با برگشتن مهراد و زهرا رشته کلام پاره شد .
مهراد ، رو به جمع پرسید :
خب ، چی سفارش بدم ؟
– من که کوبیده
بعد از این حرف ماکان ، غزال و زهرا هم موافقت خود را اعلام کرده و از همان لحظه جنگ مهراد و ماکان سر اینکه چه کسی حساب کند آغاز شد
غزال و زهرا طبق معمول بهم زل زده بودند
زهرا با آرامش گفت :
هیچوقت نفهمیدم ملت واسه چی انقدر تعارف میکنن .
به نظرم وقتی میری بیرون باید منتظر باشی یکی تعارف بزنه و حساب کنه
غزال با خنده جواب داد :
اینا که عین من و تو نیستن منتظر باشن اونیکی حساب کنه
– به خدا مدل خودمون بهتره
سرانجام ماکان موفق به پرداخت شد
و بحث خاتمه یافت
مشغول صرف نهار بودند اما ماکان زیر چشمی و بدون اینکه توجه کسی را جلب کند به غزال زل زده بود
ظرافت این دختر جذاب بود
اصلا همه چیز غزال جذاب بود
مگر میشد پای غزال وسط باشد و ماکان ، مجنون حرکاتش نشود ؟
غزال انگار نگاه خیره ای را حس کرد
غذا در گلویش گیر کرد و به شدت به سرفه افتاد
قبل از اینکه دیگران به خود بیایند ، لیوان دوغی که ماکان جلویش گرفته بود را با قدردانی از دستش گرفت و آرام نوشید
مهراد حس چندان خوبی به نگاه ماکان نداشت اما با اطمینان به اینکه ماکان چنین آدمی نیست خود را قانع کرد و افکار به نظر مزخرفش را پس زد .
غزال مثل همیشه نتوانست خوراکش را کامل بخورد و سه چهارمش اضافه ماند .
مهراد غر زد :
غزال به خدا حیفه . همیشه اینجوری میزاریش .
– عزیز من ، این معده گنجایش خاص خودش رو دارههههههه
زهرا با لحن شوخ طبع همیشگی اش ، در تایید حرف مهراد ، ادامه داد :
بخور بچه ، پولشو دادیم
غزال اما با سرکشی و شیطنت ، هوشمندانه پاسخ داد :
اما من فکر میکردم مهمون آقا ماکانیم . میدونستم قراره تو و مهراد حساب کنید یه چیز سبک تر می گرفتم .
منتظر پاسخ دیگران هم نشد و مشغول نوشیدن باقی دوغش شد
اصلا چه کسی میتوانست در برابر نیش زبانش مقاومت کند
زهرا انگار خاطره جذابی به یاد آورده باشد گفت :
به قول یه بنده خدایی ، این زبون درازت یه جا کار دستت میده ..
با تمام شدن این جمله چند لحظه ای به چشمان یکدیگر خیره شده و از خنده ریسه رفتند .
مهراد مشکوک پرسید :
جریان چیه ؟
غزال که از شدت خنده پوست همچو برفش ، حال بی شباهت به گوجه فرنگی نبود . نتوانست جواب دهد
اما زهرا که اوضاع نسبتا بهتری داشت بریده بریده گفت :
سال نهم ، یه معاون داشتیم فامیلیش راجع بود .
از روز اولم میونه ی خوبی با ما نداشت
یه روز غزال با یکی از معلما دعواش شد
ماکان ، کنجکاو پرسید :
سر چی ؟
اینبار خود غزال پاسخگو شد :
یه معلم ریاضی داشتیم ، همون روز اول که چادر رو سر من دید ، انگار مو هاش رو آتیش زدن باشن سر لج افتاد باهام . هر روز هم بحث سیاسی میشد سر کلاس ..
زهرا وسط حرفش پرید :
بنده خدا آخریا علت جاهلیت اعراب رو هم از ما میخواست
غزال دوباره ادامه داد :
خلاصه یه روز تو کلاس دعوامون شد
از کلاس انداختم بیرون
به اینجای حرف که رسید ، دوباره خنده اش گرفت :
سرتون رو در نیارم ، هرچی معاونمون بهم گفت برم عذرخواهی کنم ، نرفتم
معلمه ها که کلا ازم نا امید شده بود ، دیگه کاریم نداشت فقط میگفت برو بیرون نبینمت
تا آخر سال هم سر کلاس ریاضی نرفتم . مامانم واسم معلم خصوصی گرفته بود و منم
فقط امتحان ها رو میدادم .
این شد که روز آخر سال راجع بهم گفت این زبون درازم یه روز کار دستم میده
سپس با حسرت آه کشید :
آخی ، چه روزایی بود
زهرا با حرص گفت :
من که اصلا دلم واسه اون روزای مزخرف تنگ نشده
– یعنی دلت واسه خانم شادفر تنگ نشده ؟
زهرا که چهره های گیج مهراد و ماکان را دید توضیح داد :
همین معلم ریاضی مونو میگه
بنده خدا شوهرش دکتر بود ، هروقت میومد تو کلاس ما دماغش رو میگرفت ، میگفت کلاستون بو میده ، بعدش عق میزد میرفت بیرون
غزال دماغش را گرفت و همانطور که سعی میکرد خاطرات را تداعی کند و مثل شادفر به نظر برسد ادامه داد :
وای بچه ها از خوشبو کننده … استفاده کنید لطفا
کلاستون خیلی بوی وحشتناکی میده …
هر وقت هم عطر میزدیم میگفت آلرژی داریم و تا پایان سال نفهمیدیم باید به کدوم سازش برقصیم
::::::::::::# یک ساعت بعد
هر چهار نفر از سر میز بلند شده و همانطور که از رستوران خارج میشدند ، مهراد گفت :
بچه ها ، من دیگه شرکت نمیام
خوشحال شدم دیدمتون
زهرا هم مظطرب گفت :
وااااااااااای ، دانشگاه منم داره دیر میشه . اگه تا نیم ساعت دیگه نرسم ، غیبت میخورم
غزال ، کلافه گفت : خب تو این ترافیک تا بخوای بیای شرکت و برگردی به آخرین کلاست هم نمیرسی چه برسه به اولیش
مهراد سریع گفت :
خب من زهرا خانوم رو میرسونم
توهم ماشینشون رو فردا واسشون بیار
زهرا دستپاچه گفت : آخه ..
– الان وقت تعارف نی زری ، برو من ماشینت رو میارم .
در آخر مهراد و زهرا همراه شدند
قبل از اینکه غزال بخواهد در عقب را باز کند ، ماکان با سرعت میگ میگ در جلو را باز کرد
و با خنده ای مرموز گفت :
بفرمایید غزال خانوم
غزال با خود کلنجار رفت
اگه درو بهم بکوبم و برم عقب بشینم که خیلی بیشعوریه .
ماکان خیلی هوشمندانه غزال را در عمل انجام شده قرار داده بود
ناچار و با درماندگی روی صندلی جلو ، کنار ماکان نشست .
ماکان از روی عمد ، پر ترافیک ترین مسیر را انتخاب کرد
شاید این تنها راهی بود که میتوانست این معشوق فراری را دقایقی بیشتر پیش خود نگاه دارد
زیر لب زمزمه کرد شعری را که این روز ها وصف حال پریشانش بود :
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام ترنج جون خوبی.. عیدت مبارک 🎊 ❤️.. از اخرین پارت 5 روز گذشته پارت نمیدی؟
حداقل پارت عیدی بده.. 🥺😊😘💙
مارال جوون،میگن برو تو منو(سه تا خطه) گزینه هارو پر کن من که همچین چیزی ندیدم ببین بالا اون سمت راست چیه؟
چه جوری میتونم عضو رمان دونی بشم
ترنج جون چرا پارت نمیزاری؟
هیچی
رمانش عالیه زم نویسنده گرم ولی توروخدا زود به زود پارت بزارید
باز مارو کاشتی رفتی
تنها گذاشتی رفتی
راستشو بگو یکی دیگه داشتی رفتی دوتا دیگه داشتی رفتی
من پارت میخوامممم
من که همچین چیزی نمیبینم
اون بالا سمت راست چی هست؟؟
عالیه همینطوری پیش برو آفرین
راستی من یه سوال داشتم میشه بگید چطوری تو رمان دونی عضو بشم
برو تو منو (سه تا خطه)بزن ورود یا عضویت بعد اونجا دیگه اون گزینه ها رو پر کن عضو میشی
خیلیی قشنگ داره میشه و قلمت روز به روز زیباتر.. 💙🌼
همینطور زیبا و پر انرژی ادامه بده موفق باشی😍😉💙
و البته زود بزود هم پارت بزار که خیلی دلمون تنگه🙂
این رمان فوقالعاده است من که عاشقش شدم.
امتیاز من =۲۰