یه کم دست دست کرد و آخرش با من من گفت:
_به بهارزنگ زدم جواب نداد.. خوابه؟
_بله خوابه.. اگه مهمه بیدارش کنم؟
_نه چیزی نیست.. راستش باخودت کارداشتم..
دیشب بابهار حرف زدم.. راجع به اومدن عزیز چیزی بهت گفته؟
_آره خبردارم.. ناراحت شدم.. بنده خدارو الکی ترسوندن.. خداروشکر عماد که چیزیش نشده کاش بهش نمیگفتید!
_درسته.. موقع تصادف کلانتری خبرداده بود و من دیرفهمیدم.. کاری ازدستم برنمیومد ونتونستم مانع اومدن عزیز بشم!
_اشکال نداره.. الان دیگه عماد رودیده خیالش راحت شده خداروشکر خطرهم رفع شده!
_گلاویژ؟
_جانم؟
_مطمئنا میدونی واسه چی بهت زنگ زدم..
حرفشو قطع کردم وگفتم:
_آقا رضا من نمیخوام راجع بهش حرف بزنم و اصلا قصد همکاری ندارم.. خواهش میکنم هیچی نگید.. لطفا!
_حق داری.. من حالتو درک میکنم و خوب میدونم کارمون اشتباه بوده اما به بهارهم گفتم مجبورشدیم.. عزیزاصلا توشرایطی نیست نا امیدش کنیم..
اگه اینجا بودی وحالش رو می دیدی به ما حق میدادی!
اما باشه.. نمیتونم اجبارت کنم که.. شاید اگه منم توشرایط تو بودم قبول نمیکردم..
ولی ای کاش قبول میکردی!
_منو ببخش.. نه گفتن به شما که اندازه داداش وحتی اندازه یه بابا حامی و تکیه گاهم بودی خیلی سخته.. اما با این کار فقط به خودم آسیب میرسونم.. بغضمو قورت دادم وبا مکث کوتاهی ادامه دادم:
_ازدیروز حالم بده.. نتونستم بخوابم.. همش عماد میاد توذهنم.. قلبم شکسته.. نمیتونم بیشتراز این خودمو تحقیرکنم..
همه ی این حال بدی ها واسه اینکه دیروز پنج دقیقه دیدمش شایدم کمتر.. نقش بازی کردن و کنارش موندن که دیگه جای خودش رو داره.. نابود میشم.. خواهش میکنم درکم کنین..
پوف کلافه ای کشید و گفت؛
_درک میکنم وبه تصمیمت احترام میذارم.. اما اگه بگم حال عماد بدتراز نیست دروغ گفتم.. حتی باید بگم داغون ترازتوئه!
زده به سرش.. رسما دیونه شده.. حاضرنیست به حرف هیچکس گوش کنه.. داره باخودش لج میکنه و بااین کار فقط به خودش آسیب میرسونه!
من عمادرو از بچگیش میشناسم.. حتی توبدترین روزهای زندگیش هم اینجوری ندیده بودمش.. عماد تلخ تراز این هارو توی زندگی تجربه کرده اما هیچوقت ندیده بودم اونقدر عصبی بشه که با ماشین بره توی گارد ریل و قصد جونشو بکنه!
باحرفی که رضا زد یک لحظه چشمام سیاهی رفت و سرخوردن عرق سرد روی مهره ی کمرم رو حس کردم..
_چی؟ یعنی عماد.. یعنی..عماد خودش این کاررو کرده؟ قصد خودکشی داشته؟
_خودش که زیربار نمیره اما تشخیص پلیس راهنمایی رانندگی چیزدیگه ای میگه و تصادف رو عمدی نوشتن و عمادرو مقصر دونستن..
قبل تصادف باهم بحثمون شدو با دعوا ازخونه زد بیرون.. همونم دامن میزنه به افکارم که بااطمینان بگم عمدا ماشین رو کوبونده به گارد ریل..
قطره اشکم روی گونه ام چکید.. زیرلب زمزمه کردم،
_دیونه…
آهسته گفت؛_ عماد اومد.. وپشت بندش صداشو بلندتر کرد وادامه داد:
_باشه پس من بعدا باشما تماس میگیرم وخبر قطعی رو بهتون اعلام میکنم.. خداحافظ…
گوشی رو قطع کرد ومن موندم وقطره های اشکی که حالا باشدت بیشتری گونه هام رو نوازش میکرد…
به خودم که اومدم دیدم صدای بلند گریه هام کل خونه رو برداشته..
بهاربیدارشد واومد پیشم.. با نگرانی همش میپرسید چی شده اما من فقط هق هق میزدم ونمیتونستم حرف بزنم…
_وای گلاویژ بخدا دارم دق میکنم جون بهار بگو چی شده مردم از نگرانی.. آخه چرا گریه میکنی؟
یه کم خودمو جمع کردم و سعی کردم آروم باشم..
دماغمو بالا کشیدم و آروم گفتم:
_هیچی.. بخدا چیزی نیست..فقط دلم گرفته..
_دلت بگیره اینجوری هق هق میزنی؟ میگی چی شده یانه؟
صدای گوشیم دوباره بلند شد و بادیدن شماره گریه ام که هیچی حتی نفسمم بنداومد.. عماد پشت خط بود..
_چرا جواب نمیدی؟
_عماده!
_ چی میخواد؟ جواب بده خب..
بادست های لرزون دکمه اتصال رو لمس کردم و گوشی رو کنارگوشم گذاشتم..
صدام بخاطر گریه تودماغی شده بود..
_بله؟
_کجایی؟
شعورسلام کردن که هیچی ازاولشم نداشت، نوع حرف زدنشم مثل روزهای اول شده بود.. همونطور تلخ و پراز نفرت!
_به شما ربطی داره من کجام؟
باهمون نفرت اما عصبی بهم توپید:
_معلومه که من ربطی نداره.. خیال ورت نداره.. فکرکردم رضا باهات هماهنگ کرده وخبرداری که عزیز اینجاست..
_درست فکرکردی.. خبردارم.. امافکرمیکنم بهت نگفته که قصد ندارم باهاتون همکاری کنم..
_توبیجا کردی! همین الان راه میوفتی میای اینجا..
خودت گوه زدی به زندگیم خودتم میای جمعش میکنی..
_نمیام..زندگی شمابه من ربطی نداره..
میون حرفم پرید وباحرص گفت؛
_گلاویژژژ منو دیونه نکن… یه کاری نکن بیام اونجا…
ازپشت تلفن هم میشد حدس زد که داره میون دندون هاش حرف میزنه و فکش قفل شده.. میشناختمش.. میدونستم وقتی عصبی میشه و نمیتونه داد وفریاد کنه چطوری دیونه میشه
همین وضع خوبه عماد خوب دلشو بشکونه ولی بعدش بیفته به پای گلاویژ گلاویژ بره ترکیه پیش باباش ماتهت عماد بسوزه
اره اره
اییییییییی رماننننن عالیههههههه ولی توروخداااااااا پاتارو طولانی تر کنننننن
خواهش می کنم عکس رضا و بهار هم بزارید
نذاشته نویسنده 😂
فیلم هندیه
خدا نابود ات کنه محسن که همه را نابود کردی
همین؟
یکم زیاد نبود ؟
سیتا بهمون بگو چی میشههههه؟
گلاویژ میره خونه عماد الان
چقد تحت فشار قرار گرفتن سختههههههه😔
چرا انقدر گلاویژ بی دست و پا هست ؟ چرا یه ذره غرور و جسارت از خودش نشون نمیده ؟ خب عصبی شه چه غلطی میخواد بکنه مثلا؟ چرا اون سیلی ای که عماد زد رو جبران نکرد ؟ من به جاش بودم میگفتم نمیام هیچ غلطی هم نمیتونی بکنی بعدم گوشی رو خاموش میکردم و میرفتم دنبال کار میگشتم یا میرفتم یه کافه و ریلکس میکردم بعدم اگر یه درصد شب که برمیگشتم خونه دم در بود اول سیلی رو تو صورتش میزدم بعدم میرفتم تو خونه زنگ میزدم به پلیس بیاد جمعش کنه به همین راحتی
چی میگی😂
وااای یکم بیشتر بنویسین
یعنی چی میشهههههه🥺
این دوتا دیوونن واقعا…
چه رویی هم داره این عماد بخدا من جای گلاویژ بودم اصلا و عبدا نمیرفتم.
همیییییننننن گلاویژ هم که همیشه کوتاه میاد بی عرضه