رمان گلاویژ پارت 93

3.5
(2)

 

یه کم دست دست کرد و آخرش با من من گفت:
_به بهارزنگ زدم جواب نداد.. خوابه؟
_بله خوابه.. اگه مهمه بیدارش کنم؟
_نه چیزی نیست.. راستش باخودت کارداشتم..

دیشب بابهار حرف زدم.. راجع به اومدن عزیز چیزی بهت گفته؟
_آره خبردارم.. ناراحت شدم.. بنده خدارو الکی ترسوندن.. خداروشکر عماد که چیزیش نشده کاش بهش نمیگفتید!

_درسته.. موقع تصادف کلانتری خبرداده بود و من دیرفهمیدم.. کاری ازدستم برنمیومد ونتونستم مانع اومدن عزیز بشم!

_اشکال نداره.. الان دیگه عماد رودیده خیالش راحت شده خداروشکر خطرهم رفع شده!
_گلاویژ؟
_جانم؟

_مطمئنا میدونی واسه چی بهت زنگ زدم..
حرفشو قطع کردم وگفتم:
_آقا رضا من نمیخوام راجع بهش حرف بزنم و اصلا قصد همکاری ندارم.. خواهش میکنم هیچی نگید.. لطفا!

_حق داری.. من حالتو درک میکنم و خوب میدونم کارمون اشتباه بوده اما به بهارهم گفتم مجبورشدیم.. عزیزاصلا توشرایطی نیست نا امیدش کنیم..

اگه اینجا بودی وحالش رو می دیدی به ما حق میدادی!
اما باشه.. نمیتونم اجبارت کنم که.. شاید اگه منم توشرایط تو بودم قبول نمیکردم..
ولی ای کاش قبول میکردی!

_منو ببخش.. نه گفتن به شما که اندازه داداش وحتی اندازه یه بابا حامی و تکیه گاهم بودی خیلی سخته.. اما با این کار فقط به خودم آسیب میرسونم.. بغضمو قورت دادم وبا مکث کوتاهی ادامه دادم:

_ازدیروز حالم بده.. نتونستم بخوابم.. همش عماد میاد توذهنم.. قلبم شکسته.. نمیتونم بیشتراز این خودمو تحقیرکنم..

همه ی این حال بدی ها واسه اینکه دیروز پنج دقیقه دیدمش شایدم کمتر.. نقش بازی کردن و کنارش موندن که دیگه جای خودش رو داره.. نابود میشم.. خواهش میکنم درکم کنین..

پوف کلافه ای کشید و گفت؛
_درک میکنم وبه تصمیمت احترام میذارم.. اما اگه بگم حال عماد بدتراز نیست دروغ گفتم.. حتی باید بگم داغون ترازتوئه!

زده به سرش.. رسما دیونه شده.. حاضرنیست به حرف هیچکس گوش کنه.. داره باخودش لج میکنه و بااین کار فقط به خودش آسیب میرسونه!

من عمادرو از بچگیش میشناسم.. حتی توبدترین روزهای زندگیش هم اینجوری ندیده بودمش.. عماد تلخ تراز این هارو توی زندگی تجربه کرده اما هیچوقت ندیده بودم اونقدر عصبی بشه که با ماشین بره توی گارد ریل و قصد جونشو بکنه!

باحرفی که رضا زد یک لحظه چشمام سیاهی رفت و سرخوردن عرق سرد روی مهره ی کمرم رو حس کردم..
_چی؟ یعنی عماد.. یعنی..عماد خودش این کاررو کرده؟ قصد خودکشی داشته؟

_خودش که زیربار نمیره اما تشخیص پلیس راهنمایی رانندگی چیزدیگه ای میگه و تصادف رو عمدی نوشتن و عمادرو مقصر دونستن..

قبل تصادف باهم بحثمون شدو با دعوا ازخونه زد بیرون.. همونم دامن میزنه به افکارم که بااطمینان بگم عمدا ماشین رو کوبونده به گارد ریل..

قطره اشکم روی گونه ام چکید.. زیرلب زمزمه کردم،
_دیونه…
آهسته گفت؛_ عماد اومد.. وپشت بندش صداشو بلندتر کرد وادامه داد:

_باشه پس من بعدا باشما تماس میگیرم وخبر قطعی رو بهتون اعلام میکنم.. خداحافظ…
گوشی رو قطع کرد ومن موندم وقطره های اشکی که حالا باشدت بیشتری گونه هام رو نوازش میکرد…

به خودم که اومدم دیدم صدای بلند گریه هام کل خونه رو برداشته..
بهاربیدارشد واومد پیشم.. با نگرانی همش میپرسید چی شده اما من فقط هق هق میزدم ونمیتونستم حرف بزنم…

_وای گلاویژ بخدا دارم دق میکنم جون بهار بگو چی شده مردم از نگرانی.. آخه چرا گریه میکنی؟
یه کم خودمو جمع کردم و سعی کردم آروم باشم..

دماغمو بالا کشیدم و آروم گفتم:
_هیچی.. بخدا چیزی نیست..فقط دلم گرفته..
_دلت بگیره اینجوری هق هق میزنی؟ میگی چی شده یانه؟

صدای گوشیم دوباره بلند شد و بادیدن شماره گریه ام که هیچی حتی نفسمم بنداومد.. عماد پشت خط بود..

_چرا جواب نمیدی؟
_عماده!
_ چی میخواد؟ جواب بده خب..
بادست های لرزون دکمه اتصال رو لمس کردم و گوشی رو کنارگوشم گذاشتم..

صدام بخاطر گریه تودماغی شده بود..
_بله؟
_کجایی؟
شعورسلام کردن که هیچی ازاولشم نداشت، نوع حرف زدنشم مثل روزهای اول شده بود.. همونطور تلخ و پراز نفرت!

_به شما ربطی داره من کجام؟
باهمون نفرت اما عصبی بهم توپید:
_معلومه که من ربطی نداره.. خیال ورت نداره.. فکرکردم رضا باهات هماهنگ کرده وخبرداری که عزیز اینجاست..

_درست فکرکردی.. خبردارم.. امافکرمیکنم بهت نگفته که قصد ندارم باهاتون همکاری کنم..
_توبیجا کردی! همین الان راه میوفتی میای اینجا..

خودت گوه زدی به زندگیم خودتم میای جمعش میکنی..
_نمیام..زندگی شمابه من ربطی نداره..
میون حرفم پرید وباحرص گفت؛
_گلاویژژژ منو دیونه نکن… یه کاری نکن بیام اونجا…

ازپشت تلفن هم میشد حدس زد که داره میون دندون هاش حرف میزنه و فکش قفل شده.. میشناختمش.. میدونستم وقتی عصبی میشه و نمیتونه داد وفریاد کنه چطوری دیونه میشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دلنواز
دلنواز
1 سال قبل

همین وضع خوبه عماد خوب دلشو بشکونه ولی بعدش بیفته به پای گلاویژ گلاویژ بره ترکیه پیش باباش ماتهت عماد بسوزه

Mahla:)
Mahla:)
پاسخ به  دلنواز
1 سال قبل

اره اره

دلنواز
دلنواز
1 سال قبل

اییییییییی رماننننن عالیههههههه ولی توروخداااااااا پاتارو طولانی تر کنننننن

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

خواهش می کنم عکس رضا و بهار هم بزارید

سولومون
سولومون
1 سال قبل

فیلم هندیه

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

خدا نابود ات کنه محسن که همه را نابود کردی

مانلی
مانلی
1 سال قبل

همین؟
یکم زیاد نبود ؟
سیتا بهمون بگو چی میشههههه؟

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط مانلی
سیتا
سیتا
پاسخ به  مانلی
1 سال قبل

گلاویژ میره خونه عماد الان

Mobina
Mobina
1 سال قبل

چقد تحت فشار قرار گرفتن سختههههههه😔

امینی
امینی
1 سال قبل

چرا انقدر گلاویژ بی دست و پا هست ؟ چرا یه ذره غرور و جسارت از خودش نشون نمیده ؟ خب عصبی شه چه غلطی میخواد بکنه مثلا؟ چرا اون سیلی ای که عماد زد رو جبران نکرد ؟ من به جاش بودم میگفتم نمیام هیچ غلطی هم نمیتونی بکنی بعدم گوشی رو خاموش میکردم و میرفتم دنبال کار میگشتم یا میرفتم یه کافه و ریلکس میکردم بعدم اگر یه درصد شب که برمیگشتم خونه دم در بود اول سیلی رو تو صورتش میزدم بعدم میرفتم تو خونه زنگ میزدم به پلیس بیاد جمعش کنه به همین راحتی

ریحان
ریحان
پاسخ به  امینی
1 سال قبل

چی میگی😂

Hana
Hana
1 سال قبل

وااای یکم بیشتر بنویسین
یعنی چی میشهههههه🥺

neda
neda
1 سال قبل

این دوتا دیوونن واقعا…

مصی
مصی
پاسخ به  neda
1 سال قبل

چه رویی هم داره این عماد بخدا من جای گلاویژ بودم اصلا و عبدا نمیرفتم.

امینی
امینی
پاسخ به  مصی
1 سال قبل

همیییییننننن گلاویژ هم که همیشه کوتاه میاد بی عرضه

دسته‌ها

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x