::::::::::::::::# سه روز بعد
دانای کل :
در دل همه خانواده غوغایی به پا بود
ماهان ، از ترس رنجیدن مارال
مارال ، از وحشت رویارویی با کسانی که اصلا شبیه او و اطرافیانشان نبودند .
غزالی که دلهره داشت از رویارویی دو برادرش . یکی همخون بود و دیگری از جانش عزیزتر .
مهراد اما برای جنگ آمده بود .
شخص اول داستان بود و سازنده ی بازی . روحیه ی مبارزه طلبی اش مانع از باخت دادن میشد .
او سر کوچک ترین مسائل برنده بود
حال امکان داشت سر غزال کوتاه بیاید ؟
عمرا … این شاید تنها احتمالی است که به نظر غیر ممکن می آید .
غزال ، برای آخرین بار ساکش را چک کرد و بعد از اطمینان از اینکه همه وسایلش را جمع کرده ، مشغول پوشیدن لباس هایش شد .
یک شلوار جین راسته یخی
و یک مانتوی کوتاه لی به همان رنگ
شال سفیدش را عربی بست و به یک برق لب ساده اکتفا کرد .
چادر ساده اش را برداشت و روی سر انداخت و از اتاق بیرون رفت .
همزمان در اتاق ماهان هم باز شد .
شروع کرد به سئوال پرسیدن از خواهرش و همه ی جملاتش به این مفهوم بود :
چی بپوشم ؟
چی بیارم ؟
چی بگم ، چی نگم ؟
غزال به نظرت این شلواره زشت نیست ؟
اون لباس کوتاه نیست ؟
غزال خنده ی کوتاهی کرد و با یک جمله ، جواب بیست سئوالی ماهان را داد :
ببین ، اولا تموم کسایی که همسفر ما هستن جوون و صد البته با تیپ های امروزی هستن .
دوما ، قرار نیست خودتو تغییر بدی
چون لازم نیست ، فقط سعی کن خودت باشی . که البته این از همه چیز سخت تره .
بوقلمون صفت نبودن و یکرنگی سخته ، خیلی سخت …
این جواب غزال کافی بود برای اینکه ماهان مطمئن شود از تصمیمش و بی حرف پیش ، سوار ماشین شود و غزال هم کنارش .
مهراد همه ی کار ها را انجام داده بود و ماکان هم مثل همیشه بخش عمده ای از مسئولیت را به عهده گرفته بود
پسری با پوست گندمی ، موهای قهوه ای و چشم های میشی رنگ .
در کل چهره ای جذاب داشت و آن پیراهن خردلی آستین کوتاه و شلوار کتان مشکی ، زیبا تر هم شده بود .
با آمدن غزال ، ماهان ، مارال و زهرا
اتوبوس به راه افتاد .
غزال در کنار زهرا آرامش داشت
لا اقل مجبور نبود به فکر جدال هایی باشد که میان عزیزانش افتاده بود و از نظرش مقصر همه شان خودِ خودش بود .
سرش را صندلی تکیه داد ، چشم هایش را بست و به موسیقی آرامی که پخش میشد گوش سپرد :یه پلاک..! که بیرون زده از دلِ خاک…●♪♫
روی اون، اسمیه از یه جوون…●♪♫
یه پلاک… از دلِ خاک…●♪♫
یه پوتین، فقط مونده از یه جوون، که خوابید روی مین…●♪♫
استخون!●♪♫
یه کلاه، با یه عکسِ وصیت نامه، غرقِ خون…●♪♫
یه جوون که پدر شد و پَر زد و دخترکش رو ندید●♪♫
دختری، که پدر رو ندید و آغوشِ پدر نچشید●♪♫
یه پدر…●♪♫
بیست و چند ساله و چند ماهه، چشماشوُ دوخته به در
نفهمید کی به خواب رفت و با صدا زدن های پی در پی زهرا بیدار شد
با صدایی دورگه و نگاهی که خمار خواب بود گفت : هاااااااااااا
چرا انقد جیغ میزنی ؟
– انگل جامعه ، به فکر من بدبخت نیستی به فکر اون شیکمت باش بابا لامصب
سه ساعته مثل خرس قطبی خوابیدی .
غزال نتوانست قهقهه اش را مخغی کند . حرصی شدن زهرا درست مثل بچه ای بود که کمبود توجه دارد
کل اتوبوس به طرف آن دو برگشتند و هر دو کمی خود را جمع و جور کردند .
حدودا چهل و پنج دقیقه بعد روبه روی سفره خانه ای توقف کردند و زهرا و غزال جزو اولین نفراتی بودند که پیاده شدند .
– غزال بیا یه سلفی بگیریم میخوام استوری کنم .
باش بیا کنار این فواره قشنگتره .
مهراد خصمانه به ماهان نگاه میکرد از کنارش رد شد و زمزمه وار در گوشش نجوا کرد : خیلی سعی نکن نه میتونی خودتو عوض کنی ، نه عقیده غزال رو .
فرصت جواب دادن را به ماهان نداد و به سمت ماکان رفت :
کم پیدایی مهندس
– نه داداش ، کارای شرکت خیلی زیاد شده وقت سر خاروندن هم ندارم
این سفرم جونم بندش بود وگرنه نمیومدم .
تو که همیشه سرت شلوغه ولی خب الان نزدیک عیده و ..
– آها راستی مهراد میخواستم یه چیزی بهت بگم
بگو
– ببین نمیخوام دخالت کنما به قول خودت رفیق میگه بهت گفتم
دشمن میگه میخواستم بگم
از من میشنوی انقد این ماهانو با خودت دشمن نکن .
مهراد عصبی خواست حرفی بزند که ماکان پیشدستی کرد : میدونم چی میخوای بگی . درسته تک فرزندم و خواهر / برادر نداشتم ولی ناموس سرم میشه . میفهمم چقدر غزال خانم برات عزیزه ولی تو بدتر داری سردرگمش میکنی .
مهراد خواست کلافه چیزی بگوید که پشیمان شد . ماکان نمیدانست مهراد سر چیز های دوست داشتنی اش خودخواه میشود ؟؟؟؟؟؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
امروز پارت داریم؟ترنج جون زود زود پارت بزار خواهشااا 🙏
میشه پارت بعدی رو بزاری
دختر ۱۵ ساله ی چادری و برق لب؟😂استغفرالله شخصیتات اصن باهم همخونی ندارن😂🤌🏻
سلیقه ای عزیزم..
میبینی مانتو میپوشه ارایش نداره یا به قولت چادریه میزاره ما داشتیم طرف کامل حجابیه ولی شیک همزمان خاص و بروز.. میگم شرط نیست اگر چادر بپوشه خودشو کامل محدود کنه نه اصلا چنین چیزی نیست
ولی متاسفانه من نمیگم شما بیشتر اطرافیان فکر میکنن چادریا مال زمان قاجار یا به قول بعضیا جهالت عرب واره😒
خیلی خوب میشه*
عالیی..
حرکت دانای کل رو دوس داشتم.. فقط اگه پارتا رو بلندتر کنی خیلی خوب میشی.. اینجور تازه که رفتی تو بحر رمان.. پارت تمومه..
مهردا اما برای جنگ امده بود😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 خدای یه دور خودت بخون بعد بزار