بی اراده ترس توی وجودم نشست و قلبم به سرعت نور شروع به تند تپیدن کرد!
عماد باید کلید داشته باشه و این زنگ و توی این ساعت از شب نمیتونه کار عماد باشه چون اون میدونه که میترسم!
دوباره زنگ زدن و من وحشت زده باقدم های سست به طرف آیفون رفتم..
خونه به این مجهزی چرا آیفونش تصویری نبود، خدامیدونه!
اومدم آیفون رو بدارم که صدای زنگ های پیاپی باعث شد دستمو پس بکشم و جیغ خفه ای بکشم!
_ وای خدایاکمکم کن..
وقتی دیدم قصد نداره دستش رو از روی آیفون برداره بادست های لرزون آیفون رو برداشتم و باشنیدن صدای عماد نفس رفته ام برگشت..
_گلاویژ؟
بدون حرف قفل در روباز کردم و کنار آیفون نشستم!
_چرا در رو بازنمیکنی؟ ترسوندی منو!
بادیدن حالم اومد سمتم و جلوی پام نشست..
_چی شده؟ حالت خوبه؟
_ترسوندی منو! فکر کردم کلید داری!
موشکافانه نگاهم کرد و باچشم های ریزشده گفت:
_بازم فکر کردی اون یارو پشت دره؟ آره؟
_انگار این ترس تا قیامت تو وجودمه!
عصبی شد.. باحرص مشتش رو به دیوار کنارم کوبید وگفت:
_وقتی من باهاتم توحق نداری از هیچی بترسی!
_وقتی توپیشمی از هیچی نمیترسم عماد چون میدونم وایمان دارم ازم محافظت میکنی! اما وقتایی که تنهام بخدا دست خودم نیست!
_دست خودته! اینقدر ضعف و ترس اصلا قشنگ نیست! از آدم هایی ضعیف خوشم نمیاد! اصلا به فرض که اون آشغال هم پشت در بود!
انگشت اشاره اش رو با تاکید تکون داد ودادمه داد:
_تو نباید ازش بترسی! هرچی وهرکی میخوادباشه! باید محکم درمقابل ترس و آدم های بیخود بِایستی!
_عماد من…
میون حرفم پرید و دستم رو گرفت و بلندم کرد..
_پاشو.. اینجوری فایده نداره به محض اینکه برگردیم تهران باید بری دکتر
درحالی که هنوزم ته مونده های ترس توی دلم مونده بود، شام خوردیم و من عرق رویای دخترانه ام شدم..
تصور کردم که همه ی مراحل به هم رسیدنمون رو پشت سرگذاشتیم و حالا سر خونه وزندگی خودمون هستیم و…
همونطور توی فکر بودم و نگاهم بی اراه قفل عماد شده بود که صدای پرشیطنت عماد رشته ی افکارم رو پاره کرد..
_بجای من غذاتو بخور!
گیج پرسیدم چی؟
چشمکی زد و گفت:
_گفتم بجای اینکه با چشمات منو بخوری غذاتو بخور!
به پرروییش خندیدم وزیرلب دیونه ای گفتم و یه تیکه مرغ برداشتم که فقط همراهیش کرده باشم!
لیوان نوشابه اش برداشت و جرعه ای نوشید وگفت:
_فکرنمیکردم دست پختت خوب باشه، همیشه خودم فکرمیکردم که از اون دسته دخترهای لوس که آشپزی بلد نیستن باشی!
چنگالمو جلوش به صورت تهدید تکون دادم و ادامه دادم:
_آدما رو از روی ظاهرشون قضاوت نکن عماد خان..
و همینطوری بحث ادامه داشت تا مرور کردن روز های اول آشناییمون و بلاهایی که سرهم میاوردیم!
بایادآوری روزی که ساعت یازده شب وسط اتوبان پیاده ام کرده بود یه حرصم گرفت.. یادم اومد بخاطر کفش های پشنه بلندم تا چند روز نمیتونستم خوب راه برم و لنگ میزدم اما جلوی عماد به روی خودم نمی آوردم!
عماد وقتی دید حرصی شدم بغلم کرد وبا خنده گفت:
_حرص نخور عشقم گذشته دیگه.. توهم اون همه بلاسرمن آوردی!
بااخم گفتم:
_آخه خبرنداری که چقدر سختم بود تا خودمو عادی نشون بدم و نفهمی داغون شدم که!!
گاز ریزی از گونه ام گرفت و با پررویی اما جدی گفتم:
_ولی من میدونستم لنگ میزنی و از طریق دوربین ها حواسم بهت بود و زیر نظرت داشتم!
یه دفعه با این حرفش چشم هام گرد شد وبا بهت نگاهش کردم!
بادیدن حالت چهره ام پقی زد زیرخنده و گره ی دست هاشو دور کمرم محکم تر کرد و به خودش چسبوندم!
_خیلی لوسی!!!
_هیچ چیز از دید من پنهان نمیونه وروجک!
خلاصه تا آخرشب خاطره بازی کردیم و عمادم یه چیزایی رو میگفت که اون موقع ها توی خیال خودم فکرکرده بودم اصلا متوجه نشده اما انگار فقط من خنگ بودم وبس!
وقت خواب رسید و دوباره خجالت کشیدن های من شروع شده بود..
اصلا دلم نمیخواست ازش دوری کنم و راستش ازتنها خوابیدن هم می ترسیدم اما نمیدونستم واکنش عماد چیه و میترسیدم نکنه فکر اشتباهی راجع بهم بکنه!
روی کاناپه کنار عماد نشسته بودم و چرت میزدم که انگار متوجهم شد و حرفی که منتظرش بودم رو زد..
_پاشوبریم بخوابیم عشقم معلومه که خوابت میاد!
با چشم هاش نگاه کردم وبا خجالت پرسیدم:
_پیش هم بخوابیم؟
_نکنه میخوای منو راه ندی توی اتاق؟
شرمزده نگاش کردم و گفتم
_من مشکلی ندارم، پرسیدم شاید تو مشکل داشته باشی!
_پاشو جوجه… مشکل منو بیخیال..
ازجام بلند شدم واومدم استکان های چایی رو بردارم که دستمو گرفت و مانعم شد..
_ولشون کن دیر وقته.. فردا تمیز میکنیم!
آب دهنمو باصدا قورت دادم و گفتم:
_پس من برم مسواک بزنم!
اولین بارم بود کنار جنس مذکر میخوابیدم و آشفتگی حال اون لحظاتم رو نمیتونم به تصویر بکشم..
بعداز مسواک زدن که حسابی هم طولش دادم برگشتم به اتاق و دیدم که عماد روی تخت دراز کشید و ساعدش رو روی چشم هاش گذاشته..
ازش خجالت می کشیدم اما باخودم گفتم ما به هم محرم هستیم وفکر نمیکنم کنارش خوابیدن بالاتراز بوسیدن و توبغل هم بودن نیست!
پس خجالت رو کنار گذاشتم و موهامو باز کردم و رفتم کنارش روی تخت دراز کشیدم…
فکر میکردم خوابیده باشه با صدای ارومی گفتم
_خوب بخوابی زندگیم…
اماحرفم هنوز تموم نشده بود بدون اینکه دستشو از روی چشم هاش برداره گفت:
_باصدای خسته تمنا میکنم رحم کن…
حرف که میزنی به باد بگو آرام تر شاخه های گندم چشم هایت را این سو وآنسو تکان دهد…
کشاورزها گناه نکرده اند که باران دیگر سمت مزرعه شان، کبوترها دیگر روی درخت هایشان ونسیم دیگر سمت موهایشان نمی رود..
حرف که میزنی رحم کن..
حرف که میزنی به باد هیچ ، به آفتاب بگو ملایم تر بتابد ، به ابر ها، به هدهد ها که پیام واژه هایت را روی شهد گل ها می نشانند تا زنبورها عسل را با چاشنی تودر کندو هایشان زخیره کنند…
باصدای خسته تمنا میکنم….. حرف که میزنی رحم کن
بعداز اینکه شعر زیباش تموم شد، دست هاشو از روی چشمش براشت و بهم نگاه کرد…
لبخندی بی اختیار روی صورتم نقش بسته بود!
_خیلی قشنگ بود!
دستشو به نشونه ای اینکه برم توی بغلش دراز کرد و گفت:
_من عاشق شعرم!
بدون خجالت خودمو توی بغلش غلت دادن وسرمو روی بازوهای مثل سنگش گذاشتم!
_هوم.. منم عاشق شعرم اما زیاد حفظم نمیشه.. اما اعتراف میکنم، اینو دیگه نشنیده بودم!
خندید و پیشونیمو بوسه زد وگفت:
_بخواب خانومم! مزاحم خوابت نمیشم!
_مثل عقب افتاده ها تند و صریح گفتم
_من خوابم نمیاد!
خب یکی نیست به بگه احمق جان،! توخوابت نمیاد وشاید اون خوابش میاد!
همونطور که دستش زیر سرم بود، روشو به سقف کرد و گفت:
_نخوابیم شیطون پادرمیونی می کنه عشقم.. شب بخیر!
بدون اینکه جواب شب بخیرش رو بدم توی سکوت به نیم رخش نگاه کردم!
چقدر خوش قیاقه و جذاب بود!
اصلا نمی شد توی صورتش عیب پیدا کنی!
وقتی متوجه نگاه خیره ام شد جشم هاشو باز کرد ونگاهم کرد!
_چیه خب؟ نگاهتم نکنم؟
_نه! بخواب جوجه! فق بخواب!
با اینکه گیج خواب بودم با شیطنت گفتم:
_از دیدنت سیر نمیشم که!
_ای بر شیطون لعنت! دختر دلت میخواد بلایی سرت بیارم؟ باجون کندن دارم خودمو کنترل میکنم که اذیتت نکنم اون وقت تو کرم می ریزی؟
چشم هامو توکاسه چرخوندم وگفتم:
_خیلی خب میخوابم! توام یادت باشه بوس شب بخیر ندادی ها!
_بوس بمونه واسه بعدا
_چرا؟
_چی چرا
_چرا بوس بمونه واسه بعد؟
خندید
_چون اگه بوست کنم دیگه کنترلم دست خودم نیست و تا مامان شدنت پیش میرم!
باحرفی که زد احساس کردم کل بدنم گر گرفت وبدون شک تا گوش هامم سرخ شده بود!
ترجیح بعداز اون جمله سکوت کنم و حرفی بینمون رد وبدل نشه!
دلم میخواست خودمو به خواب بزنم اما این دفعه نوبت عماد بود که خیره نگاهم کنه!
_چی شد عشقم؟ ازخیر بوسه ی شب بخیر گذشتی؟
نگاه عاقل اندرسفیهانه ای بهش انداختم وگفتم:
_نخواستم اصلا.. بگیر بخواب من قصد مادر شدن ندارم!
نگاهشو شیطون کرد و با شیطنت گفت؛
_ولی من دلم باباشدن میخواد! اونم دو قلو!
_دیونه!! میرم رو زمین میخوابما!
خندید ومحکم تر به خودش چسبوندم وگفت:
جای تو فقط اینجاست بغل من
اونقدر آغوشش بوی امنیت و حس آرامش داشت که چند دقیقه بعد خوابم برد!
صبح باصدای زنگ موبایل عماد ازخواب بیدار شدم!
درحالی که یک چشمم هنوز خواب بود و قصد باز شدن نداشت، تکون آرومی به عماد دادم وگفتم؛
_گوشیت داره زنگ میخوره!
عمادم مثل من باچشم های نیمه باز نگاهی به صفحه گوشی انداخت وگفت؛
_بهاره!
مثل فنر توی جام نشستم وگفتم:
_ای وای حتما فهمیده خونه عزیز نرفتیم!
خدایا دیدید محسن نیست
من از سولومون خوشم اومده دوسش دارم
واینکه اون باید بگه حسش چیه
نمیدومم چرا ایقدر بقیه حرص میخورن 🤔🤔
کسی میدونه ای رحي چرا ایقدر سنگ ما رو به سینه میزنه 🤔🤔؟؟؟
عزیزم من برا خودت میگم بعدشم مگه حرف بدی زدم؟
من گفتم توی کامنتمم هر جمله ای که خواستم بگم مرتب تکرار کردم که به نظر من یعنی اگه کمی دایره لغاتت خوب باشه متوجه میشی که من فقط و فقط نظر خودمو به عنوان یه دوست گفتم که بازم چیزی نگفتم که شما فک کنین من دارم حرص میخورم ولی یه اخلاقی که من دارم که نمیدونم خوبه یا بد ولی هیچ وقت تلاش نمیکنم نه نظر کسیو نه طرز فکر کسیو نسبت به خودم عوض کنم چون واقعا واسم مهم نیست همیشه میگم اونی که ضربه میبینی اگه اون نباشه منم نیستم هیچ وقتم یه چیزیو تکرار نمیکنم و اصراری ندارم گفتی بگین چیکار کنم منم چیزی که درسته رو بهت گفتم(به تشخیص خودم البته)
چه تو چه سولومون مختارین هر کاری میخواین بکنین نه به من و نه به هیچ کس دیگه ای ربطی نداره منم چیز دیگه ای نمیگم انشاالله موفق باشی
وا عزیزم جنگ داری
من فقط گفتم همه نشستن ساکتن فقط تو بلند شدی
اکی گلم منم گفتم که دیگه ساکت میشم🙂
پی زد بیا ببینم ب پسرا گفتی خر:_
شلام
سولومون اصلا به تو نمیاد پسر باشی خدایی 😂😂😂
جدیییی!!!
جان من پسر؟!!!!
بیخی حجی ما خودمون زغال فروشیم برو عامو
مه هم کلاغه رنگ میکونوم و به جای عقاب میفروشوم کاکا:|
اره عشق من تو خیلی باهوشی 😂❤️
سولومون؟؟؟
بگو سیتا جان
دوتا مرغ عاشق
انشاالله عروسی کی هستش؟ 🤣🤣
بیا با من دوس شو
چشای همه دراد
هیچی بابا مثلا میخواستم ببینم جواب میدی یانه
😂💔❤️
بابا نرده چارفاشم حجی
چه مجرد و چه متهل باشیم ما دختر ها بد بختیم خونه بابامون باشیم اجازه دست اوناست خونه شوهر بریم که کاملا میگن صاحبت هست اجازه دست اونه بچه داری جای خودشو داره دیگه مظلوم تر از ما دختر و زنان وجود خارجی نداره 😂
بچه ها ی چیزی بگم
من عاشق سولومون شدم واقعا
ی کاری کنیین تا دلشو ب دس بیارم
میخوامش سولومون رو
سولومون کجایی عشق من 😭😭
خواهرم😐
من از همون اول که فاطی این رمانو شروع کرد دارم میخونمش وای تا همین چند روز پیش در سکوت مطلق بودم😁😂
اما خب نظرات و اینارو همیشه خوندم و کم و بیش با اخلاقاتون اشناعم
اولا که خب الان سولومون به احتمال ۹۰ درصد میاد اینو میخونه دوما خودشم حدس زده اگه کامنتا رو بخونی😂سوما با همین یه ذره شناختی که من دارم ازش میگم که یا کلا هیچی نمیگه و نادیده میگیره یا اگه بخوای در حد رل و اینجور چیزا باشین میگه نه😐
پس الان چه کامنتتو بخونه چه نخونه بهتره کلا بهش هیچ وقت نگی و یکم غرور داشته باشی سولومون اگه ازت خوشش بیاد خودش جواب کامنتتو میده پس کلا نیازی نیس تلاشی کنی واسه اینکه دلشو به دست بیاری
اینو که من میگم خودم تجربه نداشتم هیچ وقت اما انقد دوستام ازم مشورت گرفتن در مورد این مسائل که دیگه خودم یه پا مشاورم😂😅
ولی در کل درست ترین کار اینه که این حسو همین الان ببوسی بزاری کنار(اگه واقعا حسی داری بهش😐)این چیزا تهش پوچه اخرشم فک کنم خودت بتونی حدس بزنی…
شرمنده انقد حرف زدم
:/
به به شما منو بیشتر از خودم میشناسید!
بله بزن به تخته چشم نخورم ماشالا ادم شناس خوبیم😌
افرین مشاور خوبی هستی واقعا همینطوره
وای خاک بر سرم:/
.
.
ولی سیتا جان من زخم خورده ام و افسرده:|
برادرم😐
زخمو نمیشه کاریش کرد ولی افسرده نباش چون هیچ ادمی ارزششو نداره🙂
این یکیو خودم شخصا تجربه کردم😅
من زخمی هم قبولت دارم
هم افسرده
واینکه نیازی به مشاوره کسی ندارم
خودم عقل و شعور دارم 🙂
امیدوارم عقل و شعورت به اندازه ای باشه که بفهمی کسی که چیزی میگه برا خودش میگه یا نگران کسی مثل توعه که اخرش کار به اونجایی نکشه که کار رفیق صمیمیش کشید و جلو چشاش داغون شد🙂💗
آره یه چیزی یادم رفت بگم دختری که پرده از دست نداده اصطلاحا دختر باکره نامیده می شود فقط دعا کنید این هفته امتحان ام خوب شه کلا دعا کنید امتحانات ام را خوب بدم بعدا میام واسه تون بیش تر این جور مسائل را توضیح می دهم خبر مرگم اگه از اول ترم درس خونده بودم این جور نمی شد فعلا خداحافظ
م مطمینم ای سیتا عاشوقم شوده😟🖤
اره عاشقت شدم جرم هست مگه؟؟ 🤨
این که گفت من تا مامان شدنت پیش میرم منم بدنم گر گرفت آخ من بی جنبه چرا میام رمان می خونم اونم عاشقانه
غصه نخور عزیزم😂❤من خودم روت کراش میزنم
منو میگی؟🥺
مرا میگوید
اره عشقم😂😃❤
ای نامرد
تو خواهان زیاد داری😂شانسم کمه من رو کسی کراش میزنم که بقیه بهترینه و درعین حال بی حاشیه ترین
وای عزیزم 😌😌😂
💔💔💔😘😘♥️♥️♥️
مگه تو رمان شوهر درمیاد
سولومون گروهی بساز تو وات بیایم ماهم عضو بشیم خوش میگذره مینایی که اینجا هستیم
اخه این جریان های عاشقانه رمان به درد ما مجرد ها میخوره 😂😂😂😂
😂😂😂
عزیزم ب درد میخوره يا ن
ولی بعضی از جاهاش واقعا سم هستن
اره اینو که هست
میگن کرم از خود درخته راس گفتن🙂😐
خدایی واقعا همینطوره 😂😂😂
ی گوز تو دهن عماد از طرف سولومون بزرگ
👻👻
سولومون چه کردی تو پارت قبلی حیف که شوهر دارم وگرنه خودم روت کراش میزدم 😍😍😍
خوبه والا کاش مونوم سولومون بودوم
😂😂
میگم یه سوال برام پیش اومده شما که شوهر دارید چطور رمان میخونید دیگه ؟؟؟!!!!!
واقعا چرا؟!
چون وقتی که عروس میشی تازه بیکار میشی میتونی رمان بخونی بنویسی وخیلی کارای دیگه
مگه تو رمان شوهر درمیاد
چه رفطی داره؟
چون شوهر گرامی میگید اینجا نرو اونجا نرو 😑بعدهم که بچه میاد 🤦♀️اگه شوهرت بزاره بری اونا میگن نیا 🙈
😂😂
بچه هم داری؟؟😍
دوتا😎
عزیزم چه خوب زنده باشن😍🥰🥰🥰
ف دات
اوه اوه 😂😂ماشالله انشالله بچها و همسرت رو خدا حفظ کنه
پس کلا ازدواج خوب نیست ؟ این جوری که گفتی ناامید شدم
مگه برای مطالعه کردن باید مجرد بود من یه کتابخونه پر از رمانهای عاشقانه خوب دارم الانم بی صبرانه منتظر نمایشگاه کتابم باز بشه من کلی کتاب بخرم.مطالعه خوبه ولی کتابها و رمانهای خوب و بخونین مثلا تو این سایت رمان الفبای سکوت و زاده نور و میخونم گلاویژم برای رفع کنجکاوی که کجا میرسه اینا خوبن مخصوصا الفبای سکوت عالیه البته افگارم عالی بود که نویسندش دیگه ادامه نداد. رمان دلارایم یکی از بدترین رماناست.
من اون قسمتی که عماد گلاویژ را ول کرد وسط اتوبان خیلی دوست داشتم
من اون قسمتی که عماد گلاویژ را ول کرد وسط اتوبان خیلی دوست داشتم ،😆😆