
(1)

 

دست های لرزونم رو توی دستش گذاشتم و بلند شدم..
کشیدم توی بغلش و درحالی که سعی داشت آرومم کنه باصدای آروم قربون صدقه ام میرفت…

اما من حواسم به حرف هاش نبود و یواشکی وترسیده فقط به بهار نگاه میکردم.. اگه عماد از گذشته ام با خبر میشد آبروم میرفت..
اگه عماد می فهمید اون عوضی چه بلاهایی به سرم آورده بدون شک ترکم میکرد..

_میخوای بریم بیرون حرف بزنیم؟ دلت میخواد با من حرف بزنی عزیزم؟
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم چون میدونستم اگه نه میگفتم دیونه میشد!
_برو لباس هاتو بپوش بریم بیرون باهم حرف بزنیم.. برو خانومم!

با نا امیدی نگاهی به بهار انداختم..
بهار_ تا گلاویژ آماده میشه واستون قهوه آماده کنم؟
عماد اومد چیزی بگه که گفتم:
_نیازی به بیرون رفتن نیست..
به عماد چشم دوختم و ادامه دادم:
_چیزی واسه مخفی کردن از بهار ندارم.. میخوام بهار هم باشه!

بارضایت سرشو به نشونه ی تایید تکون داد وگفت:
_باشه.. هرطورکه تو بخوای…
بهار_پس من برم قهوه آماده کنم..
_دست شما درد نکنه بهارخانوم.. من چیزی نمیخورم…
همونطور که دست هاشو دور کمرم حلقه کرده بود به طرف مبل هدایتم کرد وگفت:

_بشین عزیزم.. بهار خانوم شما هم اون سلاح سردتونو غلاف کنید(منظورش چاقویی بود که هنوزم توی دست بهار بود) وبشنید!
بهار خجالت زده چاقورو برد توی آشپزخونه وبرگشت پیش ما…
عماد روی موهامو بوسه زد وگفت:
_گوشم باشماست!

باید حرف میزدم اما نمیدونستم چیارو بگم وچیارو نگم!
_تموم خانواده ی من خلاصه میشد توی ۳ نفر.. مادرم وپدرم ومن!
بچه بودم که بخاطر مشکلاتشون ازهم جدا شدن و بی پناهی و فقر فشار زیادی به مادرم آورد و مجبور شد ازدواج کنه!

مادرم جوون بود اما بدبختی مجبورش کرد با مردی ۵۰ ساله مطلقه ازدواج کنه که سن پدرش رو داشت!
قطره های اشکم رو با پشت دستم پاک کردم و ادامه دادم:
اسمش برزو بود.. تاوقتی مادرم پیشم بود باهام خوب بود و دخترم دخترم گفتن از دهن نمی افتاد اما تا چشم مادرم رو دور میدید باهام بد میشد و حتی کتکم میزد!

برزو یه پسر داشت به اسم محسن..
به اینجای حرفم که رسیدم مکث کردم.. بابغض وچشم هایی که بخاطر اشک تار میدید به بهار نگاه کردم..
بهار هم مثل من بغض کرده بود اما گریه نمیکرد..
با ترس سر تکون داد که حرف نزنم اما عماد همه زندگیم بود.. باید میگفتم اما با سانسور!

نگاهمو از بهار گرفتم و ادامه دادم:
یازده ‌سال ازم بزرگ تر و داداش صداش میزدم اما هر بار باهام دعوا میکرد و میگفت تو بچه پدر من نیستی وحق نداری به من بگی داداش، من داداش تو نیستم و….

زندگی ادامه داشت تا اینکه مادرم مریض شد و به سال نکشید سرطان بهش امان نداد و جونشو گرفت..
همش یازده سالم بود که مادرم تنهام گذاشت ومن موندم و اون دوتا شمر لعنتی که بعداز مادرم مثل برده باهام رفتار میکردن!

مکث کردم.. به دست های مشت شده ی عماد که اونقدر فشارشون داده بود رنگ پوستش به سفیدی میزد نگاه کردم… عصبی بود.. اما من که هنوز چیزی بهش نگفته بودم!
گریه هام زیادی اوج گرفته بود و حرف زدن سختم شده بود و عماد متوجه حالم شد!

دستم رو گرفت.. سرمو گذشت روی سینه اش و گفت:
_خدامادرتو رحمت کنه.. خواهش میکنم اینجوری گریه نکن..
بهار بلند شد و به طرف آشپزخونه رفت!
ازنبودنش استفاده کردم و دست هامو دور گردن عماد حلقه کردم و زیر گردنش به هق هقم ادامه دادم…

_گلاویژ.. قربونت برم.. داری دیونه ام میکنی.. باشه اصلا نمیخوام حرف بزنی.. اگه قراره اینجوری خودتو هلاک کنی من نمیخوام چیزی بشنوم!
یه کم که گریه کردم ازش جدا شدم و بهار هم بایه سینی وچندتا دونه لیوان شربت برگشت!

بهش نگاه کردم.. چشم هاش قرمز بود.. اونم گریه کرده بود!
سرم رو پایین انداختم و گفتم؛
_خیلی اذیت شدم.. به عنوان یه خدمتکار تو خونشون نگهم داشته بودن و در مقابل کار کردن بهم غذا میدادن!

من هم بچه بودم و بی پناه.. چاره ای جز تحمل نداشتم..

باحسرت آهی کشیدم و گفتم:
_وقتی دلیل مهربونی های محسن رو فهمیدم ازش دوری کردم..
از همون بچگی ازش چندشم می شد و ازش متنفر بودم..
همیشه با خودم میگفتم کدوم خری میاد و عاشق این مرتیکه چندش بشه و باهاش ازدواج کنه!

جوابشو محکم ویک کلام دادم! اون شب جنون گرفته بودم و واسم هیچ چیز مهم نبود حتی اگه سرم رو بیخ تا بیخ می بریدن هم واسم اهمیت نداشت…
دیونه شده بودم.. همه ی وسیله های بوفه و دکوری هارو شکستم و خورد کردم!

توهمین هین ناپدریم از سرکار برگشت و بادیدن خونه ی به هم ریخته عصبی شد و پرسید که چه خبر شده!
محسن مظلوم نمایی میکرد و یه گوشه توخودش جمع شده بود و ادای عاشق های دل خسته و بازی میکرد!

باخودم گفتم برزو دیگه اون قدرها هم بیشرف و بی غیرت نیست که اگه بفهمه محسن چه پیشنهادی به من که از ۵سالگی جای خواهرش بودم داده، عصبی ودیونه نشه و گفتم بهش میگم تا حسابشو بذاره کف دستش!

گفتم چی میخواستی بشه؟ پسرت داره از خواهرش خواستگاری میکنه و میخواد زنش بشم! این عوضی داره به من میگه باهاش ازدواج کنم و ادای عاشق هارو در میاره….

اما انگار من بچه تر واحمق تراز این حرف ها بودم که فکرمیکردم برزو آدمه! برزو حتی از اون پسر حرومزاده اش هم حیون تر بود!
اون همه چی رو میدونست و اون شب نه تنها ازمن دفاه نکرد بلکه بخاطر شکستن وسیله ها اونقدر کتکم زد که زبون بستم و تا سر حد مرگ رفتم!

یک هفته افتادم تو رختخواب و اونقدر کوفته بودم که تکون انگشت هامم واسم سخت بود و توی اون مدت محسن ازم پرستاری کرد و هردفعه که میخواست باهام حرف بزنه دادو بیداد راه می انداختم و اونم ازترس اینکه باباش دوباره کتکم نزنه سکوت میکرد!

یک ماه همونطوری گذشت تا یه روز برزو و محسن باهم از بیرون برگشتن و چندتا جعبه کادویی و مشمای خرید دستشون بود!
کنجکاو شده بودم اما چیزی نگفتم و سفره شام رو واسشون چیدم و اومدم برم توی اتاق خودم که برزو مانعم شد!

_کجا میری باباجان؟ شام نمیخوری؟
تعجب کردم.. بعداز فوت مادرم من اجازه نداشتم باهاشون سریه سفره بشینم و اون حرف برزو ترس رو به جونم انداخت…
محبت های یک دفعه ایشون چیزی جز وحشت رو بهم یادآوری نمیکرد!
_من غذا خوردم.. نوش جانتون!

فهمیدم اون جعبه های کادو و مشمای لعنتی همش برای من بود!
برزو به زور حلقه ای رو دستم کرد و به زور اون شب من رو برای پسر آشغالش نشون کرد!

باصدای بلند عماد از گذشته بیرون اومدم و تکونی خوردم…
_چیییییی؟؟؟؟
ترسیده توی سکوت فقط نگاهش کردم!
بهار به دادم رسید و تاقبل ازاینکه دق کنم گفت:
_وا؟ خب داره میگه دیگه! خواهش میکنم بذارید حرفشو کامل کنه!

_نه خواهش میکنم فکر بد نکن.. بخدا اجبار بود و خواسته ی من نبود عماد، من همش ۱۴سالم بود!
حلقه اش رو دستم کردن اما به مرور زمان محسن فهمید که چقدر ازش متنفرم و سگ شد!

دیونه شد و کتکم میزد و به زور مبخواست عشقشو قبول کنم و عاشقش بشم اما نشدم.. بخدا عماد دارم راستشو میگم..
_من که نگفتم تو دروغ میگی عزیزم.. فقط یه لحظه غیرتم به جوش اومد.. فقط همین!

_وقتی محسن فهمید با زبون عشق نمیتونه منو مال خودش کنه تصمیم به عقد و عروسی گرفت و عاقد خبر کرده بود تا عقد کنیم و با این روش به زور تصاحبم کنه که من فهمیدم و قبل ازاینکه اتفاقی بیوفته از خونه فرار کردم!
باگریه بیشتری ادامه دادم:
_شدم دختر فراری و بدبختی که اگه بهار اون روز توی ترمینال پیدام نمیکرد وبهم پناه نمیداد، الان معلوم نبود چه خاکی توسرم شده بود و توکدوم قبرستونی بودم!

بعدازاون فهمیدم برزو و محسن دنبالم میگردن و شدن بزرگ ترین کابوس زندگیم!
اون روزها اگه دکترم نبود اگه تهت درمان نبودم الان تو آسایشگاه روانی بستری بودم!
عماد با اخم های توهم ورنگ پریده اما باقدر دانی به بهار نگاهی کرد وگفت:
_خداحفظتون کنه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (8)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

38 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

شما
متأهل
این ؟!
الآن این خطاب
به من بودی؟!
😳😳😳😳
اگه با
من بودی من مجردم من ۲۲ سالم هست ولی هرکه قیافه ام می بینه فکر می کنه۱۵ سال یا حتی کم تر دارم به قول بچه ها خیلی بی بی فیسم

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

شما
متأهل
این ؟!
الآن این خطاب
به من بودی؟!
😳😳😳😳
اگه با
من بودی من مجردم

باران
باران
2 سال قبل

با تچکر اع خانم حدیث نام به اطلاعاتمون افزوده شده بانو😂🙏

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

و کسی که دائما دنبال این جور روابط هست هرزه نامیده می شود همین جور که غزل گفت ولی اگه به زور و اجبار باشه تجاوز نامیده می شود

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

وای خدا تو مدرسه هم همش می گفتند اطلاعات عمومی آن بالاست ،😅

سولومون
سولومون
2 سال قبل

وا بچه ها من نبودم همتون شدین سولومون
یکی میگه رشتت چیه اون یکی میگه هنر عکاسی😐
بعد یکی میگه خودت داری با خودت چت می‌کنی میگ احساس نکن📌💔

سولومون واقعی خودمم بچه ها شمام بس کنین بازی کردن واقعا اعصابم این روزا خرابع حتا حوصله رمان خوندنم ندرم….

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

خواهش می کنم 🌹😊

سولومون
سولومون
2 سال قبل

غیرتش به جوش اومد😟چندشا

سولومون
سولومون
2 سال قبل

بچه ها بس کنین اونایی رو میگم ک با اسم من کامنت میزارم درسته دارین شوخی میکنین و… ولی من دوست ندارم 🙃

سوگل
سوگل
2 سال قبل

خیلی کم بود😑
ولی واقعا خیلی خوب شد که گلاویژ همه چیو به عماد گفت اگه بعدا میفهمید خیلی بد میشد.

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

اول که خدا رو شکر که گلاویژ راست شو گفت چون اگه بعداً می فهمید خیلی عصبی می شد بعد فاطمه به گلاویژ تجاوز شده آیا ؟ یک پارت دیگه بزارید خواهش می کنم

Mahla:)
Mahla:)
2 سال قبل

میشه منو بغل کنی و بگی یه پارت دیگه به عنوان عیدی میدم بهت؟!میشههه؟!🥲✨

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

فک کنم تجاوز کرده بوده که میگه با سانسور براش تعریف کنم

باران
باران
پاسخ به  Mahsa
2 سال قبل

خو دیگ بهش تجاوز کرده بوده چجوری اخه به عماد بگه من پرده ندارم

Nazanin
Nazanin
2 سال قبل

وای یه پارت دیگه بزار امروز عیده تروخدا
این قسمت داستان خیلی حساسه 🥺🙏❤

sarina
sarina
2 سال قبل

فاطمه خواهرم نمیشه یه‌پارت دیگه‌بزاری این پارت یه ذره جای حساسش تموم شد😐😶

⁦(●__●)⁩
⁦(●__●)⁩
2 سال قبل

خدااااروووووشکرررررر که گلاویژ به عماد واقغیتو گفت
هوووووووف

sarina
sarina
2 سال قبل

فک کنم‌فقد کتکش میزد
اگه‌محسن بهش تجا..وز کرده بود
گلاویژ میترسید و از عماد دوری میکرد

باران
باران
پاسخ به  sarina
2 سال قبل

خو بهش تجاوزم کرده

sarina
sarina
2 سال قبل

اهههه همش لحظه حساس تموم‌میشه😕

Negin
Negin
2 سال قبل

جییییییییییییییییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغ عرررررررررررررررررررررررررررر جییییییییییییییییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغ

🍀
🍀
2 سال قبل

بچه ها من یه چیزی رو نفهمیدم
محسن به گلاویژ تجاوز کرده بود؟ یا نه فقط کتکش میزد؟؟

گرفتار عشق بین تارخ و مهراب و عماد و کمی هم ارسلان
گرفتار عشق بین تارخ و مهراب و عماد و کمی هم ارسلان
پاسخ به  🍀
2 سال قبل

هر دو تاش ولی به عماد داره با سانسور میگه

:)
🙂

ن بابااا فک نکنم تجاوز کرده بوده باشهههههه
کردههههه؟😳😳😳😳😳
یعنی الان گلاویژ دختر نیستتتتتتتتتتتتتتت؟😳😳
فاطی جوابمو بدیددددددددد دارم دیوانه میشممممممممم

سولومون
سولومون
پاسخ به  🍀
2 سال قبل

می‌کرده آزار جنسی

:)
🙂
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

اره آزار جنسیو میدونم ولی خب فرقش خیلیه با تجاوززززز

منظورم اینه ک یعنی الان گلاویژ دختر نیست ؟؟

سولومون
سولومون
پاسخ به  🙂
2 سال قبل

دختر بودن یعنی چی😐

باران
باران
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

واه ینی پرده بکارت داشتن گلاویژ پرده ش رو نداره

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

یه پرده ای وجود داره به اسم پرده بکارت که در اثر اولین رابطه جنسی از بین میره و با ازبین رفتن اون پرده دختر تبدیل به زن میشه البته از بین رفتن پرده بکارت لزوماً به خاطر رابطه جنسی نیست ممکنه یه دختر در اثر یه حادثه ای پرده بکارت از دست بده و تعدادی هم فکر کنم مادر زادی پرده ندارند ضمن اینکه آزار جنسی لزوماً دبه معنای تجاوز نیست درواقع هر گونه آزار و اذیت که بر اساس جنسیت باشه آزار جنسی نامیده می شود مثلاً حرف های جنسی رکیک هم آزار جنسی محسوب میشه ولی معنای تجاوز ندارد

سولومون
سولومون
پاسخ به  حدیثه
2 سال قبل

خلی ممنون🙏😐

غزل
غزل
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

میخوای مراحل بچه دار شدن هم بت بگه😅؟؟

سولومون
سولومون
پاسخ به  غزل
2 سال قبل

اونو که حاج آقا اومد تو مدرسمون گف😐😂

غزل
غزل
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

جدی😳

آرسا
آرسا
پاسخ به  حدیثه
2 سال قبل

ماشالله هزار ماشالله به این اطلاعات😶😑

غزل
غزل
پاسخ به  حدیثه
2 سال قبل

البته اینم بگو که فق با شوهرش میتونه رابطه برقرار کنه‌اگه با کس دیگه ای باشه بهش میگن هرزه

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  غزل
2 سال قبل

درصورتی که رابطه جنسی خارج از چارچوب ازدواج باشه می گویند رابطه نامشروع و کسی که رابطه نامشروع داشته باشه بر اساس این که مجرد یا متاهل باشه قوانین مجازات فرق می کنه

باران
باران
پاسخ به  حدیثه
2 سال قبل

شما متاهلین سگ درصد😂
البته ما مجردا هم کم نداریم از متاهلا😂

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  باران
2 سال قبل

شما
متأهل
این ؟!
الآن این خطاب
به من بودی؟!
😳😳😳😳
اگه با
من بودی من مجردم

دسته‌ها

38
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x