غزال گریز پا پارت : 31

1
(1)

 

 

جو سنگین ماشین اذیتش میکرد

به همین ، برای عوض کردن بحث رو به غزال گفت :

 

راستی ، یه طراحی داریم

برای یه شرکت سیسمونی ، خواستم بدونم شما میتونید انجامش بدید؟

 

غزال ذوق زده از اینکه ، بالاخره کار های بزرگتری هم به وی محول شده

و از کارت ویزیت های تکراری نجات پیدا کرده پاسخ داد :

 

 

وای معلومه که میتونم ، مرسی واقعا

ماکان ، با دیدن چهره ی ذوق زده غزال که درست مثل بچه ها شده بود  همان‌قدر پاک ، معصومانه و زلال  … گفت :

– انگار خیلی خوشحال شدید

 

حقیقتش حالم داشت از کارت ویزیت بهم میخورد

 

ماکان سکوت کرد و یکی از همان تک خنده های جذابش را به دخترک زیبای رو به رویش هدیه داد

ای کاش زمان می ایستاد

همینجا ، همین لحظه ..

مگر دیگر چه میخواست از این زندگی ؟ یک او ، یک غزال ، زیر یک سقف . حتی اگر آن سقف ماشین بود ، برای خوشبختی این مرد که زندگی همه چیز بدست آورده بود الا این دلبر دست نیافتنی کافی بود

به دومین چهار راه رسیدند و طبق معمول چراغ قرمز اظهار وجود کرد

هوف کلافه ماکان ، توجه غزال را جلب کرد :

 

فک کنم حالا ، حالا ها طول بکشه

 

ماکان هم سری به نشانه تاکید تکان داد که پسر بچه ای به شیشه ماشین ضربه زد .

ماکان ، با دکمه کوچک کنارش ، شیشه را پایین کشید

پسرک با شیرین زبانی گفت :

 

آقا واسه خانومت گل نمیخری ؟

 

غزال نگاهش را به رو به رو دوخت ، گویی خود را به همان کوچه معروف رسانده بود

ماکان اما با لبخند پیروزمندانه ای گفت :

 

از کجا میدونی خانوممه ؟

 

پسرک با همان لحن بامزه که خبر از دنیای کودکانه اش میداد گفت :

 

آخه چادریه ، بهش نمیاد دوست دخترت باشه

 

 

خنده ی ماکان اینبار سقف ماشین را تکان داد ، کمی بعد که به خود مسلط شد ، با مهربانی گفت :

 

همش چند ؟

 

– … تومان

 

 

دو برابر پول را کف دستش گذاشت و دسته رز سرخ را از دستش گرفت

پسرک تشکر کرد

ماکان گل را به سمت غزال گرفت :

 

میدونم رز سرخ و سیاه دوست دارید

ولی اینم خالی از لطف نیست

 

 

غزال با خجالت و در حالی که نمیدانست باید گل را قبول کند یا نه گفت :

 

از کجا میدونید ؟

 

ماکان گل را به آرامی روی پاهای غزال گذاشت و ادامه داد :

 

آخه دوستتون واستون دسته گل آورده بود ، رفیقا سلیقه همو از حفظن .

 

 

غزال حیرت زده از این همه جزئی نگری ماکان فقط تشکر آرامی کرد و دسته گل را به بینی اش نزدیک کرد

رایحه گل رز و ادکلن پاریس ماکان

در هم آمیخته شده بود و غزال به خود تشر زد که چرا قلبش محکم میتپد . شک نداشت صدای قلب کوچکش ، حتی به گوش ماکان هم میرسید

حدودا نیم ساعت بعد بالاخره به شرکت رسیدند

غزال قبل از اینکه توسط همکاران را جلب کند همراه با رز های سرخ در دستش وارد اتاق شد

دسته گل های زهرا ، مهراد و ماکان

هرکدام عطر منحصر به خود را داشتند اما چرا دوست داشت رز های سرخی که اهدایی این مرد همیشه مجهول بود را جلوی چشمانش بگذارد و ساعت ها خیره اش شود ؟

ناخودآگاه به یاد سال های گذشته اش افتاد ، پسری که با کارهایش حرص غزال را در می آورد

قبل از اینکه بخواهد لپ تاپ را روشن کند ، یادش افتاد کارش تمام شده و در حال حاضر تنها کاری که باید انجام دهد ، گرفتن تایید از ماکان بود

آهسته فلشش را بیرون آورد و به سمت اتاق ماکان رفت .

اصلا دوست نداشت گاف دیگه ای دستش بدهد . خاطره آن روز هرگز از ذهنش پاک نمیشد

به آرامی در زد و با بفرمایید ماکان وارد شد

فلش را روی میزش گذاشت :

 

این کار امروز بود و خواستم قبل از نهار تحویل بدم ، فرصت نشد

 

ماکان ، فلش را به آرامی برداشت ، هنوز از داغی دستان غزال گرم بود .

برای اینکه فکری به سرش نزند سریع آن را به کامپیوتر وصل کرد

مشغول بررسی طرح بود و غزال هم دکور اتاق را بررسی میکرد

ظرافت و دقت در انتخاب رنگ ها ، چیدمان و …

باعث میشد غزال بدون فکر ، جمله اش را خطاب به ماکان بیان کند :

 

به نظرم اگه گرافیست نمیشدید ، قطعا یه دیزاینر فوق العاده بودید

 

 

ماکان ، ناباور از تعریف غزال و در حالی که از شدت خوشحالی در حال سکته بود جواب داد :

 

نظر لطفتونه ، راستی طرحا عالین

فقط چند تا اشکال کوچیک داره که واستون یادداشت میکنم اصلاحش کنید

 

 

– باشه چشم ، پس فعلا با اجازه

 

آرام از اتاق بیرون آمد

درگیری بین خودش و مغزش از نو‌ آغاز شد :

 

خاک بر سرم این چی بود گفتم بهش

وای نکنه فکر بد کنه

ولی من که منظوری نداشتم

ضربه ی آرامی به سرش زد و برای دور شدن از فکر و خیال ، وارد پلی لیست آهنگش شد و یکی را پخش کرد :

 

یکی بود؛ یکی نبود●♪♫

زیر گنبد کبود●♪♫

اون که عاشقش بودم؛ اما عاشقم نبود●♪♫

یکی بود که الان نیست●♪♫

می دونم نگران نیست ●♪♫

اما من، حالم بده●♪♫

توو قلبم ضربان نیست!●♪♫

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مخملی
مخملی
1 سال قبل

سلام ترنج جانم. تبریک میگم بهت. به جرات میتونم بگم هر وقت یه پارت می خونم حس عجیبی منو منقلب میکنه که وصف نشدنیه ( لااقل برا من)
تبریک میگم. یادته اوایل که کارتو شروع کرده بودی چقدر بهت گفتن از دسش بر نمیای و هنر و استعدادتو دست کم گرفتن؟ الان یه نگاه بنداز! تو به حرف اونا گوش ندادی و رمانت جز رمانای پر طرفدار رماندونیه. مطمئنم روزی رماناتو چاپ شده از کتاب فروشی می خرم.
با آروزی صحت و سلامتی ، موفقیت و شادکامی برای نویسنده‌ی مهربان و با استعداد.

...
...
1 سال قبل

ترنج جون پارت عیدی نمیدی؟؟

عسل
عسل
1 سال قبل

مرسییی.. بازم عالی بود.. 😍😌❤️🔥

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x