رمان گلاویژ پارت 99

1.5
(2)

 

عماداومد حرف بزنه که دستش روبه نشونه ی سکوت بالا برد وادامه داد:
_ تاکی باید منه بیچاره به فکرت باشم

که پسرم مامان وباباش خبرمرگشون تنهاش گذاشتن الان داره چیکار میکنه؟ کسی چشم انتظارش هست برگرده؟
غذا خورده؟ نخورده؟

مریض نشده باشه! تب نکنه.. یه وقت بلایی سرش نیاد
غصه نخوره.. دلش نگیره.. دل تنگ نباشه و… و….
هزار جور فکر دیگه که چهارده ساله به جونم افتاده!

_عزیز من که بچه نیستم دورت بگردم.. من بزرگ شدم سنم دیگه اونقدری هست از پس خودم وزندگیم بربیام!

بسه عماد.. تاکی میخوای باهمه لج کنی؟ بازندگی لج کنی؟ باعشقت لج کنی؟
تابادست های خودت منو توگور نذاری

نمیخوای دست از این غد بازی هات برداری؟
_ای بابا خدانکنه چرااینجوری میگی عزیز؟ چرافکرمیکنی همش من مقصرم؟

_چون میدونم توچه آب زیرکاهی هستی خودم بزرگت کردم مگه میشه ندونم چطوری نیش میزنی طرفتو؟
اگه اشک چشم این دختر رو نمیدیدم حتی نمیفهمیدم زیرزیرکی داری چیکار میکنی!

عمادنگاهم کرد وبا پوزخندی که قلبم رونشونه گرفته بود یه جوری که فقط من بشنوم آهسته گفت:
_منم گول همین چشم هارو خوردم!

باغم نگاهش کردم.. چطوری باید به این مرد میفهموندم که من هیچ غلطی نکردم و گولش نزدم؟ چطوری باید ثابت میکردم که تنها گناه من بیکسی بوده و تنها اشتباهم عاشقی!

روبه عزیز کرد و باهمون پوزخندش بلندتر ادامه داد:
_اشتباه میکنی عزیز.. این دفعه درباره ی من اشتباه کردی

بی گناه ترین آدم توی این رابطه من بودم و بیشترین ظلم درحق من شد..
عزیز روبه کرد وپرسید:
_نمیخوای حرفی بزنی؟ عماد چی میگه؟

مگه توچیکار کردی که بهش ظلم شده باشه؟
بااسترس انگشت هامو توی هم قفل کردم وبغضمو که تموم مدت به گلوم چنگ زده بود قورت دادم…

نمیتونستم حرف بزنم.. دهن باز میکردم بغضم میترکید وضجه میوفتادم..
باالتماس به عزیز نگاه کردم.. کاش از چشمام بخونه قدرت حرف زدن رو ندارم!

_بگومادر.. فکرکن منم مادرتم.. چه فرقی میکنه مادر تو یاعماد؟ جفتتون روبه یک اندازه دوست دارم.. تعریف کن.. محاکمه نمیکنم.. فقط میخوام حلش کنم…

سرموپایین انداختم و باصدای لرزون گفتم:
_حل نمیشه عزیزجون…
عماد تک خنده ای کرد و با کنایه گفت:
_خوشم میاد واقع بینه.. خودشم قبول داره گند زده!

عزیزبا تشر به عماد توپید:
_اون زبونت رو مار بزنه.. بذار دختره هم حرفشو بزنه!
_بخدامن کاری نکردم.. حتی اشتباهم نکردم..

اگه بیکسی ونداشتن خانواده اشتباهه اگه داشتن گذشته ی تلخ گناهه.. اگه از نظرشما دختری که بعداز مرگ مادرش از زیردست ناپدری…..

_خفه شو….
باصدای نعره ی بلند عماد خفه خون گرفتم..
اونقدر بلند دادزده بود که ترسیده توخودم جمع شدم وبه گریه افتادم!

حتی عزیزهم شوکه شده بودوبهت زده نگاهش میکرد…

باعصبانیت بلندشد و روبه روم ایستاد و آروم تر از نعره اما باصدای بلند گفت:
_این چرت وپرت هاچیه میگی احمق؟ میخوای منو دیونه کنی آره؟

عزیز درحالی که دست هاش میلرزید اومد بینمون قرار گرفت وگفت:
_عماد؟ پسرم؟ آروم باش.. چه خبرته؟ ترسوندی بچه رو.. ببین داره گریه میکنه..

قلبم داره میلرزه.. این رفتارها از توبعیده مادر..! باشه.. خیلی خب نمیخوای تمومش کن.. اینجوری که جفتتون نابود میشین!

_داره چرت میگه عزیز! حرف مفت میزنه میخواد دهن منو بازکنه!
مگه من خودم پدرومادر بالاسرم بوده که بخوام واسه این چرت وپرت ها گند بزنم به زندگیم؟

عزیزدست هاشو به نشونه ی تسلیم بالا برد وگفت:
_باشه.. باشه مادر… دادنزن.. آروم باش.. اصلا من دیگه هیچی نمیپرسم خوبه؟
پاشو گلاویژ.. پاشو مادر.. برو خونه بعدا خودتون حرف بزنین!

چنان ازته دل هق هق میزدم که دل خودم برای خودم کباب بود…
درحالی که همه وجودم میلرزید وزانوهام سست شده بود بلند شدم..
عماد بی توجه به عزیز به طرفم اومد وباصدای لرزون گفت:

_اینجوری واسه من گریه نکن.. میزنم داغونت میکنمااا…
عزیزدستمو گرفت و به طرف در کشوندم وگفت:
_بیا بریم.. دیونه شده..

_آره دیونه شدم.. گوه خورده به زندگیم.. خودشو مظلوم نشون میده تا منو نابودتراز اینی که هستم بکنه!
ازاتاق اومدیم بیرون..

عزیز به طرف آشپزخونه ومن به طرف لباس هام رفتم..
اشک هام بی امان وظالمانه روی گونه هام میچکید…
مانتومو پو‌شیدم و شالم رو سرم انداختم..

پروانه با بهت و وحشت زده توی سکوت نگاهم میکرد…
چقدر حقیرشدم خدایا.. دلم مامانمو میخواست..

دلم آغوششو میخواست.. تودلم با نعره مادرمو صدازدم.. کاش بودی مامان.. اگه بودی این همه تنها و حقیرنبودم.. عزیز با لیوان آب به طرفم اومد

_یه کم آب بخور.. آروم بشی بعدبرو.. اینجوری باگریه نرو مادر..
_خوبم عزیزجون.. شرمنده ام که باعث لرزیدن دستات شدم.. حلالم کن..

اومدم برم که مانتومو گرفت وگفت:
_نمیتونم بذارم اینجوری بااین حالت بری.. دلمو نسوزن.. من دلم داره میترکه.. یه کم آروم بشو بعد برو..

دست هاشو تندتند بوسه زدم و باگریه گفتم:
_قربون دستات برم.. من دلم برای مادرم خیلی تنگ شده.. امروز حس کردم مادر دارم..

بخدا من خوبم.. دیگه گریه نمیکنم.. اگه اینجا موندین یه روز که آروم ترشدیم میام وباهاتون حرف میزنم.. باشه؟
اشک توچشماش جمع شده بود..

سرشوبه نشونه ی تایید تکون داد.. گونه اش روبوسه زدم وباقدم های بلند خونه رو ترک کردم…
اون ساعت از ظهر پرنده هم تو خیابون پر نمیزد..

داشتم پیاده وگریه کنان به طرف خیابون اصلی میرفتم که یه 206 سفید رنگ با سرعت وحشتناک پچید جلوی من و زد روی ترمز

اونقدر بد ترمز گرفت که جیغ لاستیک هاش بلندشد..
وحشت زده سرجام خشکم زد..
بادیدن عماد که ازماشین پیاده شد وحشتم بیشتر شد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (8)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahi
Mahi
1 سال قبل

وایییی یه پارت دیگه هم گذاشتیننن، مرسییییی

انیسا
انیسا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

فدات شم 😙😙😙😙😙😙😙😙😗😗😗😗😗
عشقی

neda
neda
1 سال قبل

تقصیر عمادم نیستا نمیخاد باور کنه وقتی آدم از یه جایی ضربه میخوره سخت میشع اعتماد کرد، خیلی سخت…

Hana
Hana
1 سال قبل

دیگه قراره چی بشههههه میخواین من دق کنم ؟؟؟؟

Asal Ahmadi
Asal Ahmadi
1 سال قبل

چرا یه دفعه انقدر کم شد!
فاطی جون میدونم تو مقصر نیستی اما خدایی اگر 2 روزی یه بار بذاری بهتره تا اینجوری تو خماری و عصبانیت بمونیم!
به خدا من‌ دیروز داشتم ازدواج اجباری پارت آخر رو میخوندم تا 45 دقیقه فقط گیر بودم اما آنقدر خوب بود چون برای اولین بار یه رمان بلند و پر هیجان خوندم!
بازم ممنون که هر روز سر ساعت مشخص میذاری❤️

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نه هر روز بزارید خواهش می کنم ماهمین جوری اش تا فردا دق می کنیم

انیسا
انیسا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ن همین هر روز خوبع

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x